محمد عالم افتخار
صرف نظر از اینکه اعلام و اعمال «عزای ملی» به خاطر انبوه کشته شده گان غالباً جوان و تحصیلکرده و صاحب مغز و بازوی کار و خدمت مفید اجتماعی؛ در فجایع روز سه شنبه سیاه و خونین گذشته؛ با قریب یک هفته تأخیر به جای و موزون و مناسب است یا خیر؛ سالهاست که همه روز های
مردم افغانستان روز های «عزای ملی» است و از هر سو تابوت های خونچکان بر دوش ها روان و به هرکنج و کنار این مرزبوم گلیم های ماتم پهن است.
لذا اینکه در مسجد و حجره یا یک بساط؛ لحظاتی زانوی غم در بغل گرفته و به اقارب نزدیک قربانیان نوبه نو؛ تسلیت گوئیم و به روح شهدا اتحاف دعا نمائیم؛ از سنن پسندیده مرسوم است؛ ولی پیام های معمول و متصوره درین سنت؛ معطوف به تسکین و تخدیر و کاستن از درد و داغ میباشد و به هدفی چنین هم؛ تلقینات اساطیری ویژه به کار گرفته میشود مانند اینکه «مرگ حق است»، «همه دیر یا زود می میریم!»، «چگونگی اجل و جا و زمان و طریق به خاک رفتن، تقدیر الهی است»،«خدا؛ عمر باقیمانده رفته گان را به بازماندگان عطا کند»، «زنده گی سرِ شما و این غم؛ غم آخرتان باشد!» وغیره.
سنت ها و روایات و اوراد و ادعیه و منحیث المجموع عنعنات مقدس فرا زمانی و فرا مکانی؛ تقریباً هیچ چیزی برای تحلیل و تجزیه علل و عوامل ناسوتی و بشری ی سوانح و فجایع و جرایم و جنایات که موجبات اینهمه مرگ و تباهی غیر طبیعی و نابهنگام و ناحق میگردد؛ ندارد و حتی موجبات رخوت و انجماد تأمل و تفکر منطقی و عقلانی پیرامون آنها را فراهم می آورد.
با اینهم در یک حدی تعزیه داری و سوگواری به گونه های عنعنوی و سنتی و مذهبی و عامیانه ضرورت و معقولیت دارد ولی اصلاً و ابداً نباید جایگزین اندیشه و تدبیر برای قطع جریان فجایع و جنایات و تباهی ها گردد.
اندیشه ها و تدابر درین راستا ها خیلی کم میتوانند فردی و شخصی باشند؛ الگو های افسانوی و فیلم های تخیلی که این یا آن تک وارث ستمکُشته ای؛ نهایتاً «انتقام» میگیرد؛ متأسفانه در عالم واقعیت هیچگاه مصداق نداشته است و در شرایط و اوضاع و احوال فوق العاده پیچیده شدهِ جهان کنونی؛ که تقریباً هرگز نمیتواند به واقعیت بپیوندد.
لذا آنچه باقی میماند؛ فقط تدبیر و عمل اجتماعی و دسته جمعی است؛ به گونه نورمال؛ امر تحقق عدالت و اجرای مجازات و مکافات را افراد و مردمان از سازمان اجتماعی دولت و ارگانهای عدلی و قضایی آن طلب میکنند!
ولی تحت شرایط و اوضاع و احوال نظیر افغانستان؛ سازمان دولت در بهترین حالات ناتوانتر از آن است که از عهدهِ انتظارات اعضای جامعه بدر آید و در بسا حالات حتی خود؛ مشکل و یا بخشی از مشکل است نه راه و چینل حل مشکل و رفع و دفع ظلم و اجحاف و جور و تعدی و جنایت...!
صرف نظر از اینکه اندیشه ها و جهانبینی های مردمان قدیم درین گستره چه ها ارشاد و ابلاغ داشته اند و میدارند؛ علوم ناشی از افت و خیز و رنج و زحمت انسانهای قرون اخیر؛ مردمان دارای درد و رنج و مشکل و خواست و آرزو و فکر مشترک را به تشکل ها و سازمان یابی ها و گردهم آیی های میان مدت و بلند مدت و در گستره های وسیعتر به اتحاد ها و ائتلاف ها و همپیمانی های بزرگ و بزرگترین با دوستان و همسویان در منافع مادی و معنوی؛ رهنمون میباشد.
همه افراد و احاد نوع بشر برای فعالیت اجتماعی و بودن با جمع و کار و مبارزه و مدافعه و سیاست و جنگ؛ پیشاپیش به آگاهی و شناخت ضرورت دارند. مخصوصاً برای بشر روزگار کنونی آگاهی و شناخت؛ دیگر کدام تفنن و فیشن نه بلکه ضرورت مطلق زندگی و زنده ماندن و زندگی کردن است.
