"مسألۀ" دیورند -یک «دیو» رانده می شود

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

س. ح. روغ
 بحثی در «سرحدات(!)» افغانستان
میانِ خون جگر، غرق می شویم به مرگ
نه پا، نه دست، نه سر،غرق می شویم به مرگ
سرشتِ هر که زِ ما مردم است، در خون است
اگر هزاره و تاجک و ترک و پشتون است
سید رضا محمدی
«مسألۀ» خط دیورند ، در این اواخر به موضوع غالب محاورۀ سیاسی در میان افغانان مبدل گردانیده شده است.


 چنان که همیشه، افغانان درداخل وخارج کشور، نه درمقابل مشکلی که دارند، بل فوراً درمقابل یگدیگر صف بندی کردند، وفوراً سیاست، به شیوه ای که ما را با آن عادت داده اند،چالان شد:
دشنام ها و بعد از دشنام ها بازهم دشنام ها!
و بعد؟
 بعد هیچ !
آن چه حقیقتاً حیرت آور است این که همین ما که اصلاً عادت نداریم از اثیر «تخصیص»، به حضیضِ تخصص نزول کنیم، همین ما، چند درجن «متخصص دیورند شناسی» پیدا کرده ایم؛ و این متخصصین از فضاشناسی تا امضاشناسی مسافرت میکنند؛ و چیزهایی را نشانی میکنند که درپیشانی دیورند هم درج نه بود؛ واما همین متخصصین، یکی هم مثلاً این سوال را مطرح نمی کنند که چرا این جنجال شریف ویا کثیفِ دیورند، همین اکنون، این چنین داغ ساخته شده است؟
چرا؟
 پاسخ ساده اینست که جهان، خاصتاً درطی چند ماه، چنان دگرگون شده است که به هیچ سوالی، دیگر یک پاسخ ساده در دست نیست.
 سی سال می شود که همه بدیهیات و مسلمات قبلی، بشمول گلوبالیزمِ (و نیولیبرالیزم) که ما با آن ها تحت نام «فکر سیاسی» معتاد ساخته شده بودیم، بدست همان هایی که آن ها را نوشته و کاشته بودند، در محک، و در محاقِ یک «تردید» بی سابقه رانده شدند.
 این حرکات که اشکال مختلف بخود گرفتند، بهرحال بیان آن بودند که "مار پوست می اندازد"؛
تونی بلیر در آستان هزارۀ نو باری گفت :
« امروز ما برای اراضی نمی جنگیم؛ ما برای حفظ ارزش های خود می جنگیم»!
نباشد!
 این یک کوشش ایمن نیست که به تونی بلیر افغانستان وعراق ولیبیا و سوریه و یمن را مثال بدهیم؛
 به تونی بلیر تذکرنمی دهیم که "تودینهوفر"ازهمین دید ارزشی گفت که «درعراق غرق خجالت شدم از این که غربی هستم!»
 به تونی بلیر تذکر نمیدهیم که خودش اعتراف کرد که بارها و بار ها ازهمین خجالت غرق در عرق شده است؛
به تونی بلیر فقط تذکر می دهیم که امروز متفکرین اروپایی میگویند که از چیزهایی که نه در کدام  جای دیگر، بل اصولاً در پدیدۀ اروپا، ناپدید و ناپیدا شده است، یکی هم همان نظام ارزشی مدرن و آگاهی دموکراتیک است؛ متفکرین اروپایی برای این وضع دلایل و عوامل متعدد می شمارند؛ می نویسند که یکی از این عوامل بازی های مکاره ای بودند که طی سال های اخیر هم سیما و هم بنیاد های خود اروپا را بی ریخت ساختند؛ ومی نویسند که در این بازی های مکاره همین جناب بلیر، یکی از بازیکنان و پلیرهای سرشناس بوده است.
