محمد عالم افتخار
پیشاپیش وظیفه وجدانی خود میدانم که مراتب احترامات خود را خدمت آن هموطنان مؤمن و مسلمانان باورمند به حج و عازم ادای این مناسک سنتی چندین قرنه؛ ابراز بدارم. من یقین دارم آنانکه با خلوص نیت و ایمان و ارادت؛ قصد عبادت و ریاضت دارند؛ اجر روحی و روانی عمل خویش را نصیب میگردند.
ولی به خصوص در روزگار آفتابی شده کنونی؛ داشتن این چنین احترام به تصورات و باور های ایمانی مردمان ساده و پاکنهاد؛ نباید ما را از جستجو و کشف حقیقت در باره میراث های ایمانی و کان و کیف آنها باز دارد. بخصوص که همه روزه با خون و گوشت و پوست خود و فرزندان و عزیزان خویش لمس و درک میکنیم که دین و آئین؛ بسیار بیرحمانه و وحشیانه ملعبه دست وحشی ترین و جنایتکار ترین گروه ها و حلقات و افراد دور و نزدیک گردیده است و به نام اسلام و الله اکبر و جهاد و تکفیر و تفسیق ... حتی خودِ انسانیت؛ در معرض مخاطرات هولناکی قرار گرفته است.
قرار معلوم درین راستا؛ بیشتر هم دالر های باد آورده عواید حج و نفت سعودی( که طبق قرآن؛ مال مشترک تمامی مسلمانان بدون حد و مرز است) صرف میگردد.
بدین جهت؛ با عرض معذرت مجدد خدمت حجاج گرامی و دوستان و خانواده هایشان؛ در راستای فریضه روشنگرانه و حقیقت یابی خود؛ اجازه میخواهم تا بررسی و انالیزی پیرامون بنیاد های استنادی، تاریخی، معنایی و منطقی موضوعاتی که دوست عزیزی مطرح کرده اند؛ به عمل آورده خدمت ایشان و دوستداران کاوش های ژرف؛ تقدیم بدارم.
*******
سطر هایی که خواندید؛ مدخل یا پیش درآمد نوشتار «حقیقت و دروغ در باره حج قرآنی و حج صفیانی مافیایی!... » میباشد؛ که به تاریخ 2013/10/06 منجمله در ویبسایت وزین وطندار انتشار یافته است:
http://www.vatandar.at/eftkhar177.htm
تحلیل و انالیز قرآنی مندرح در آن؛ به ادامه کتاب «معنای قرآن» و سایر آثار کاوشگرانه اینجانب در انترنیت و کتاب چاپی «گوهر اصیل آدمی» معطوف بر آن است که اساطیر، کتاب ها و روایات مقدس به شمول قرآن شریف، همه بنده محور و مخاطب محور میباشند؛ نه خدا محور و خطیب محور. و حسب این پیش فرض که خداوند با بنده گانش سخن گفته است؛ این سخنان الزاماً به قدر وسع فهم و عقل و فرهنگ و باور ها و سنت های مخاطبان یک زمان و مکان خاص میباشد نه به قدر تمامی علم غیب و ارادات و غایات و جبروت و اقتدار خدای عالمیان؛ و حتی نه به قدر فهم و فراست و لیاقت آدمیان به تمامی.
ولی اگر سماجت غالب علمای به اصطلاح دینی و خلیفت اللهی را پذیرفته فرضاً قرآن را کتاب الله محور و در برگیرنده مجموعه دانش ها و اطلاعات لوح المحفوظ کبریایی و آخرین و نهایی ترین سخنان خداوندی تا قاف قیامت؛ بدانیم؛ در آن صورت موردِ حج و قربانی؛ یکی از برجسته ترین مواردی میشود که نعوذ بالله خداوند در قرآن؛ از بنده گان خودش؛ آنهم در «جاهلیتِ» آنان؛ اقتباس نموده است!