چرا که این موجود حیه؛ باگذار کردن از مرحله حیوانی محض به بشر و آدمی؛ تسهیلات مدد شدن همه جانبه توسط «اتوماتیسم غریزی» در زندگی را از دست داده و در عوض با تکامل هوشی و عقلانی به طریق بزرگ و توانمند شدن بی نظیر مغز و دماغ خویش؛ استعداد و توانایی های فوق العاده ای را به دست آورده است.
خلاصه بشر به طور روز افزون نیازمندی یافته است تا از حالات غریزی و تنها یا گله ای زیستن؛ به اجتماعی زیستن و کنش و واکنش در حدود قرار داد ها و فرهنگ های اجتماعی و بازنگری و بهسازی مداوم این قرار داد ها و فرهنگ ها... گذار نماید.
متأسفانه افراد و احاد بشری در گستره «تنازع بقا» تنها با ناملایمات طبیعت مانند جانوران درنده و آفات طبیعی مسأله و مشکل ندارند؛ بلکه با افراد و احاد دیگر بشری که در موقعیت و منافع و اخلاقیات متفاوتی قرار گرفته اند و یا هم با آنانی که به گونه های دیگری باور و اندیشه و خصلت دارند؛ مشکل و تنازع و تصادم میداشته باشند.
بنابرین محض «جامعه بشری» تأمین کننده همه احتیاجات و حلال همه مشکلات افراد و آحاد جداگانه بشر نمیتواند باشد؛ ازین جاست که ضرورت گردهم آیی و تشکل و سازمانیابی مردمان دارای منافع و نیاز ها و آرمانها و افکار مشترک و مشابه به وجود آمده است.
در تداوم همین سری و سلسله بود که چند سال انسوتر؛ اینجانب به یک پیام و فراخوان برخوردم و آنرا نظر به محاکمه اوضاع که میتوانستم انجام دهم؛ مهم و منطقی و کارا و مجرب و با دورنما یافتم. به لحاظ اینکه خود نیز حایز دغدغه ها و دریافت های مشابه شده بودم؛ تحت فرنام «سلامی بر یک پیام» آنرا پیشواز گرفتم. امروز که خویشتن را مکلف به نثار اشکی و درود و دعایی برای ستمکشته گان «سه شنبه سیاه» این سرزمین می یابم؛ بسیار مناسب دیدم که این سلام بر آن پیام را نیز بار دیگر و این بار با فزوده های لازمی تازه نمایم.
سلامـی؛ بـر یک پـیـام
نخست خودِ پیام :
(( پيام امرالله صالح رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان
برادران و دوستان محترم !
از پيام هاي تان سپاس گذار استم. يكي از سوالات كليدي كه از من پرسيده مي شود اين است كه دقيقاً چرا حكومت را ترككردم و حالا دنبال چه هدفي استم . ميخواهم به اين سوال ها بسيار پاسخ كوتاه و مختصرارايه نمايم و از شما خواهشمندم كه آنرا به تمامي دوستان تكثير نماييد.
من برخاستهاز متن توده ها و مربوط به پايگاه عقيده و تفكري مي شوم كه اساس آنرا آزاديخواهي تشكيل ميدهد و بخاطر نيل به اين هدف همه ميدانيم كه ملت ما قرباني بزرگ دادهاست.
من با وجودي مملو از عشق و احساس خود را وقف مبارزه عليه دشمنان وطن و تحكيمهويت ملي اين كشور ساخته بودم تا هنگامي كه به من گفته شد طالبان دشمن نيستند و مابايد با پاكستان سازش نماييم.
من بار ها و بارها تلاش نمودم از داخل نظام و بانفوذي كه داشتم بزرگان دولت را معتقد سازم كه بلي ما به صلح نياز داريم و بايد به آننايل شويم ولي اين صلح بايد از موقف قوت و عدالت شكل گيرد.
طالبان يك گروه استند ونماينده گي از ملت افغانستان نمي كنند و اگر سر تضرع و انعطاف بيش از حد به اينكاردست بزنيم معني اش تسليمي است.
روحيه دشمن تقويت ميگردد و وضعيت نظامي به ركود ميانجامد و درس هاي تاريخ نشان داده است كه وضعيت به نفع دشمن تمام ميشود. زيرا مردمي كه در بين دولت و طالبان منحيث بي طرف قرار دارند بخاطر مصونيت خود مجبور مي شوندتن به سازش بدهند.
حالا كه ناتو و حمايت جامعه جهاي را با خود داريم نتوانيم بهكشور خويش يك استقامت اساسي طرح ريزي نماييم فردا در انزوا كاري كرده نخواهيمتوانست. نبايد به طالبان سرخم نماييم.
