ز . مراد
02.12.2013اهدأ:
به روح پاک جوانمرگ « غزال » و تمامی زنانی که مثل او از خشونت مردان و خانواده ها مجبور به خودکُشی و خودسوزی شده و به زندگی خود خاتمه داده اند.
انواع و اقسام قصه ها و داستان ها وجود دارند:
ـــ بعضی قصه ها ضمن نوشتن زاده می شوند ، که درون مایه یی آنهــــــــــــا تراوش مغز داستان نویسان چیره دست اند ؛ نتیجۀ یک احساس درونــــــــی ؛ نوعی بکار انداختن مغز و فکر؛
ـــ بعضی از جهان افسانه ها ، که از گذشته های دور نسل به نسل رسیده ؛
ـــ بعضی زادۀ یک خاطره یی می باشند و
ـــ بعضی هم شمۀ از « واقعیت » را که در جامعه به وقوع می پیوندد در خود می داشته باشند ، که برای رهایی از این هیولایی که در ذهن نویسنده لانــــــه کرده ، لازم می بیند ، آنها را به صورت داستانی بازگو کند و بروی صفحـــــۀ کاغذ بیاورد.
این نوشتۀ ناچیز هم از جملۀ شمۀ از واقعیت جامعۀ ما است ، که به وقــــــوع پیوسته است.
راوی قصۀ غزال ، خواهر خوانده اش « شهناز » است ، که در پوهنتــــون ، شهر پشاور و ماه های اخیر در قندوز شاهد رازهای خصوصی خشونت هــا و خود سوزی اش بوده است و دیگری خانواده یی است که مدتی در مکروریون همسایه یی « صمد » بودند و حالا هم یک قطعه عکس یادگاری شب عروسی « غزال و صمد » را در البوم فامیلی یی خود دارند.
فهرست مطالب:
ـــ کودکی
ـــ دوران مکتب
ـــ سه پارچه به لیسۀ ملالی شهر کابل
ـــ پوهنتون، نامزدی، عروسی
ـــ آمدن مجاهدین و مهاجرت
ـــ فرار از خانه در دوران طالبان
ـــ انتظار ( چشم به راهِ فرزندان )
ـــ خود سوزی
ـــ سخن آخر