غرزى لايق
سير پيشآمدها پس از قيام نظامى ثور ١٣٥٧ چنان شد كه در زورآزمايى هاى بى ضرورت براى كسب قدرت بيشتر، يك بخش رهبران پرچمى مجبور به ترك وطن گرديدند و بخش ديگر از ميدان معركه ى كه خود ساخته
و پرداخته بودند، رضاكارانه سر بى درد خودرا را بيرون كشيدند و توده ى پرچمى ها را در يك فريب بزرگ در برابر خلقى ها و امين به مصاف نا به خردانه و نابرابر تحريك، تشويق و به ساده گى رها كردند.
محاسبه دقيق صورت گرفته بود:
"رفقا" به صورت "دسته جمعى" به خارجه ميروند؛ رفتن خويشرا تبعيد و زورگويى خلقى ها رنگ مى بخشند؛ موضعگيرى بارق شفيعى و سليمان لايق در بيروى سياسى را جفا و تسليم طلبى و خيانت به مدرسه ى "پرچميزم" قلمداد ميكنند؛ رده هاى پرچمى را بالاى وحدت حزب بى ايمان ميسازند؛ نفرت و كينه ى آنها را در برابر " تسليم طلب ها" به اوج ميرسانند تا در غياب شان فركسيون پرچمى را زير تأثير رهبرى خود قرار داده نه توانند؛ ساختار هاى مخفى و كار مخفى را حقانيت مى بخشند و رده هاى پرچمى را براى رسيدن به پيروزى تحريك ميكنند و به اينگونه جوقه جوقه آنها را به كشتارگاه هاى امين ميفرستند: كسى گفته بود كه "بلى، امين مى كشت، ولى دست نا مرئى زنده ها را به كشتن پيش ميكرد"؛ طبق محاسبه، امين و خلقى ها ناگزير نابود ميشوند و قهرمان هاى نو و كبوتران رهايى بخش داخل معركه ميشوند؛ و به اينصورت حق به حقدار ميرسد و مداخله در آن ظلم!
يگانه چيزى كه در اين محاسبه از نظر انداخته شده بود، بهايى بود كه براى آن در اين بازى غير اخلاقى بايد پرداخته مى شد.
[][][][][]
اشيا را بايد به نام هاى خودش شان ناميد!
_____________________________
و به اين ترتيب، رهبرى پرچمى ها پس از باختن وزن و نقش خويش در جنگ قدرت، به كار مخفى ميان رده هاى پرچمى ها فرمان دادند و ندا برآوردند كه : "خلقى ها دولت را اشغال كردند، پرچمى ها بايد حزب را اشغال كنند!"( گزينه ى واژه ها شرطى است). روز و تأريخ صدور اين فرمان و اينكه از جانب كدام شخصيت طراز نخست اين فرمان به امضا رسيد، در هيچ سند و دستآويزى حزبى ثبت نه گرديده، ولى محترم پنجشيرى مدعى است كه از "تأريخ ١٤ جوزاى سال ١٣٥٧ عملاً فعاليتهاى مخفى فركسيون پرچم آغاز يافت." در اين روز جلسه ى بيروى سياسى بايد روى توسعه ى كميته مركزى، منجمله با افزايش ١٨ افسر نظامى شريك در قيام ثور تصميم ميگرفت. كارمل با اين تصميم مخالفت ميكرد و "...مايل بود كه به رسم اعتراض جلسه را ترك كند. اما هنگاميكه چشمانش به سيما هاى خشمگين افسران مسلح افتاد بيدرنگ به سوى ميز جلسه برگشت و گفت حالا به حقايق اوضاع پى برده، پيشنهاد ميكنم تا اعلان كنيد كه ديگر پرچم به حيث يك فركسيون مساوى الحقوق حزب وجود ندارد."(ظهور و زوال...، صفحه ١٠٩، بخش دوم). اين به آن معناست كه با وجود امضاى سند وحدت سال ١٣٥٦ تا اين لحظه "پرچم به حيث يك فركسيون مساوى الحقوق" در حزب واحد به حيات خود ادامه ميداده است!!!