بياييد طرح بسيج ملي را بريزيم و ازاكثريت قاطع ملت افغانستان بخاطر به انزوا كشانيدن مجدد طالبان كمك بطلبيم. بياييددر برابر تعصب تحت پوشش مذهب كه از جانب پنجابي ها به كشور ما صادر گرديده استاز پايگاه ملي گرايي به مبارزه جدي برخيزيم.
حكومت را اصلاح نماييم ملت با ماست . اما اين طرح ها كه صد ها جزييات دارد پذيرفته نشد و بازهم به من گفته شد كه طالباندشمن ما نيستند و برخاسته ازين خاك اند و ما نميخواهيم آنها را شكست دهيم.
اين بودكه اجنداي بزرگ ملت سازي و دولت سازي كه دنيا در افغانستان داشت به سطح مذاكره وامتياز دهي به طالبان كوچك گرديد و اين روند به شدت ادامه دارد.
درين ميان دولتكنوني افغانستان با اتخاذ سياست نا شفاف تيشه به پاي خود زده و به يك فكتور گذراتبديل گرديده است و ما يك بار ديگر مواجه استيم به هيولاي طالبان كه فكر ميشد شكستخورده اند.
حالا اساسي ترين سوال اين است كه ما در برابر طالبان چه خواهيم نمود. وقتي من از ناتو اين سوال را مي پرسم آنها ميگويند آيا در افغانستان صداي با ريشه وحركت مردمي است كه انگيزه حافظت از افغانستان هنوز داشته باشد و اگر است كجاست.
بليمن دقيقا درين راستا گام مي گذارم. اقاي كرزي در مذاكره با طالبان از ملت افغانستاننماينده گي كرده نمي تواند. رهبري كه قلبش مضطرب باشد نمي تواند به كشورش استقامتايجاد نمايد.
هنوز فرصت ها نمرده اند. من ميخواهم با ايجاد هسته هاي هدفمند درمحلات روحيه ملت ما را دوباره زنده سازم و اين فضاي يأس را كه اقاي كرزي بوجودآورده است دوباره به اميد تبديل نمايم.
شايد دستاورد هاي ما كوچك باشد اما مرگ باعزت بهتر خواهد بود از تسليمي به اجنداي تاريك و انسانيت ستيز طالباني.
استند كسانيكه در بند منافغ كوچك شخصي و خانواده گي و در قفس خواسته هاي نفساني خويش اسير اندو نمي خواهند ملت ما را از ين طوفان عظيم كه درراه است باخبر سازند زيرا درآنصورت منافع شان در خطر قرار ميگيرد.
من منافغی جز از مردم و وطن خويش ندارم. باخانواده ام در افغانستان استم وخواهم ماند. طالبان منحيث يك گروه منفور و شكستخورده بخاطر سياست هاي ناشفاش دولت دوباره به يكي از برجشته ترين حركت هاي نظاميسياسي در افغانستان تبديل شده است.
بياييد امروز در برابر آنها يك بار ديگر صف متحدبسازيم.
امروز صداي ما ميتواند در دهليز هاي سازمان ملل در پايتخت هاي كشورهاي غربي و منطقه و در بين جامعه مدني طنين انداز شود. اگر امروز ما نتوانيم صدايخود را بلند سازيم فردا قربانيان يك معامله انجام شده خواهيم بود و آن وقت بلندكردن صدا از قله هاي كوه تاثير امروزي را نخواهد داشت.
ماصلح ميخواهيم اما صلحباعزت. بايد طالبان به ملت افغانستان سرخم نمايند نه اينكه ملت افغانستان وادارساخته شود كه به يك گروه دهشت افگن سرخم نمايد.
محور تفكر رهبري امروز دولت را سازشبا طالبان از موقف ضعف و اضطراب تشكيل ميدهد و من نميخواستم درين شرم تاريخي سهيمباشم. ترجيح دادم منحيث يك فرد برخاسته از توده ها دوباره به ريشه هاي خود برگردمكه اينكار را كردم.
بياييد درين راستا با من همصدا شويد هرتعدادي كه استيد كوششنماييد هسته هايتان را اگاهتر سازيد به تعداد خويش بافزاييد و از من بحيث حنجرهخويش بخاطر انعكاس درد ها و خواسته هاي برحق خويش استفاده كنيد.
من شكي ندارم كه بامبارزه هدفمند ما يك بار ديگر اميد بوجود خواهيم آورد و ازين سردرگمي ملت خويش رانجات خواهيم داد. ما يك بار ديگر با اتكا به اسلام و هويت ملي تفكر و انديشه ايجادخواهيم كرد و فورمول باطل توصل به قوم گرايي را از بين خواهيم برد.
امروز انسانهايبي انديشه ملت افغانستان را از جغرافياي معنويت و انديشه بيرون ساخته و هويت اينملت را تا استخوان آن صدمه زده اند به يقين با بلند كردن اين صدا ما نه تنهابرميگرديم به جغرافياي معنوي بلكه هويت ملي كشور خويش را اعاده خواهيم كرد.))