تنها اصل آفتابی «مخاطب محوری» قرآن است که چنین موارد؛ را توجیه و تعلیل کرده امر عادی و عقلانی می نمایاند؛ چرا که باور ها و سنن پسندیده یا ناگزیر بنده گان معین؛ با اندک تغییرات و اصلاحات تائید و امضا گردیده است.
ابتدا مختصری از تتبعات در مورد قربانی «جاهلی» به مثابه عمل بشر وحشتزده از ابهامات جهان:
شاید کهنترین توصیفی که از عمل قربانی به جا مانده، همان است که نیلوس در سال 410 میلادی وصف کرده است و شیخو توصیف نیلوس را آیینی عربی و مبتنی بر اعمال و مناسک اعراب شمالی- به ویژه عربهای بطرا و دومه الجندل- شمرده است:
و این گروه وحشی دینی ندارند، مگر آن که ستارهی صبح را بزرگ میدارند (العزی) و در برابر او به سجده میافتند و بهترین اسیرانشان را که در جنگها به دست آوردهاند برای او قربانی میکنند؛ و آنان برای قربانی کردن، اسیرانی را که در اوج جوانی هستند و پوست و روی سفید دارند ترجیح میدهند .به همین منظور، قربانگاهی از توده های سنگ و صخره ها آماده میکنند و در انتظار طلوع فجر میمانند تا ستارهی صبح نمایان شود؛ در این هنگام انسان قربانی را شمشیر میزنند و خون او را مینوشند ... و عادت دارند که اگر انسانی اسیر به دستشان نیفتاد شتری به ویژه سپید موی را قربانی کنند. به این ترتیب که آن را به زانو در میآورند و در اطرافش سه مرتبه میچرخند، سپس کاهن یا رییس شان پیش میآید و در حالی که سایرین آواها و آهنگهایی سر دادهاند، با ضربهی شمشیر رگ گردن شتر را میبرند تا خونش خارج شود و آن را بنوشند. سپس افراد دیگر حمله میکنند و هر کدام قطعه ای از [گوشت] قربانی را میبرند و آن را همان طور خام میخورند و در این کار شتاب میکنند که مبادا چیزی از حیوان، حتی پوست و استخوان، در هنگام طلوع خورشید بر جا بماند (29)
اگر سخنان نیلوس درست باشد، این گونه قربانی کردن در نزد اعراب کهن از خشنترین گونه های قربانی ست که انسان انجام میداده است و به همین ترتیب آن خدای کهن نیز قلبی سختتر از عبادت کنندگانش داشته است، زیرا برای رضای خود چیزی به غیر از نذرهای حیوانی، از آنان میطلبیده و آنان هم جان انسان را به او تقدیم میکرده اند.
(نویسنده متن) پیش از این به عمل منذر نامی که اسیرش، پسر ملک غسان را و نیز تعداد زیادی از راهبان عراق را برای ارضای قلب سخت خدایش قربانی کرد، اشاره کردهام.
احتمال دارد این گونه رفتار رذیله ای که در دین ابتدایی از خوف الهه یا به طور کلی از خوف و ترس روی میداد، از جمله اسبابی باشد که موجب شده در برخی قبایل؛ دختران، زنده به گور شوند و پس از گذشت زمان و محو شدن علل اولیه و اصلی، زنده به گور کردن دختران همچنان در قالب ترس از ننگ [دختر داشتن] و بیم از تنگدستی، ادامه یافته.
به همین گونه است داستان اقدام ابراهیم (ع) به قربانی کردن یکی از پسرانش که مسلّماً در میان اعراب معروف بوده است و قرآن آن را به این گونه ذکر کرده است:
(ای پروردگار من، مرا [فرزندی] از شایستگان بخش. پس او را به پسری بردبار مژده دادیم. و وقتی با او به جایگاه «سعی» رسید، گفت: ای پسرک من، من در خواب [چنین] میبینم که تو را سر میبرم، پس ببین چه به نظرت میآید؟ گفت: ای پدر من، آن چه را ماموری بکن. ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت. پس وقتی هر دو، تن در دادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند، او را ندا دادیم که ای ابراهیم رؤیا [ی خود] را حقیقت بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم. راستی که این همان آزمایش آشکار بود و او را در ازای قربانی بزرگی؛ باز رهانیدیم(31).