تونی بلیر برای جنگ ارزش ها "ناق" دور گز کرده است؛ جناب تونی بلیر چوبگز را در زیر زناق  خود ببندد؛ فقط یک گام به خشک بگذارد، و به هرگز برسد:
اینک «بریکسیت»! و آنک آنک اروپا !
 اگر اروپا حقیقتاً یک اندیشه و ارزش است؛ پس انگلستان هیچگاهی به این ارزش راضی نبوده است؛ انگلستان، اصولاً، هیچگاهی چیزی بیشتر از اراضی نبوده است !
اینک «بریکسیت»! و آنک آنک اروپا!
اگر از کنام لندن برعلیه اروپا واویلای شلیک برسد! از پاریس بنام اروپا ندای «ویوا  ریپوبلیک» می رسد!
جناب بلیر راحت بخوابد! اروپا بیدار است؛ اگر که دشواری های  اروپا بسیار است!
خوب!
 پس وضع پیچیده است ؛ و این وضع بسیار پیچیده وشدیداً چند جانبه، نمی تواند در حوزۀ ما، و در افغانستان، منعکس نباشد.
بلحاظ بحث مورد نظرما، دو مشخصۀ مهمِ این وضع را برجسته می سازیم:
مشخصۀ اول اینست که افغانستان در سیاست ادارۀ جدید امریکا جای مهمتری را اشغال می کند؛
آن چه از ادارۀ قبلی امریکا برای ادارۀ ترامپ دربارۀ افغانستان برجا ماند، عبارت بود از:
پایگاه های ستراتژیک در افغانستان
+ عقب کشیدن بخش اصلی قوت ها
+ سپردن مسوولیت "جبهۀ بحر جنوب" به هند
 یعنی درمثلث امریکا+ هند+ افغانستان، وظایف دربارۀ امنیت جنوب آسیا و آسیای میانه به هند واگذارگردید؛ هند ازجانب امریکا مجاز شد تا با نفوذ چین در آسیای میانه مقابله کند؛ در سال 2014 امریکا رسماً مسوولیت امنیت افغانستان را به هند واگذار کرد؛ سرنوشت پاکستان، به ایجاز، تعیین شد؛
امریکا مرکزِ ثقل حضور خود را به حوزۀ بحرالکاهل منتقل ساخت؛ و اتحادیۀ مدار بحرالکاهل  TPP را دایرکرد؛ دراین اتحادیه که 12کشور مداربحرالکاهل+G7 را در برمی گرفت، چین شامل ساخته نه شد؛ و روسیه کنار گذاشته شد؛
به این ترتیب فورمول "گلوبالیزم مطابق به اوباما"، تعریف شد:
امریکا در مرکز«رهبری» مبادلات آزاد اقتصادی در جهان قرار می گیرد
هند متحد بزرگ است
چین از نظر اقتصادی متوقف ساخته می شود
 روسیه «یک قدرت محلی است»
 این انکشاف به یک اتحادیۀ نو در میان چین و روسیه انجامید؛ تحکیم بیشتر این اتحادیه مجمع شانگهای را وارد یک مرحلۀ نو ساخت.
 و این انکشاف، خاصتاً «منگنۀ هند- افغانستان»، به حرکات تازه وغیرمنتظرۀ پاکستان انجامید؛ پاکستان اعلام کرد که «نزدیکی اوباما با هند، پاکستان را مایوس ساخته است»
(بی بی سی17.01.2017)
 و پاکستان با وساطت چین، بسوی اتحادیۀ شانگهای چرخید؛ یک جریان بسیار پیچیده براه افتید که دراین چارچوب، نه کس دیگر، بل، وزیردفاع پاکستان دراپریل2017این اعلام غیرمنتظره را به جهان علنی ساخت که «روسیه باید ابتکار تأمین ثبات در افغانستان را بدست گیرد» !!