( سایت گفتمان دموکراسی افغانستان ) www.gofaman.com
باید خاطر نشان کنم که من صاحب این پیام را جز یکی دو بار در پردهء تلویزیون، ندیده ام. میگویند او از میان مجاهدین بر آمده و شاید به «جهاد مردم افغانستان!» مؤمن باشد. مگر من به ایمان کس کار نداشته و در حد لازم احترام هم دارم. می بینیم که آدم ها به چه چیز ها که ایمان ندارند!؟
ولی وقتی این پیام را می بینم؛ تصوری شبیه این نزدم پیدا میشود که احتمالاً موسای دیگری در دربار فرعون زمان پرورده شده بوده و دارد؛ به رسالت خویش می پردازد. با این تیمن اساطیری؛ در دیدگاه علمی هم چیز های امیدبخش دستگیر مان میشود.
افغانستان؛ چنانکه سال هاست من خاطر نشان میکنم اَبَر لابراتوری در دنیای امروز است. ممکن است کسی در این لابراتوار حتی مرده داخل شده باشد ولی زنده و نه تنها زنده که با دانش و دها و درایت و خلاقیت دورانساز و تاریخ آفرین بیرون آید؛ فقط مشروط بر اینکه آدم بوده و گوهری از آدمیت داشته باشد.
مگر من علی الوصف شور و امید؛ نگرانی هم دارم. نکند جریان چنانکه تاریخ و مصالح ملی و منطقوی و جهانی و حقیقت و علم و اکتشافات اَبَرلابراتور بی نظیری که به ما تعلق دارد؛ می طلبد؛ به پیش نرود و باز اسلام دیورندی و پاکستانی و وهابی و جهادی .. راه ملی بودن را برای مان سد کند و این امکان ـ شاید آخرین ـ نجات ملی و آزادی ملی ما را به پای آی اس آی و فراعنهء پنجابی و شداد های پطرو دالر عربی قربانی نماید.
ببینید: دزد هم میگوید؛ خدا و کاروان هم.
طالب و کرزی و فراعنهِ پنجابی و عربی هم میگوید اسلام؛ و موسی و منجی و مدعی نجات ملی و هویت ملی هم میگوید: اسلام و با اتکا به اسلام.
اَبَر لابراتوار افغانستان اگر هیچ چیز را به قطعیت نهایی ثابت نکرده باشد؛ این را یک میلیون فیصد قاطعانه ثابت کرده است که: اسلام دزد؛ نام مستعار دزد است؛ اسلام طالب و حتی مجاهد نام مستعار پاکستان و دیورند لاین و خدایی شرور پنهان شده در زیر قصر ملکهِ بریتانیای استعمار و استحمارگر و همانند هاست!
به عبارت صریحتر؛ خدای طالب و مجاهدِ آی اس آی؛ جز در لای نعش منحوس «دیورند» وجود نداشته و اصلا روح پلید «دیورند» خودِ پاکستان را آفریده است؛ چنانکه «لارنس» عربستان؛ حاکمیت های عربستان سعودی و اردن و عراق را آفریده بود!
حتی اسلام ادعایی رسمی در سراسر بلاد اسلامی؛ اسلام قرآنی و محمدی نیست. این ظلم و بیداد و وحشت و دهشت و بالاخره تباهی های کشور و حیات و معنویت و اخلاق و فضایل مردم ما که طئ حدوداً نیم قرن و اصلاً از زمان اغتشاش ضد امان الله خان و ضد استقلال نیم بند و نوپای کشور دوام دارد؛ ادامهء همان ظلم و توطئه و وحشت و تبهکاری است که قبل از همه تن و جان پیامبر گرامی و مسموم و مظلوم ما حضرت محمد مصطفی متحمل گردیده و بالنوبه هر آنچه یار وفادار و پیرو و دوستدار صدیق داشته است؛ آنرا چشیده است و کشیده است و هنوز می چشد و می میکشد.
این روح ابلیس است که آنزمان در پیکر ابوسفیان و ابی لهب و معاویه و یزید و اربابان یهودی ی شان دمیده بود؛ و اسلام راستین را به تباهی کشاند و این زمان در پیکر پاکستان و آی اس آی و کمیتهء 300 و فرماندهان جنگ های صلیبی و جهاد های بربر منشانه و انتحاری و انفجاری؛ منجمله افغانستان و فرهنگ و هستی و هویت و شرافت آنرا نابود میکند.
لذا مسأله این است و میدانم به دلایل زیاد روشن شدن آن؛ بلافاصله تقریباً ناممکن میباشد که آیا محترم امرالله صالح تمامی ابعاد فاجعهء افغانستان را درک کرده اند و یا صرف با یک کرزی ی مشخص و مجرد مُشکل دارند!!!