و به همین ترتیب است، داستان عبدالمطلب که نذر کرد فرزندش عبدالله (پدر حضرت محمد) را؛ قربانی کند که با قرعه ازلام در برابر بت درون کعبه با صدشتر معاوضه گردید.
ظاهراً این گونه نذرهای گاه به گاهی برای ارضای خدایان دنیای کهن کافی نبوده است و به همین جهت حکایت کردهاند که در برخی جاها اقوامی بودهاند که هر سال یک قربانی انسانی نیز داشتهاند. از آن جمله «برفیروس»، فیلسوف بت پرست، در قرن دوم میلادی گزارش میدهد که «اهالی دومه الجندل هر سال برای خدایانشان مردی را قربانی و آن را در نزدیک قربان گاه دفن میکردند (32)». چنان که برخی اقوام دیگر، قربانی یا مقتول را در میان زمین و آسمان در برابر بت معلق میکردند (33)
شاید کهنترین قربانگاه های متعلق به اقوام سامی ساکن در شمال و نیز اعراب ساکن در دیار عرب- مطابق نظر اسمیت- سنگی بزرگ یا تپه ای از سنگ ریزهها بوده است که خون حیوان قربانی بر آن ریخته میشد و این خون پهن شده بر این سنگ یک پارچه یا بر تودهی سنگ ریزه، عمل ذبح را تقدیس میکرد. از این رو تفاوتی میان قربانگاه سادهی عبرانی و انصاب یا قربانگاه های مزین عربی وجود نداشت (34)
اعراب جاهلی در عمل قربانی دو عامل اصلی را در نظر داشتند: نخست انتقال خون گرم قربانی به معبودی که قربانی برای آن بود و به همین جهت ملاحظه میشود که خون را بر سر بُتها و انصاب میریختند تا غضب او فرو نشیند و رضایتش جلب شود، و دلیل دوم آمیختن خون و گوشت قربانی با خون و گوشت پرستندگان آن خدا بوده است...
عادت قربانی کردن در منی در طی ایاّم حج، تا دورهی اسلام نیز امتداد یافت. [با این تفاوت که اسلام آن را از شعارهای بت پرستی پیراسته کرد و روح توحید در آن دمید.] به همین جهت در قرآن به آن چه پیش از این در مورد شریک شدن الهه یا خدا با عبادت کنندگانش در امر حیوان قربانی ذکر شد، اشاره شده [و نفی گردیده] است، چنان که میفرماید: «لن ینالَ اللهَ لُحومُها و لا دَماؤُها و لکن ینالُهُ التقوی منکم ... . (35)». (هرگز؛ نهگوشتهای آنها و نه خونهایشان به الله نخواهد رسید، ولی [این] تقوای شماست که به او میرسد)
و اما حج جاهلی؟
حج بارزترین نشانه از شعایر و آیینهای دینی کهن است. واژهی «حج» از نظر لغت بسیار قدیمی است. رسم حج گزاردن حتی پیش از رواج زبان عربی رایج بوده است.. قرآن کریم این تاریخ را به دوران ابراهیم رجوع میدهد و میفرماید: «و اذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامِرٍ یاتینَ من کلِّ فَجٍ عمیقِ (2)»، (و در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور تا [زایران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغری- که از راه دور میآیند- به سوی تو روی میآورند). و شاید بتوان با استفاده از این کلام قرآن با گروهی که گمان دارند قوم عرب اولین امتی ست که مراسم و عادت حج گزاردن را بر پای داشته، هم عقیده شد. (3)
جمع شدن گروه گروه اعراب جاهلی از تمام نواحی جزیره العرب در مکه را تنها به دلیل امر دینی محض پنداشتن، چندان عقلانی نیست. حج ، حداقل کم اهمیتتر از انگیزه های اساسی درونیتری به حساب میآید ... که زندگی انسان بدوی بر اساس آن بنا میشود و محکمتر از دین و حتی قویتر از روابط خویشاوندی ست ... منظور انگیزهی اقتصادی یا به بیان کوتاه «تجارت» است.