این سوال که چرا پاکستان عاق شد؛ و درستراتژی اوباما از«بست منتظر»هم، بتدریج به«بست منتظر بی معاش» سرملاق شد، این یک سوال بسیار پیچیده است:
نخستین پاسخ همان است که همواره تکرار می کنیم:
 از یکطرف، پس از بدست گرفتن افغانستان، دیگر پاکستان برای امریکا قدامت ستراتژیک خود را باخته است؛و اتحاد ستراتژیک درمیان هند وامریکا نمیتواند به یک چیزی کمتر از«منتظر» ساختن پاکستان بیانجامد؛
 درست ازهمین نظر، دیگرکافی نیست گفته شود کشف "تروریستان" در پاکستان، و تشدید خطر صدور تروریزم از پاکستان، یگانه دلیلی بود که امریکا را فراخوانده باشد که درموقف خود در برابرپاکستان تجدید نظرکند؛ هیلاری کلینتون با وضاحت گفت که آین هایی را که ما امروز با ایشان می جنگیم، دیروز خود ما بوجود آوردیم؛ و امریکا «از2007 می دانست» که پاکستان مصروف فریب دادن امریکا است؛ وامریکا این را هم میدانست که پاکستان تلاشی بیشتر ازاین نداشت که "تروریستان" را فقط هرچه قیمت تر بفروش برساند.
 از طرف دیگرمعلوم شد که مسألۀ متوقف ساختن ماشین عظیم ومتعرض اقتصادی چین، قدامت اصلی ادارۀ اوباما بوده است؛ میدانیم که به دلایل متعدد چین نسبت به پاکستان نظرخاص دارد؛ چین درپاکستان، و خاصتاً در گوادر پاکستان، 46 ملیارد دالر سرمایه گذاری کرد؛ و ساختمان شاهراه قراقروم بزودی تکمیل می شود؛
پس مشکل امریکا شاید این بوده باشد که چین به بحر جنوب می رسد؛اما  معلومدار بود که چین علاوه از پاکستان، راه برما و راه کمپوچیا به بحر جنوب را نیز در اختیار دارد.
پس مشکل اصلی برای ادارۀ اوباما نه در مسألۀ گوادر، بل در "مسألۀ مادر" قرار داشت:
چین دو پاشنۀ آشیل دارد:
یکی این که چین وابسته به تورید انرژی از خارج است؛
دیگری این که نسبت نفوس و زمین در چین ، معکوس همه کشور های جهان است؛چین نمی تواند به اراضی همجوار خود بی اعتنا باشد.
 دررابطه با«اراضی همجوار»،امریکا رقابت با چین برای بدست گرفتن آسیای میانه را باخت؛بریژینسکی ناگزیرشد میدان«اور-آسیا» را برای چین خالی کند. شانگهای نه تنها تعرض طلبی نظامی چین معطوف به اراضی همجوار را به "توسعۀ" اقتصادی تعدیل کرد؛ بل چین به تکرار اصرار برای تبدیل شانگهای به یک اتحادیۀ نظامی را تعطیل کرد.
 شگرد ستراتژیک هنری کسینجر برای استفاده از «فرصت طلایی اختلاف چین و روسیه» نیز بی تاثیرشد؛ نه تنها چین درچوکات شانگهای از جانب روسیه در آسیای میانه دست آزاد یافت؛ بل روسیه بخش هایی از سایبیریا را هم به چین کرایه داد.