براى اجراى متن آن فرمان و سرو سامان دادن كار جداگانه ى مخفى ميان پرچمى ها، در گام نخست شهيد نجيب الله، زنده ياد محمود بريالى و عبدالوكيل برگزيده شدند. به زودى در هوتل كابل پايگاه جداگانه و جديدِ ديد و بازديد هاى پرچمى هاى ناراض شكل گرفت و با سرعت به محل ازدحام پرچمداران ملكى و نظامى مبدل شد. از قضاى روزگار بارى من هم در يك ديدار با شهيد نجيب الله از اين قرارگاه جديد ديدن كرده بودم. افزون برآن، دفتر سازمان دموكراتيك جوانان افغانستان(محترم برهان غياثى) و دفتر مركزى رياست سره مياشت(دكتورس اناهيتا راتبزاد) نيز به جايگاه هاى مناسب و بى درد سر ديدار هاى كادر هاى ناراض پرچمى مبدل گرديدند.
طبعاً، جنبيدن هاى ضد وحدت و نمايش هستريك بى باورى نسبت به رهبرى حزب، حاكميت و "انقلاب" و نيز واكنشهاى جدايى خواهانه از جانب كارمل فقيد و حلقه ى نزديك به خودش از ديد ارگانهاى خبرچينى و نيز ساختار هاى حزبى خلقى ها به دور نه مانده و به سرعت زنگ خطر را در گوشهاى رهبران حزبى و پيش از همه شادروان تره كى و حفيظ الله امين به صدا در آوردند. رهبرى حزبى اين عمل را يك حركت ضد وحدت تلقى كرده و آنرا به حيث تخطى آشكار از سند وحدت سال ١٣٥٦ به جلسه ى بيروى سياسى حزب پيشكش نمودند.
از پدرم شنيده بودم كه در همين گير و دار ها، شامِ يكى از روزها تره كى پدرم را به محل بود و باش خودش در كوتى باغچه فراميخواند و ضمن گفتگو به بهانه ى گلايه به وى ميگويد: ""لايق صاحب من به ببرك جان در حيرتم، بيرون از حزب دست به ايجاد سازمان مخفى زده است. شما ببينيد كه به بريالى وظيفه ميسپارد تا منظم به ديدار من بيايد و از من تعريف و تمجيد كند و مرا رهبر و پيشوا بنامد، به من اطمينان القا كند، ولى نجيب را پيهم بر ضد من تحريك كرده و باعث ميشود كه در ديدار ها با من بر من بتازد و خشم و كينه بر عليه من تبارز دهد و مرا مجبور به اقدام برضد وى نمايد. نه ميدانم كه او باز مصروف چى بازى است؟" (گزينش واژه ها شرطى است)
در فرجام، پس از پرخاشهاى پيهم ميان رهبران پرچمى و خلقى، جلسه ١٧ جون ١٩٧٨ نجيب، وكيل و بريالى را به خاطر عدول از توافقات كنفرانس وحدت حزب و ايجاد هسته ى جداى ضد حزبى با اكثريت آرأ مجبور به رفتن به سفارتها كرده و به اينگونه نخستين درز ميان رهبرى پرچمى ها را علنيت مى بخشد. اين در حاليست كه با عضويت فوق العاده ى حفيظ الله امين در پلينوم اول ماه مى ١٩٧٨(١١ ثور ١٣٥٧) اكثريت بدون چون و چراى خلقى در بيروى سياسى تأمين گرديده بود. لايق و بارق با رأى خويش از وحدت و يگانه گى حزبى پشتيبانى ميكنند و به رفتن آن سه تن موافقت ميكنند. افسانه ى "خيانت" و "صداقت" از همين جلسه ى بيروى سياسى رنگ ميگيرد و با بيشرمى و بيرحمى شهرى ميان رده هاى پرچمى ها پخش ميگردد تا به اين ترتيب روى لغزشهاى وحشتناك خويش را خاك بپوشانند.
اما خيانت از اينجا آغاز نه گرديد، بلكه از ناراستى در برابر وحدت حزب، از ناراستى در پيمان براى برانداختن حاكميت داؤد خان، از ناراستى در اجراى نقش پر رمز و راز در روز قيام ثور و از ناراستى در شكستن تعهد وحدت و آغاز پنهان كارى رنگ گرفت. آدرس دقيقتر اين ناراستى ها را نه در كميته مركزى، نه در بيروى سياسى آن و نه در پيشآمد چهره هاى جداگانه حزبى، بلكه در كردار و پندار دارالانشأى آن و مردان شماره يك رهبرى همان حزب بايد پيگيرى نمود.