اما به نظر من؛ عمده این است که طرح و شعار ایشان و حتی کلماتی که متن پیام شان را درست کرده است؛ ماورا جهادی و ماورا دیورندی و ماورا اخوانی و ماورا وهابی است.
بدینجهت امیدوارم که مردم و جوانان آگاه و دانای افغانستان در همراهی با ایشان تردید ننمایند. ولی در همه حالات سخت مواظب سلامت جنبش و رستاخیز و ایده ها و آرمان ها و دوستان و دشمنان و ستراتیژی ها و تاکتیک ها باشند.
امیدوارم دورانی که با چنین طرح ها و تیزیس ها هم بتوان؛ همچون گذشتهء تنظیم ها عمل کرد؛ برای ابد سپری شده باشد. اکنون دیگر مردم و مبارزان ما باید بیحد و بیدریغ بیاموزند و حتی در نادانی؛ عبادت هم نکنند!
چون اینجانب سال هاست که با همین اندیشه ها و وسواس ها سر و کار داشته و سعی میکنم؛ حقایق ریز و درشت لعنت شومی را که گرفتارش هستیم حتی الامکان تدوین و تقدیم مردم عزیز و محتاج خود نمایم؛ لذا تصور میکنم حساسیتم بیشتر است و حدوداً صلاحیت و مسئولیتی دارم.
منجمله در همین حوزهء تئوریک و عملی که پیام محترم امرالله صالح از آن نوید میدهد؛ پاره ای از استنتاجات و احتجاجات را به حیث مؤخرهء کتاب «جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» آورده بودم که به دلیل نزدیکی و تداخل نسبی آن بر موضوع حاد کنونی؛ اینجا بروز میکنم تا به حیث مواد تفکر مورد استفادهِ زود تر و گسترده تر قرار گیرد:
پسگفتار و نتیجـهء معادلات
کنت دو مارانش رئیس سابق سازمان جاسوسیی فرانسه؛ کتابی دارد بر مبنای خاطرات خود؛ به عنوان «جنگ چهارم جهانی ...»
آری! جنگ چهارم جهانی!
ما که دو جنگ جهانی بیشتر نمی شناسیم؟!
پس جنگ جهانی ی سوم هم بائیستی بوده باشد. این جنگ چگونه بوده؛ میان کدام کدام قوت ها و دولت ها و مناطق جهان بوده؛ چه پهنا ها و ضایعات و تلفات داشته، روی چه اهدافی می چرخیده و سرانجام برنده و بازندهء آن کی ها بوده اند؟
در همان آغاز کتاب؛ این پرسش جواب عمومی ی خود را دارد:
«من با رونالد ریگان؛ کمی پس از انتخاب او به ریاست جمهوری ی امریکا و حتی پیش از به دست گرفتن زمام امور... ملاقات کردم ... (به او) گفته بودند که اگر فقط یک اروپایی باشد که شما پیش از پذیرفتن زمام امور او را ببینید؛ تنها «کنت دو مارانش» است. من در آن زمان به پایان بیش از یک دهه خدمت خود در مقام ریاست سازمان جاسوسی ی فرانسه می رسیدم که طولانی ترین زمان ... در تاریخ فرانسه است ...
رئیس جمهور انتخابی چند نگرانی عمده و فوری داشت ... اول آزاد ساختن گروگان های امریکایی در ایران؛ و دوم تجاوز شوروی به افغانستان ... ریگان و کسانی که توسط وئ به عنوان مشاوران اصلی ی امنیت ملی انتخاب شدند؛ در آن موقع در صحنه های آخر جنگ جهانی ی سوم ـ یا نام دیگر آن یعنی همان جنگ سرد ـ نقش آفرینی میکردند. به آنها عنوان «سربازان سرد» داده بودند ... ولی جنگ سردی که آن ها در میدان آن به مبارزه مشعول بودند؛ مانند درگیری کُل دنیا؛ در جنگ جهانی ی دوم ـ که من طئ آن برای بار اول مهارت جنگ، جاسوسی و دپلوماسی را آموختم ـ تمامی مسایل گوشه کنار جهان را شامل می شد و یا مثل جنگ جهانی اول که طئ آن آجودان جنرال «پرشینگ» که پدر من بود؛ شهرت هایی کسب کرد.
در آن موقع رئیس جمهور انتخابی سعی داشت در مورد مخالفین و متحدین خود و آن نوع درگیری هایی در دنیا که ایشان را مشغول مبارزه کرده بود؛ بهترین تجاربی را که می توانست کسب کند. او حتی فکر جنگ جهانی بعدی را هم نکرده بود که بر سال های پایانی ریاست جمهوری ی وئ یکپارچه سایه افگند (جنگ شمال ـ جنوب و یا جنگ چهارم جهانی)...»