پس یگانه  محور آسیب چین، که باقی ماند، تورید انرژی بود. کوچ کشی ستراتژیک امریکا به بحرالکاهل یکی از اهدافش همین کورگره زدن راه های مواصلات انرژی به چین بود؛
ازهمین نظر پروژۀ لولۀ صلح ایران به پاکستان، که پاکستان در سال2011 با  تَمَرُّد از هدایت امریکا به آن پیوست؛ هشدار اصلی برای امریکا بود؛
 با تکمیل این پروژه، پاکستان درکانون طریق زمینی انتقال انرژی از ایران به چین (و به هند) قرار می گرفت؛ نه تنها پاکستان دیگر به نظارت امریکا تن نمی داد، بل مهم تر این که نظارت امریکا بالای انتقال انرژی به چین(وهند)به صفر تقرب می کرد؛ وایران تختۀ خیزغلبه ناپذیری دربرابر دیکتات امریکا بدست می کرد؛
ازینجا بود که جان کری سوال بلوچستانِ مستقل را بلند کرد؛وازینجا بود که«جرگۀ دیورند»(!)  این بار اما از فلوریدا فعال شد؛ وازینجا بود که هند ضمیمه ساختن سند وپنجاب را مطرح کرد؛ دیگ هجوم ستراتژیک برعلیه پاکستان بجوش می آمد؛ در این احوال بود که چین پا درمیان شد و در برابر مداخلۀ امریکا (وهند) دربلوچستان هشدار داد! متقابلاً امریکا کوشید فوراً رفع سوء تفاهم کند؛ گروسمن، فرستادۀ خاص امریکا، در2012 اعلام کرد که ازنظر امریکا خط دیورند یک مرز بین المللی است !
بهرحال غیرقابل انکار است که از2001 تا 2016، امریکا پوره 155سال فرصت های طلایی برای تجزیه کردن پاکستان را قضا کرد.
امریکا از، «وضع یک فوریت استثنایی می یابد»، عقب ماند.
 و پاکستان که بروشنی این تهدید ها و منابع این تهدید ها را دریافت؛ به امریکا پشت کرد؛ و در این راه نتیجه گیری های "زشت" کرد:
پاکستان دریافت که دیورند لاین که برای مدت 500 سال خط تعرض ستراتژیک به عمق آسیای میانه از دهلیزافغانستان بود؛ و ازهمین نظر، ممرّ حیات ومنبع نظری«عمق ستراتژیک» برای پاکستان، بود، اینک همین خط رُخ برگردانید و برعلیه موجودیت و بقای پاکستان معطوف شد؛ پاکستان دریافت که استقامت عمل خط دیورند بضرر پاکستان دور خورده است.
 پس پاکستان "ژست" کرد که از نظریۀ تعرضی «عمق ستراتژیک» به حداقلِ ممکن عقب می نشیند؛ و برسمیت شناختن دیورند را تقاضا کرد -
 وهرقدرکه فاصلۀ پاکستان با امریکا بیشتر گردید، بهمان اندازه کارزار برسمیت شناختن دیورند بیشتر داغ ساخته شد. دیورند به موضوع حاد محاورۀ سیاسی مبدل ساخته شد.
 برسمیت شناختن دیورند، از هرطرفی که عنوان شد، وعنوان می شود، مضمون ستراتژیک در آن، مضمونِ غالب است.
مشخصۀ دوم اینست که در این میان ورق چنان گردید، که زورق چرخید.
ورود دورۀ ترامپ یک عدول درمقیاس ها و قدامت های گلوبال را بشارت داد؛
 این که «زلزلۀ بزرگ ترامپ» تا کدام اندازه «مدل سیاسی غربی» را بحرانی می سازد؛ و یا تا کدام اندازه بحران مدل سیاسی غربی را از نهان به میدان می افگند، این یک بحث دیگراست؛ اما بهر حال آن چه مسلم است این که اصل ترامپی «امریکا مقدم برهمه !»، درست در نقطه مقابل اصل اوبامایی قرار دارد که گفت:
 «نه این که "آیا"، بل سوال اینست که "چگونه" امریکا جهان را رهبری می کند- " نقط !"».
خوب؛
و امریکا فقط یک گام برداشت تا از این " نقط !"، اینک به "سرِ خطِ نو" پایان شود:
ترامپ از این آغاز کرد که اوو مردم! چین به امریکا تجاوز می کند؛ تا در طی  فقط دو ماه به این «نظریه» فرود آید که "لاچین" یک اشتباه است؛ نی نی! "ماچین" یگانه راه است!