شوريدن و عصيان رهبران پرچمى گرويده به ببرك كارمل به معنى تخطى آشكار از سند وحدت سرطان سال ١٣٥٦ و به رسميت نه شناختن نقش رهبرى كننده ى تره كى بود. فرمان آغاز كار جداگانه ى ساختارى مخفى به معنى خودسرى و نافرمانى در برابر امر وحدت حزبى در حساس ترين لحظه هاى اشغال قدرت سياسى از جانب حزب بود. و سرانجام، اين عمل، دوگانه گى و جدايى را در رده هاى نيروهاى مسلح كشور دامن زده و در فرجام حاكميت جوان را با چالش وحشتناك رويارويى نظامى ميكشاند. اين در حالى بود كه تانكها و نيرو هاى نظامى انقلابى هنوز به قرار گاه هاى خويش بر نگشته و در كوچه هاى شهر آماده ى اجراى هرنوع دستور نظامى بودند.
همانا فيصله همين جلسه به سرعت ميان پرچمى ها پخش ميگردد و اعلام ميكنند كه لايق و بارق به خاطر چوكى هاى وزارت و روحيه "تسليم طلبى" به دشمن پيوستند. من به نقش موضعگيرى آنها و جزئيات و نيز دلايل آن اينجا نه ميپردازم تا به من اتهام وكالت از جانب آنها را وارد نه سازند، اما بايد ياد آورى كنم كه خيلى كودكانه خواهد بود تا بالاى تمام پيش زمينه هاى همان پيشآمد به يكباره خاك انداخت و فقط بارق و لايق براى ابراز رأى شان بر عليه نجيب، وكيل و بريالى را در تير رس اتهام و بعداً بى اعتمادى پرچمى ها قرار داد. هرگاه رأى آن دو با كارمل فقيد ميبود، بازهم رهبرى پرچمى نه ميتوانست اكثريت بيروى سياسى را به نفع خويش تآمين كند. چنين تبليغات براى كارمل فقيد دو سود داشت: نخست، در صورت بيرون رفتن نامبرده از كشور(كه قبلاً آماده گى آنرا گرفته بود) چهره هاى نام گرفته بالاى رده هاى پرچمى ها اعمال نفوذ نه مى كنند. دوم، تحريك پرچمى ها براى پنهانكارى و انتقام، تره كى و امين را بيشتر عصبانى ساخته و در آنها روحيه انتقامجويى را شدت بخشيده و درفرجام آنها به تصفيه ى پرچمى ها پرداخته و به اينگونه پرچمى هاى زجر ديده و عذاب كشيده تنگتر به دور "رهبر" حلقه مى زنند.
از جلسه ى ١٧ جون ١٩٧٨ در نوشته هاى پيشكسوتان همان حزب چون آقايان كشتنمد، پنجشيرى و زيرى يا يادى صورت نه گرفته و يا هم خيلى مصلحت آميز و پر از ابهام روى آن تماس گرفته شده است. اما به هر حال محترم كشتمند يادآورى ميكند كه "... در جلسه مؤرخ ١٧ جون ١٩٧٨ بيروى سياسى، امين با اكثريت خلقيها تصميم گرفت كه شمارى از اعضاى رهبرى پرچميها را به خارجه تبعيد كند..."( صفحه ٣٧٨) و در صفحه ى بعدتر ادامه ميدهد كه : "فشار بر كارمل از طريق آرأى اكثريت اعضاى بيروى سياسى و كميته مركزى شدت يافت. با استفاده از آن بيروى سياسى به تاريخ ٢٤ جون با اكثريت آرأ فيصله كرد كه شمارى از رهبران پرچمى ها به خارجه فرستاده شوند. كارمل وادار گرديد كه به آن تن در دهد..."(صفحه ٣٨٠) و ادامه ميدهد كه "...امين به جاى كارمل مقام منشى كميته مركزى حزب را احراز كرد. ولى حرف در اينجا پايان نه يافت و متعاقباً اعزام عده ديگرى از اعضاى رهبرى پرچميها به خارجه مطرح گرديد. در نتيجه كارمل به چكوسلواكيا، اناهيتا راتبزاد به يوگوسلاويا، محمود بريالى به پاكستان، نور احمد نور به ايالات متحده امريكا، نجيب الله به ايران و عبدالوكيل به بريتانيا به حيث سفير تعيين و اعزام شدند..."( صفحه ٣٨٠)
فرداى آن، به تأريخ ١٨ جون ١٩٧٨ كارمل فقيد در يك گفتگوى غير معمول و فردى با شادروان تره كى تقاضا ميكند تا وى را به خارجه بفرستد. اين تقاضا در همان برهه ى حساس تآريخى كمر رهبرى پرچمى در حزب واحد را شكستانده و آخرين ميخ را با بيرحمى بر تابوت وحدت دو جناح حزب ميكويد.