اینک دریافتیم که حلقهء مفقوده در بین جنگ اول و دوم جهانی و «جنگ چهارم جهانی» که نویسنده از آن در این کتاب سخن میگوید؛ «جنگ سرد» است.
آری؛ جنگ سرد «جنگ سوم جهانی» بود و «مانند درگیری کُل دنیا در جنگ جهانی ی دوم؛ تمامی مسایل گوشه کنار جهان را شامل می شد»
ولی نویسنده «جنگ جهانی چهارم» هم پیش از آنکه وارد جنگ جهانی چهارم شود؛ در جنگ جهانی سوم دخیل است. او طی اولین ملاقات از سلسله ملاقات های متعدد بعدی با ریگان رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا با گستردن 8 نقشهِ مختلف از جهان پیش روی او؛ مباحثات مقدماتی میکند و در ملاقات دوم (حینی که جنگ سرد ـ جنگ جهانی سوم ـ که اصلاً از فردای پایان جنگ جهانی ی دوم میان بلوک اقتصادی ـ سیاسی ی شرق به رهبری اتحاد شوروی و بلاک غرب به رهبری امریکا آغاز گردیده و ادامه دارد و اینک به اوج پایانی خود رسیده؛ و از جمله پای شوروی به درون افغانستان کشانیده شده است) می گوید:
«من پس از کمی شوخی و تعارفات ابتدایی؛ شروع به صحبت کردم:
آقای رئیس جمهور! برای مبارزه در این نوع جنگ؛ چندین راه وجود دارد. راه های بیشماری که یکی از آن ها عاقلانه است و به دلیل اینکه ما نمی توانیم ارتش یک ملیونی به افغانستان روان کنیم ... آنچه را که من عملیات «مُسکینو» نامیده ام؛ باید شروع کنیم.
او پرسید: چرا «مُسکینو»؟
پاسخ دادم: «مُسکینو» یا پشهء ملاریا نمیتواند خرس را بکشد ولی میتواند آنقدر او را آزار دهد که دیگر نتواند بخوابد؛ دیگر نتواند چیزی بخورد و از آن همه وز وز گیچ شود... بنابر این یک پشهِ ملاریا میتواند یک دشمن بسیار خطرناک باشد... ما می توانیم از چنین تصور و تمثیلی بهره ببریم و شاید بتوانیم در افغانستان کاری انجام دهیم ... کار گزاران من تحلیلی از نیرو های دشمنان مان تهیه کردند. آن ها یک پایگاه نظامی در یک نقطهء غیر مدرن و مسطح دارند. بنابر این ما باید به شکل منظم به آنها حمله کنیم.»
بلی؛ درست فهمیده اید؛ میگوید بدون ارتش یک میلیونی؛ بر ارتش یکصد هزار نفری که لا اقل چند صد هزار کمکی و پُشت جبهه با خود دارد؛ باید به شکل منظم حمله کنیم. خوب بخوانید که بدانید!؟
آخر این دیگر متأسفانه! مسلمانی ی ابوسفیانی و وهابی و بن لادنی و پاکستانی.. نیست که نخوانده؛ بدانید و حتی نخوانده مولوی و پروفیسور و حجت الاسلام و آیت الله و اهل فتوا های جهاد و تعیین و توزیع بهشت و دوزخ شوید!
اینجا نخوانده؛ فهمیده نمیشود؛ چنانکه در مسلمانی ی محمدی هم نخوانده؛ فهمیده نمیشود؛ نخوانده نمیتوان حتی مسلمان شد و حتی مسلمان بود!!!
مسلمانی ی محمدی؛ قرآن است که خواندنی است؛ مسلمانی محمدی؛ با حکم «اقراء ـ بخوان!» بر پیامبر قطعاً اُمی و فاقد سواد آغاز گردیده است؛ یعنی که مجبوری بخوانی، مجبوری خواندن بتوانی و همه چیز را که برای خواندن و دانستن لازم داری توسط استعداد هایی که خالق در تو به وفور بخشیده است؛ تهیه و تأمین کنی، مجبوری با خواندن دریافت نمایی که دین تو و اسلام تو و خدای تو چیست و پیش از همه خود تو چیستی، چه بوده ای، چه میتوانی باشی و چه باید باشی؟؟!!
کنت دومارانش ادامه میدهد:
«من گروهی را در پاریس می شناسم که افراد جوان هستند و حال بنا به هر دلیلی استطاعت مالی ندارند. آن ها به شکل دستی و در قالب «سیریلیک» انجیل های روسی چاپ میکنند. آن ها هنرمندان کوچکی هستند و آن ها در یک مقیاس جنگی کوچک میدانند که به چه کاری مشغول اند. آنان در بین سربازان ارتش سرخ که در افغانستان مستقر هستند؛ یک بازار سیاه کوچک برای انجیل ها دست و پا می کنند.