اقدام ترامپ در مورد بیرون رفتن امریکا ازTPPP، راحتی بزرگ و غیرمنتظره ای برای چین بود؛ بهر حال مسایل متعدد از جمله کسر بزرگ تجارتی امریکا دربرابر چین، فضای مناسبات امریکا- چین را کماکان متشنج نگهداشت؛
 و کیسینجر پیر پاچین پاچین یکباردیگر به چین شتافت؛ و کیسینجر این بار شرق دور را پُر چین یافت؛ و چین این بار هم برای کیسینجر پیر یک دستدوزِ عرقچین بافت. کیسینجر این گلچین دردست، بازآمد؛ و ترامپ هم چنین گلباز آمد که« چین می تواند پارتنر بزرگ امریکا» شود!
 و ترامپ پس از دیدار با رییس جمهور چین گفت:«وی شخص بسیار محترمی است»! و جهان شاهد محرم شدن دوبارۀ امریکا و چین شد!
کی گفته که مشکلی نیست که آسان نه شود !؟
 دیده شود که این انکشاف کدام مظاهر وکدام پیامدهای بعدی خواهد داشت؛اما شواهد گواهی می دهند امریکا باید در راه رسیدن به این اتحاد نو دربرابر چین تمکین های بزرگ کرده باشد؛ و یکی ازاین شواهد این است که هند برخلاف فقط همین چند هفته پیش، نه تنها لحن شدیداً متعرض خود دربرابر پاکستان را واپس گرفته است، بل در برابر پاکستان ساکت هم شده است.
این بدون تردید یک جریان تصادفی نیست.
 دیده شود که امریکا برای جلب مجدد چین بسوی خود، کدام امتیازات بعدی راتوافق کرده است؛ اما (نظر به موضوع بحث ما) در این رابطه دو حقیقت مهم در نظر می آیند:
یکی این که چین برای موفقیت های بیشتر در آسیای میانه، و برای موفقیت در پروژۀ  عظیم "راه ابریشم جدید"، به حمایت و یا توافق امریکا نیاز ندارد؛ پروژۀ "راه ابریشم جدید" اهمیت و مقام "اور-اسیا" را طوری دگرگون ساخت که برعکس نقشۀ بریژینسکی بود؛ جاذبۀ اقتصادی و ستراتژیک محور شانگهای، خاصتاً برای چین، چنان نیرومند است که چین نمیتواند ازآن صرفنظر کند؛
کشورهای حوزۀ ما خود را در پیوند با شانگهای راحت تر می یابند. امریکا نمی تواند این هدف را در برابر خود قرار بدهد که چین، ویا سایر کشورهای حوزۀ ما، و یا حتی افغانستان، را در بیرون از شانگهای نگهدارد؛
دیگری این که پاکستان و ترکیه علیرغم گذشتۀ تاریک و موانع متعدد، با شانگهای و با روسیه تقرب کردند؛ ترامپ آشکارا کوشش کرد که سوءتفاهم ها با ترکیه و پاکستان بر طرف شوند؛ ترکیه وپاکستان،دلایل متفاوتی دارند که پیوند با شانگهای را جدی بگیرند؛ اما پاکستان، ازهمان آغاز، نظریۀ «عمق ستراتژیک» را با متصل شدن به آسیای میانه ربط می داد؛ چرخش پاکستان بجانب شانگهای، درواقع صورت دیگری ازهمان نظریۀ عمق ستراتژیک است.
بهرحال درسایۀ تفاهم جدید میان امریکا وچین، برخی استقامت های نو وارد میدان می شوند؛ یکی ازاین استقامت ها این که امریکا راه باز میکند تا پاکستان به حوزۀ مهارِستراتژیک امریکا باز گردد. و بازگشت دادن گلبدین حگمتیاربه کابل، همان راهی است که امریکا بروی پاکستان می گشاید.