محترم كشتمند در "يادداشتهاى سياسى و..." چنين مينويسد:
"او(كارمل) به تاريخ ١٨ جون ١٩٧٨، در حاليكه سفير شوروى پوزانوف و سرمشاور حزبى خارازوف نزد تره كى بودند، به دفتر كار وى وارد گرديد. كارمل بدون توجه به سفير كبير، از اوضاع و احوال پيش آمده بشدت شكايت نمود...معهذا، بر طبق يادداشت پوزانوف در يك سند رسمى محرم كه درسال ٢٠٠٠ بر روى شبكه ى انترنت برگردان آن به زبان انگليسى پخش گرديده است، كارمل چنين اظهار داشته بود:
اخيراً به نظر ميرسد كه وحدت در حزب از ميان رفته است و اين امر بدون ترديد تأثير منفى برخود حزب، بر اداره دولت، ارتش و انقلاب و بر اعتبار شوروى وارد مينمايد و ميتواند به عواقب ناگوارى منجر گردد...من نه ميخواهم پرابلمى ايجاد نمايم تا نه دوست و نه دشمن نه توانند از موقف من بهره بردارى نمايند. بر طبق فيصله ى مؤرخ ١٧ جون ١٩٧٨ بيروى سياسى كميته مركزى شمارى از رفقا بحيث سفير به كشور هاى خارجى فرستاده خواهند شد. من و نور احمد نور...(و نيز دكتورس اناهيتا راتبزاد- غرزى) مفيد ميدانيم كه به حيث سفرا يا در تحت نام تداوى صحى به خارجه برويم تا اينكه زمينه براى تحريكات عليه مردم نجيب و صادق داده نشود...متاسفانه من نه در حزب و نه در ارتش امكانات آنرا ندارم كه از تزسهاى خويش دفاع نمايم..."(صفحه ٣٧٩)
با تمام درهمى و برهمى نقل هاى بالا از كتاب محترم كشتمند، ميتوان ساده به اين نتيجه رسيد كه بيروى سياسى كميته ى مركزى به تاريخ ١٧ جون سال ١٩٧٨ سه عضو جوان كميته ى مركزى حزب (نجيب الله، محمود بريالى و عبدالوكيل) رابه منظور تخطى از سند وحدت ١٢ سرطان ١٣٥٦ و سازماندهى و سمتدهى ساختار هاى مخفى و موازى پرچمى ها با اكثريت آرا مجازات و به خارجه فرستاد. اما روى فرستادن فقيد كارمل و نور احمد نور و دكتورس اناهيتا راتبزاد به خارجه هيچنوع جلسه ى بيروى سياسى دائر نه گرديده است و هيچ سند و گواهى حزبى و يا فردى در اين باب وجود نه دارد. اين اقدام به تاريخ ١٨ جون ١٩٧٨، يعنى يك روز پس از جلسه ى مشهور بيروى سياسى، در يك معامله ى شخصى ميان ببرك كارمل و نورمحمد تره كى در حضور سفير شوروى به درخواست و رضايت كارمل فقيد به منصه ى اجرا گذاشته شده است. و هرگاه اين احتمال را بپذيريم كه به تاريخ ٢٤ جون ١٩٧٨ جلسه ديگر بيروى سياسى روى فرستان كارمل، نور و اناهيتا به سفارتها صحه گذاشته باشد، پس چنين جلسه و فيصله ى آن بايد كاملاً در مطابقت با درخواست فردى كارمل از تره كى صورت گرفته باشد كه كارمل به تاريخ ١٨ جون از تره كى تقاضا نموده بود.
درخواست فردى ببرك كارمل از نورمحمد تره كى بار منفى يا مثبت هر راز و رمزى را كه باخود حمل ميكرد و با هر نيت و هدفى كه به آزمون گرفته شده بود، تيرى بود كه از كمان بازى هاى پيچيده ى سياسى همان برهه به خطا رها شد و بدون آنكه ما انتظارات و محاسبه هاى كارمل فقيد از آن حركت بى اساس را بدانيم، براى تره كى و تيم رهبرى خلقى ها دستآويز مهم و منحصر به فرد براى حل خيلى بى دردسر و صرفه جويانه ى غايله ى حكومتدارى ميان "پرچمى ها " و "خلقى ها" در همان لحظه پر تنش به دست داد كه در فرجام وطن، مردم و حزب و به ويژه پرچمى ها بهاى سنگينى در برابر آن پرداختند. به گواهى يك گذارش مخفى منابع روسى، كارمل در چال خويش دچار اشتباه بزرگ گرديد و خيلى دير شده بود تا اين حركت خودرا دوباره بتواند تصحيح كند. تره كى به زودى دست به كار شد تا با حفيظ الله امين اين خواست كارمل را برآورده سازد.