تصور کنید در یک مقیاس بزرگ در آنجا چه موج عالی و وسیعی بین ارتش شوروی می توان به راه انداخت!؟ ما باید انجیل ها را از شوروی برای ارتش روسیه مستقر در افغانستان بفرستیم. باید بازار های کابل را با آن ها پُر کنیم. به علاوه که سربازان؛ خود توسط آن ها مسحور می شوند؛ به نوبهء خود انجیل ها را به صورت قاچاق به وطن شان می برند و پخش میکنند.»
دیدید که با خواندن؛ دانسته میشود و الا چطور می توانستید معنای حملهِ مستقیم بدون ارتش؛ بر یک ارتش را بفهمید؟!
هله هله خوانده بروید؛ فهمیده میروید و کیف هم میکنید!
سر جاسوس پدر کرده و دارای طولانی ترین مدت کاری در ریاست جاسوسخانهء فرانسه؛ مهد انقلابی کبیر در تاریخ بشریت؛ خطاب به زعیم هالیودی ی نو به دوران رسیدهِ امریکا میگوید:
«شما نمی توانید با یک عقیده؛ به وسیلهء توپ و تانک و هواپیما مبارزه کنید. و در این کار هوشمندانه ـ چیزی که من آن را نبوغ فعال نامیده ام ـ شما باید با هر عقیده ای به وسیلهء عقیده بجنگید؛ کلام در برابر کلام و گاهی حتی دروغ در برابر دروغ؛ و بگذارید هواپیما های نیروی هوایی با هواپیما ها مبارزه کنند، نیرو های ارتش زمینی در برابر افراد ارتش زمینی و نیز نیرو های کشتی به کشتی در مقابل هم نبرد کنند. ما به جاسوسی معتقدیم بنا بر این باید از «فکر» استفاده کنیم!»
میدانیم که در اسلام ابوسفیانی و دنباله هایش از چیزی که نگذاشته اند و نمی گذارند؛ عامهء مردم استفاده کنند؛ همین «فکر» است. ولی مسلماً فرماندهان و حاکمان در این اسلام که «بی فکر» نبوده اند، نیستند و نمی توانند باشند.
آن ها در از بین برداشتن محمد پیامبر؛ نابود کردن پیهم پیروان صدیق و وفادار به مغز و معنا و مصادیق تعالیم او؛ با بغرنجترین و شیطانی ترین «فکر» ها مجهز بوده و از این همه «فکر» بهره گرفته اند و میگیرند و این هم که به توده می فرمایند و می قبولانند که «فکر» نکنید؛ « فکر» کفر است و کفر به بار می آورد؛ نتیجهء کلانترین؛ جهانشمول ترین و دور اندیشانه ترین «فکر» است.
فقط چنین «فکر» کلانی میتواند طئ 1400 سال فرضاً به 1400 ملیون خلق خدا بباوراند که دین و اسلام شما «فکر» نیست؛ «ذکر» است و «تلاوت» معنی زداء و جادو گرانهِ متون هزار و هزاران سال پیش!
ببخشید که از حکایت جاسوس اعظم به دور نرویم:
«رئیس جمهور [ریگان] می خندید (برای آنکه فهیده بود و مزه اش داده بود. ها؛ که فهمیدن چه مزه ای دارد!) و به من اصرار میکرد که این موضوع را چاپ کنم.»
چرا که کافی نبود؛ تنها او موضوع را بفهمد و از آن حظ ببرد؛ باید تمام ملیونران و ملیاردران و جاسوسان و ماجراجویان و سیاستکاران و حتی توده های مردم امریکا و جهان بدانند که از «فکر» باید استفاده کرد و با «فکر» به مصاف دشمن بروند یا به آن مدد کنند ... و درین قسمت با «فکر» [عملیات مسکینو یا پشهء ملاریا] را که نیش و بال هایش عجالتاً از انجیل درست شده است و درست میشود؛ راه اندازی نموده و تا پیروزی تداوم بخشند!
بخوانیم؛ کتاب را بخوانیم:
«و من ادامه دادم: دومین قسمت طرح من هم ساده است. ما یک گروه از جوانان روزنامه نگار در پاریس داریم ـ که «فکر» کرده ـ نسخهء دقیقی از روزنامهء ارتش شوروی یعنی «کراسنایا زوزدا» (یا همان ستارهء سرخ) را منتشر میکنند. یعنی همان روزنامه با همان شکل تایپی با همان روش؛ ولی کاملاً مخرب و بر اندازنده. آن روزنامه همان فضای ستارهء سرخ را دارد؛ ولی آن نیست. مقالات در مورد ارتش سرخ، شکست های آن در افغانستان و هرجای دیگری در دنیا سخن میگوید.