 مذاکرات دربارۀ تفاهم در میان دولت افغانستان و حکمتیار در یک توافقنامۀ صلج درج گردید. مطابق به این توافقنامه دولت افغانستان از شورای امنیت ملل متحد تقاضا کرد تا حکمتیار از فهرست سیاه ملل متحد حذف شود.
بالاخره فرانسه موضع "شمال" را واگذارکرد و انتقال حکمتیار به کابل را برگزار کرد؛
از19944 روشن بود که روسیه با حکمتیار روابطی دارد؛ تردیدی نیست که اجلاس سه جانبۀ چین و پاکستان و روسیه، وچند اجلاس بعدی، به توافق فعال روسیه برای برگشت حکمتیار به کابل انجامیده است.
و انگلستان هم که برای استرداد ارزش های بلیر، درمهلکۀ هلمند، هر دودست در ستیز داشت؛  ناگزیر و از روی ناچاری، در معرکۀ استرداد گلبدین، "دو دست دیگر" را بر روی میز گذاشت!
هیلاری کلینتون زمانی گفت:«ما می جنگیم؛ما می سازیم؛وما می گوییم»؛
هیچکس این جفا نکند که فکر کند امریکا به گفتِ خود وفا نکند: این سه گانه را به  گلدانِ گلبدین کاشت، و اینک، برای چندمین بار، گلبدین را بر کابل گماشت.
چنین بود که نام سیاه حکمتیار، یک شبه، سفید شد!
و چنین بود که این چنار، بی مارچوبه ، بید شد!
و افغان ندانست که اگر این همه عروس، دریک شب، زفاف می شود، پس چگونه است که 500 سال دل فرزند افغان شکاف می شود؟
حکمتیار ثابت ساخت که اگر«اراده» موجود باشد، همه«جوانب» یک چیزی می یابند که بالای آن توافق کنند! اگر چنین است چرا کسی «اراده» نمی کند که جنگ در افغانستان پایان داده شود؟
حکمتیار شاید همان پراچۀ کامل است که اینک «فرستادۀ» همه جوانب در سراچۀ کابل است؛
 تردیدی نیست این موقف حکمتیار، یک موقف استثنایی، درمیان همه آنانی است که در طی این همه سال های درد وفاجعه، افغان ازاین سوال خسته است که اسم اینان بکدام طلسم بسته است؟؟
خود حکمتیار، از سرنوشت خود، اما بیشتر از دیگران آگاه است؛
 حکمتیار خودش گواه است که یک «وجه المصالحه» است؛ و این وجه المصالحه هر قدر هم «پاک» شود، نه این که چیزی بیشتر از یک دستپاک شود.
نادرست خواهد بود هرگاه بپرسیم که چرا پاکستان از حضور حکمتیار درکابل «حمایت» کرده است؛ درست خواهد بود بپرسیم که پاکستان چرا حکمتیار را به کابل فرستاده است؟
 اگر کابل در اختیار امریکا است، پس پاکستان چرا اجازه نداد ملاعمر به کابل سپرده شود، اما حکمتیار اینک با اسکورت رجل پاکستانی، در کابل رحل می افگند؟
این روشن است که توافقنامه با حکمتیار، یک موفقیت بزرگ سیاسی داکترغنی، و شاید بزرگترین موفقیت سیاسی داکترغنی است؛
و این هم از بدیهیات است که حضور حکمتیار درکابل، «نوع کابلی» آرایش سیاسی را دگرگون خواهد ساخت؛ و مثلاً میدان را برای انحصار سیاسی تجزیه طلبان شمال تنگتر خواهد ساخت؛ از چنین بدیهیات که بگذریم؛
مهم یک سوال دیگر است -
 سوال اینست که پاکستان از رُخ کردن ورق حکمتیار چه هدف دارد؟
 معلوم است که پیام بازگشت حمکتیار، پیام برسمیت شناختن دیورند نیست؛ طالبان هم نگفتند که دیورند را برسمیت می شناسند، اما پاکستان نگذاشت، و نمی گذارد، که طالبان به کابل بیایند؛ پس چرا گلبدین به کابل رسیده است؟
پیام بازگشت حکمتیار، یک پیام دیگراست؛ پیام بازگشت حکمتیار،همان پیام AF-PAK است؛
ما از سوابق طرح این پروژه اطلاع داریم. ما می دانیم که این پروژه از "هالبروک" بود.