بسیاری از گروههایی که قبایل مختلف به مکّه میفرستادند، در حین پیمودن جزیره العرب از دومه الجندل ... تا هجر... تا الشجر .... تا طائف، و قبل از آن که سرانجام در بازار عکاظ ... و سپس مجنه ... و ذوالمجاز ... فرود آیند و مستقر شوند، از بازارهای بسیاری که در سر راه برپا شده بود، عبور میکردند ... تا خانه کعبه را طواف کنند و در عرفه وقوف نمایند و قربانی کنند. به عبارت دیگر اگر در مراسم حج بازارهای تجاری که در آنها کالاها و سایر ملزومات زندگی مبادله میشد ... و در نتیجه افراد و قبایل با یکدیگر آشنا میشدند، فراهم نمیگشت و پس از پایان یافتن حج و مبادلهی کالا، امکانی پدید نمیآمد که شعرهای خود را عرضه کنند و داستانهای یکدیگر را فرا گیرند و در واقع بازارها را جشن سالیانه قرار دهند، در این صورت هر قبیله ای به بتهای خود اکتفا میکرد و همان مراسم قربانی و طواف وقوف را در برابر آنها انجام میداد وبس.
بازارها
مراسم حج با برپایی بازارها، میان طائف و مکه به عنوان محلهای تجاری دوران جاهلی، آغاز میشده است. (5) اهمیت این موضوع تا آن جاست که از عمر بن الخطاب پرسیدند: «آیا شما تجارت در حج را مکروه میدانید؟ جواب داد: آیا زندگی و معیشت ما [از راهی] به جز از تجارت در حج بوده است؟ (6)»
و از آن جا مسلمانان در سالهای نخستین دعوت اسلام از انجام عادتهای جاهلی، و به ویژه آداب دینی جاهلی، روی گردان بودهاند، به همین جهت خرید و فروش در موسم اجرای حج را گناه میدانستند و از تجارت در حج پرهیز میکردند (7). تا این که [امر تجارت] مباح و روا اعلام شد .
عکاظ محلی در وادی میان مکّه و طائف بوده است- موضعی کاملاً هموار و بدون پستی و بلندی که در آن جا بازاری برپا میشده است. در این منطقه که به «الاثیداء» معروف بوده آب و نخل یافت میشده است. هم چنین انصاب (سنگهای بت واره) و صخرههایی وجود داشته که آنها را با خون قربانیان آغشته میکردند و گفته شده که ابتدا برای همین سنگها حج برپا میشده و در اطراف آنها طواف میکرده اند. زمان گرد آمدن مردم در عکاظ از ماه شوال تا ذی القعده بوده است، که زمان برپایی رسمی بازار عکاظ نیز محسوب میشده است. در بیستم ذی القعده، جماعت گرد آمده در عکاظ؛ به «مجنه» میرفتند. مجنه، محلی نزدیک به کوهی در پایین مکّه بوده است که به آن «اصغر»میگفتند.
بازار مجنه ده روز برپا بود (10) تا وقتی که هلال ماه ذی الحجه مشاهده میشد. آن گاه به «ذوالمجاز» میرفتند که محلی در یک فرسنگی عرفه است. این بازار هشت روز برپا بود (11)، یعنی تا هشتم ذی الحجه که روز ترویه است.
علت نام گذاری آن روز به ترویه آن بوده که مردمان میبایست خود را سیراب میکردند و ظرفهای آب خود را پر میکردند، زیرا در عرفه آبی یافت نمیشد. در همین بازار است که تمام گروه های حجاج- چه آنها که در بازارهای قبلی حاضر بودند و چه آنها که فقط برای شرکت در مراسم حج آمده بودند- جمع میشدند، ازین روی ذوالمجاز خود یکی از مراسم حج به حساب میآمد (12).