در بستر مطالعه ى اين برگه ى تاريخ همان حزب داغديده، در ميان ورق هاى يادداشتهاى پدرم به يك يادداشت معتبرى چشمم خورد كه از زبان راوى و گواه معتبرى به ثبت رسيده است:
"...وقتى در سرطان ١٣٥٧ ببرك كارمل به ايالات متحده امريكا به حيث سفير افغانستان معرفى و مقرر گرديد و آقاى نور احمد نور به پراگ، وكيل به لندن، اناهيتا به يوگوسلاويا، محمود بريالى به پاكستان، كشتمند به تريپولى...، كارمل با نور موافقت كرده، نور به جاى كارمل به ايالات متحده فرستاده شد و ببرك كارمل به پراگ به حيث سفير افغانستان معرفى گرديد. داكتر نجيب الله به تهران به حيث سفير كبير فرستاده شد..."
در اين ميان برخى رهبران حزبى تلاش نمودند تا سفرا را از رفتن به وظايف در خارجه منصرف ساخته و به نه رفتن به خارجه ترغيب و تشويق كنند. در يك تلاش ناكام، طى نشست خصوصى با گروه سفرا به خاطر بحث روى مساله ى انصراف از وظايف سفارتى و تنها نه گذاشتن همرزمان حزبى شان در كشور، به گفته ى راوى "... نور احمد نور و عبدالوكيل هردو با هم اصرار كردند كه رفتن رفقاى مذكور به وظايف سفارتى حتمى است، ما تصميم خودرا گرفته ايم. اگر نه رويم امين مارا مى كشد، وظيفه ى همه گانست كه سر خودرا نجات دهد...
بعد از آن گروه سفرا يكى پى ديگر و با عجله كشور را ترك كردند و داستان پيوستن به سرزمين هاى امن به پايان خود رسيد." (سليمان لايق، خاطرات من در انقلاب افغانستان، جلد ٢٥، صفحه هاى ٦٣-٦٥)
[][][]
اگر با آنهم خلاف آنچه واقع گرديده بود، بپذيريم كه "خيانتِ" "فرصت طلبان" منجر به اين تبعيد "رفقا" و تباهى فركسيون پرچمى درون حزب واحد گرديد بود، چرا رهبران تبعيد شده، سرنوشت خويشرا جدا از صفوف و كادر هاى پرچمى رقم زدند و آنها را در برابر يك رقيب متعرض و عصبى تنها گذاشتاند و خود را به ساحلهاى آرام و بى خطر خارجه رساندند؟ چرا گزينه ى ماندن در كشور را چون محترم كشتمند نه پذيرفتند؟ مگر نه ميتوانستند كه با تغيير تاكتيكها و شيوه هاى مبارزه جلو خودسرى ها و قربانى هاى خونين امين را سد سازند؟ نه ميتوانستند كه با ديگران به اختفا روند و كار سازمانهاى مخفى را اداره و رهبرى كنند؟
آنها گويا خود از ترس كشتار امين وطن را ترك كردند، پس چرا هزاران پرچمى را به جادوى پيروزى قريب سِحر كردند و به چنگ "كام" و "اگسا" و "سرورى" و "عزيز" و "اسد"... با ناجوانمردى شهرى رها نمودند؟. حداقل كشتمند و لايق و قادر و رفيع از همان زندان مخوف امين و امينى ها زنده بيرون آمدند!!! و در نهايت، براى "انقلابى" مرگ كه بهانه نيست!!! در اين روال ميشود ده ها و صدها پرسش از اين گونه را رديف كرد.
فكر ميكنم گزينه ى نه رفتن از كشور براى آنها افتخار آفرين تر از آن بود كه در تحليل نهايى مجبور شوند با ساز و برگ بيگانه و سوار بر تانك قشون سرخ در ركاب اسدالله سرورى، قاتل هزاران پرچمى، بر تخت بى افتخار كشتار ها و بيدادگرى ها بنيشينند و با اين عمل روى حاكمان فروخته شده در تاريخ كشور را بشويند و سرافگنده گى جاودانى را كمايى نمايند.
صفحه ى حضور نيروهاى جنگى شوروى در افغانستان و سرگذشت حزب و رهبران آن نياز به كنكاش جداگانه دارد كه به زودى به اين مبحث خواهم پرداخت.