این روزنامه باید «اکسیزسالی» یا «رُز توکیو» در جنگ «جهاد فی سبیل الله!» افغانستان بشود. ما باید آن را چاپ و در بین سربازان روسی آنجا توزیع کنیم. به علاوه شما می توانید وقتی این انجیل ها و روزنامه ها را به داخل قاچاق می کنید؛ آن ها را در بازار سیاه به قیمت سه هزار درصد از نرخ تولید بالا به فروش برسانید. بنابر این چنین کاری؛ پول ساز هم هست و ـ در هر حال ـ به از بین بردن نظم و قانون اخلاقی ی ارتش شوروی کمک خواهد کرد.»
درین موقع رئیس جمهور امریکا پوزخند میزد و شیفتهء مطلب شده بود.
من گفتم: «آقای رئیس جمهور! عامل سوم شاید از همه دیو صفتانه تر باشد. راستی شما با اینهمه مواد مخدر که توسط آژانس اطلاعات دفاعی، گارد ساحلی، اف بی آی و پُست خدمات گمرکی توقیف میشود، چه میکنید؟»
رئیس جمهور پاسخ داد: «خوب؛ من نمی دانم فکر میکنم آن ها را نابود می کنیم»
من جواب دادم: «کار اشتباهی است. ما باید آن ها را به طور مجانی پخش کنیم. »
او با صدای آهسته گفت: «آه اوه خدای من؛ اُف ... » من چون دیدم تعجب کرده؛ ادامه دادم: «این دقیقاً همان کاری است که ساکنان ویتنام شمالی در ویتنام با سربازان داوطلب شما کردند. آن ها این کار را طبق برنامه انجام داده بودند. اگر این اقدام صورت گیرد؛ شما دولت شوروی را از کار خواهید انداخت. در روسیه برای دست کشیدن سربازان از جنگ و بر گشتن آن ها به روسیه و برای جلوگیری از چنین فروپاشی جسمی و روحی ـ اخلاقی آن ها ؛ فشار بسیار زیادی بر دولت روس وارد می آید.»
و افزودم : «این است شرح عملیات پشهء ملاریا!
این کاملاً طرح زیرکانه ای است و چیزی است که برای انجام گرفتن طراحی شده است. مبارزهء جنگی بدون آنکه حتی یک گلوله از روی خشم شلیک شود.»
من قدری برای تأثیر حرف هایم مکث کردم و بعد ادامه دادم: «بر علاوه؛ کل عملیات را می توان با یک میلیون دالر و نه بیشتر و با تعداد افراد وفادار سازمان دهی کرد. فقط یک میلیون دالر؛ چون اگر بیشتر بیاورید؛ طرح کارگر نمی افتد. حال آنچه را که باید درین عملیات انجام دهید؛ میدانید. شما مجبورید مغزی داشته باشید که شاید مورد لعنت خداست و آن را مانند یک لیمو تحت فشار قرار دهید.»
ریگان ادعا کرد: «کار سختی است؛ هیچ کس تا به حال چیزی شبیه این؛ به من نگفته است.»
و به طرف تلیفون امنیتی دست دراز کرد و به ویلیام بیل کیسی در آژانس اطلاعات مرکزی (سیا-C.I.A) تلیفون زد.
کیسی در آن موقع مسئولیت اطلاعات مرکزی را به عهده داشت. ولی او بیش از یک مدیر مسئول بود. او دوست و محرمی بود که ریگان شدیداً به او متکی بود و در مورد موضوعاتی که اساساً پیچیده و حساس بودند و پروژه های مخاطره آمیز دارای فراز و نشیب های بسیار بزرگ بودند؛ با وئ مشورت میکرد.
ریگان در مورد آنچه که ما بحث کرده بودیم؛ توضیح مختصری به کیسی داد و به او گفت که ناگزیر است تا با من ملاقات کند.
دو روز بعد من با کیسی ملاقات و در بارهِ عملیات پشهء ملاریا با او مفاهمه کردم؛ او عاشقش شده بود؛ از صندلی به هوا جست و مشت هایش را به هوا پرتاب کرد و گفت: «یک خرس ـ یک آدم!»
بعد در بارهء اینکه امریکایی ها در کار به جای 5 نفر، پنج هزار نفر میگمارند و اینکه به هیچوجه طور لازم راز دار نیستند و باید 90 درصد آنچه را که مخفی میکنند علنی؛ و 10 درصد آنچه را که علنی انجام میدهند؛ مخفی کنند؛ و مسایل دیگر صحبت کردیم و سرانجام این نتیجه گیری خود را توضیح دادم که:
«هیچ امریکایی نباید در عملیات باشد؛ چون شما نمی توانید راز نگهدار باشید و ما به پاکستانی ها احتیاج داریم.
(ادامه را هفته آینده خواهید خواند)