بنابراین عکاظ و مجنه و ذوالمجاز، بازارهایی بودند که در دوران جاهلیت به هنگام مراسم حج در آن جا به تجارت میپرداختند، برپایی این بازارها خود بخشی از اعمال حج محسوب میشد. چنان که بر طبق گفتهی الارزقی قریش و بسیاری از اعراب خطاب به مردم میگفتند: «در بازارهای عکاظ و مجنه و ذوالمجاز تنها به شرط احرام باید حاضر شوید (13)» و صرف به کاربردن لفظ احرام به معنی بزرگ داشت و تقدیس است.
وقوف
اعراب از این بازارها به سمت مکّه حرکت میکردند (14) و مراسم حج در نهم ذی حجه با حرکت از ذوالمجاز به سمت عرفه، آغاز میشد. در عرفه، «وقوف» اجرا میشد که یکی از مهمترین مراحل مناسک حج به شمار میرفت.
اسمیت با نظر ولهاوزن موافق است که خصوصیت بارز وقوف حجاج در عرفه شبیه است به منظرهی کسانی که در پایان مراسم یا در حین اجرای آن حول قربانگاه با کمال خشوع جمع شدهاند، در حالی که قربانیها بر زمین افکنده شده و خون آنها در برابر غبغب (نام یکی از بت واره ها) جاری ست و پرده دار، آن سنگ بت واره یا همان غبغب را با آن خون آغشته میکند (15)
در مورد وجه تسمیهی مکانی که در آن وقوف میکرده اند، یعنی عرفه، نظریه های مختلفی وجود دارد. از آن جمله سخن ابراهیم (ع) خطاب به جبرئیل است که در مشاعر در اطراف او میچرخید و او را تعلیم میداد. پس ابراهیم گفت: دانستم [قد عرفتُ] و یا علّت نام گذاری این محل به عرفات آن است که آدم و حوا بعد از هبوط به خاک، یکدیگر را در این محل شناختند [تعارفا]، و یا به این علت که مردم در آن جا یکدیگر را میشناسند (17) [یتعارفون فیه]. یاقوت بر آن چه ذکر شد چنین میافزاید: این محل به نام صبر نامیده شد، زیرا مردمان برای رسیدن به آن صبر زیادی باید تحمّل کنند و واژهی «العرف» به معنی صبر است، و یا به این دلیل که مردم در این توقف گاه به گناهانشان اعتراف میکنند (18)
شرکت کنندگان سپس به سرعت به سمت مزدلفه سرازیر میشدند و این گونه سرعت گرفتن برای رسیدن به مزدلفه تا دورهی اسلام بر جا ماند تا این که پیامبر اسلام به مردم فرمان داد که با آرامش و کندی حرکت کنند. »(19).
در مزدلفه که مکانی نزدیک به عرفه است، آتش برمی افروختهاند. مطابق برخی روایات علّت نامیدن این مکان به مزدلفه آن است که مردمان در این جا به خداوند تقرب میجویند (20) [یزدلفون: یتقربون]. مردمان در مزدلفه شب خود را در میان آتشهای فروزان «قزح» به عبادت میگذارده اند در حالی که منتظر اشراق و طلوع الههی [:قزح] بودهاند ... و از «جمع» بیرون نمیآمده اند تا وقتی که خورشید بر «ثبیر» بتابد (21) و ثبیر کوهی در مکّه است (22)». خطاب به کوه میگفتند: ای ثبیر وارد طلوع روز شو تا ما برای قربانی کردن شتاب کنیم (23)
پس آن گاه همراه با طلوع خورشید به وادی «منی» میرفتهاند که در آن جا بر مکانهای معین سنگ پرتاب کنند. (24) این عمل یا برای راندن شیطان است یا - چنان که گروهی میپندارند - برای پرکردن آن صحرا با سنگ ریزه است تا اهالی مکّه نتوانند بر آن زمین کشت کنند (25)
روشن است که اولین کسانی که به منی میرسند، عمل ذبح را انجام میدهند. گفته شده است که نام منی از آن جهت بر این سرزمین مانده شده که از خونهایی که بر آن جاری میشود، برخوردار میگردد (26). و عمل قربانی کردن از مهمترین و کهنترین آیینهایی ست که اعراب به وسیلهی آن به خدایان تقرب میجستند، که در بالا به آن پرداختیم.