 اما مشکل «اف - پاک»، اینست که ظرفیت های تحقق این پروژه از زمان هالبروک تا کنون بسیار متحول شده است:
اکنون نه تنها هند و ایران و روسیه دلایل و امکانات بیشتری دارند که از این پروژه ممانعت کنند؛ ونه تنها هنوز دقیقاً روشن نیست که چین، برغم توافقات اخیر با امریکا، با در نظر داشت مسألۀ اویغورها، از این پروژه حمایت خواهد کرد و یا نه؛
مشکل «اف- پاک» این است که اصرار بر«اف- پاک»، خاصتاً اکنون و امروز، گرایش به تجزیۀ افغانستان را قمچین می کند؛ و تجزیۀ افغانستان،با مصلحت وبا نقشۀ ستراتژیکِ حضورِ امریکا در افغانستان تناقض دارد.
 امریکا می خواهد موقعیت ستراتژیک افغانستان، و منابع طبیعی بسیار بزرگ و ستراتژیک افغانستان را منحصراً در اختیار خودش داشته باشد. ازینجاست که امریکا، امروز و اکنون، نمی تواند بار دگر نقشۀ هالبروک را عنوان کند.
پس«اف - پاک» درقید یک «فقط» می افتد:
 «فقط» پاکستان تلاش دارد که با استفاده از فضای نو در مناسبات چین و امریکا، و از طریق حضور حکمتیار درکابل، این پروژه را دوباره زنده بسازد.
 پاکستان با تشدید جنگ در افغانستان و انتقال جنگ به شمال افغانستان، تلاش دارد عبور خطوط مواصلاتی "راه ابریشم جدید" از قلمرو افغانستان را ممانعت کند؛ و اینک با فرستادن حکمتیار به کابل، پاکستان به آینده، شاید به یک آیندۀ دور تر، نظر دارد.
 افغانستان، و روشنفکری افغانستان،به هوشیاری بزرگی نیاز دارند، تا همه نیات پاکستان را در بیابند و متوقف بسازند.
و افغانستان هم یک «فقط» را نمونه داد:
داکترغنی سخن رییس استخبارات پاکستان را قطع کرد و گفت:
«ملاقات با شما به پایان رسیده است؛ شما رسخت هستید»
فقط !!!

بلی!  یَلِ کابل اسیر است؛ اما دل کابل مُنیر است! کابل می دانست که روزی فرا می رسد که با حکمتیارِ خود دیدار خواهد کرد!
 این درست است که شورش آب در پیاله، برای مورچه همان طوفان بنگاله است! اما آیا این شورش در پیاله، برای ما افغانان سیاله ای به آینده است؟
 می دانیم که این، هم، به «ارادۀ» آنانی وابسته است، که جناب حکمتیار هم به ارادۀ آنان رخت رحلت به کابل بسته است.
دقیق می شویم:
نه این که جهان ما را "دست بسر" کرده باشد-
نی!
 جهان دستنوشت ما را از ما ربوده است؛ تا این برچسب را بروی ما گشوده است که «افغان بودن، صرفاً، یک "سرنوشت" بوده است» !
ما همه باید فرا بگیریم که ما از آنجا دوباره آغاز می یابیم، که دستنوشت خود را باز می  یابیم!
ادامه دارد