پس از مراسم قربانی؛ گروهی سر خود را میتراشیدند، تا به انتهای حج برسند و احرام به پایان برسد.
چرا در مراسم حج سر خود را میتراشیدند؟
گفته شده است از عادتهای عجیب آنان چنین بود که موی خود را قبل از حج [هم چون نمد] به هم میمالیدند تا زمانی که به منی برسند. «تلبید» [به هم مالیدن مو]- چنان که جاحظ گفته است- به این معنی است که آنان چیز هایی با مقداری صمغ میآمیختند و در ریشه های موها و بر پوست سر خود قرار میدادند تا موها در هم فرو رفته و آشفته نشود و به این ترتیب راه ورود غبار و در نتیجه چرک شدن سر و شپش زدن، بسته میشد (36) و شاید چنان که در تاج العروس آمده، دلایل عمیقتری داشته که گروهی ذکر کردهاند ... و شاید پرده داران فقیر منی برای برخی مقاصد مالی، اعراب را به این رسم عجیب عادت داده باشد .
منی تنها مکانی نبوده است که تراشیدن و کوتاه کردن مو (تقصیر و حلق) در آن انجام میشده، زیرا در میان آنان گروهی بودهاند که تا به نزد بت خود نمیرفتند و در برابر او سر نمیتراشیدند، حج را تمام شده نمیدانستند.
کذا حج جاهلی با تلبیه همراه بوده است، لیکن به نظر می رسد که تلبیه هریک از آنها برحسب قوم و قبیله شان متفاوت بوده و در متون تاریخی برای هر کدام از قبایل، تلبیه مخصوصی ذکر گردیده است. نمونه ای از این تلبیه ها را که بیشتر برای محرم مشرکین ذکر کرده اند، می آوریم:
«لَبَّیْکَ ، اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ ، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ اِلاّ شَرِیکٌ هُوَ لَکَ تَمْلِکُهُ وَ ما مَلَکَ» .(42)
تلبیه هم از شعائری است که اسلام آن را ابقا کرده و اما صیغه اش را تغییر داد ؛ بدین صورت:
«لَبَّیْکَ ، اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْک، لا شَرِیکَ لَکَ...»(43)
چنان که روشن است، تلبیه جاهلی آلوده به شرک است. آنان تأکید می ورزند که الله شریکی ندارد، مگر شریکی که خود برگزیده باشد. این شعار از همان اندیشه جاهلی سرچشمه می گرفت که اللّه را به عنوان خدای جهان باور داشتند و او را فراتر از آن می دانستند که در وهم آید و در اختیار انسان باشد. کعبه را نیز از آن او می دانستند. از این روی، خود را در آستانه بت ها به زمین می افکندند، چون بت را واسطه رسیدن به الله تلقّی می کردند و بر این باور بودند که این امر با اعتقاد به الله منافاتی ندارد و شریک هایی هستند که الله خود پذیرفته است.
******
امیدوارم که با این مختصر تألیف و تتبع شده و مقایسه آن با حج و قربانی ای که در جاهلیت جدید وهابی ـ سلفی مروج است و به گونه یک سیستم مافیایی مدرن تحت نام اسلام و قرآن و پیامبر راه اندازی می گردد؛ فرصت مقایسه و قضاوت یافته باشید!
البته گفتنی ها زیاد و لازمه آن تالیف چندین کتاب است و بر علاوه شرح اشارت هم مطلب را زیاد طولانی میکند و انگهی خواننده های افغانی هنوز آمادگی ندارند که به همه این مراجع و مآخذ سربزنند. در صورت پیدایش پرسش و ایضاح؛ بنده بازهم به خدمت خواهم بود.
بار دیگر عید و شادمانی های خالصانه مسلمانان راستین مبارک و طاعات و عبادات بی روی و بی ریای شان مقبول!