چرا رسوا سازى فروپاشى هربار تير ميخورد؟ (درحاشيه ى ياد بود او هفت و هشت ثور)

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

غرزى لايق
در بحثهاى جارى روزگار ما، برخى ها چه با پر رويى و بعضاً با سرِ بلند و سينه ى كشيده بر كردار ها و پندار هاى شيطانى ديروز پرده مى اندازند و عجب از غمنامه ى يك وطن ليلام شده و ورشكسته كله هاى بى آزرم از يخن بى غيرتى به در ميكشند كه گويى "گاله گپ نيست". تا كجا

بايد چنين خوار و حقير بود كه از كنار تراژيدى به تير خوردن آرمانهاى يك وطن ماتم زده و مردم بلاپرورده اش هنوز با اين غرور و تكبر رد شد و پنداشت كه "ديگرش به مه غرض نيست"! عاقبت اينها نه از "راه" شدند و نه از "رهبر"! عبرتكده ى هستى در فرجام اين هارا در چند سر بى مغز فروهشته از كاروان زنده گى كه در شراره هاى حسادت ها و عقده هاى خود هنوز از روزهاى بچه گى ميسوزند، محدود ساخته و دريغا كه هنوز سرنوشت چند در حيرت فرورفته ى بى تقصير ديگر را نيز با خود خاكستر ميسازند.
و اينبار من به همان سقوط پر پرسش حاكميت همان حزب نامراد چشم دارم: سقوط پر از راز و رمز، سقوط پر از قصه و افسانه و سقوط سرشار از معما و نه دانم گرايى!
مهم نيست كه در پيآمد سقوط حاكميت حزب وطن كى ها بالاى كى ها غلبه كردند و كى ها از كدام دريچه ها به بيرون پريدند و كى ها درحال پريدن بال خود شكستند؛
اين قابل بحث نيست كه كدام زير ساختهاى فركسيونى ماركسباورى روسى شده ى همان ساختار قشله يى با كدام گروه هاى اسلام سياسى ستيزه گر با فتواى كدام امام آن سمت آبها وصلت نا ميمون بستند و در كوتاه مدت طفل ناجايز به دنيا آوردند؛
اين هم بيگمان بى ارزش است كه در زد و بند هاى درون حزبى همان روزهاى سياه بساط انتقام گيرى هاى فردى كى ها از كى ها و براى چى هموار گرديد؛
من حتى به تمايلات درونى و فردى بازيگران درونى همان بازى بدون شرم نه ميپردازم و برايم بى اهميت است كه پيشوا هاى مرده از آن شهيد تاوان كدام لغزشش را دوباره ميستادند و يا بيرو نشسته گان كدام نارسيده گى ها در حركت ناشيانه ى آن سربه دار را كِشت مات مى گفتند؟ با كمى موشگافى، نيات و مجبوريتهاى هركدام شان در روشنى كنشهاى شان قابل تفسير است.
به همينگونه ستيزه ى اسلام سياسى و گرايشهاى بى تابانه اش براى رسيدن به دروازه هاى ارگ را نيز در نظر نه ميگيرم، ولى بغاوت پيروان پروپا قرص ماركسباورى روسى را بر ضد حاكميت ملى كشور به دادگاه وجدان هاى زنده ها و روان مرده هاى شان به وام ميگذاريم، چون اينها بازى گران اصلى تياتر سقوط بودند.
و اما يك پرسش به صفت شهروند افغانستان تا همين امروز در ذهنم بى پاسخ مانده است: كى و يا كى ها در تحليل نهايى مسئوليت بى ننگى بزرگ سقوط حاكميت ملى در افغانستان را به عهده ميگيرد/ميگيرند؟ اقدام عليه حاكميت ملى به هر شكل و بهانه ى آن و در هراقليم و قاره جهان ما معادل است به خيانت ملى. و پيش زمينه هاى اقدام به خيانت ملى را مشتى از خائنين ملى بايد فراهم كرده باشند، اين يك منطق ساده است!
پديده ى سقوط را اكثراً در سراشيب فروپاشى سيستم جهانى ديكتاتورى پرولتاريا با عنصر نيازمندى زمان و نيت بازيگران بيرونى استناد مى بخشند و استدلال ميكنند كه در داد و ستد هاى جهانى همان برهه، عمر همان حاكميت به پايان رسيده بود. اين يك داد قرين به واقعيت است، اما نه همه ى واقعيت. گوشهاى ما را تا امروز فقط سمفونى گرانجان و كوك شده ى خيانت رهبران شوروى سابق و بى تدبيرى رهبر همان حزب وطن و حاكميت آن خسته ساخته و همان ريكارد شناخته شده ى اتهام به خيانت و جاسوسى و غيره غيره در فضاى تازه ى زنده گى و سياستها، هى چرخ ميخورد و چرخ ميخورد! ديروز هم با همين ابزار و اسلوب صداى صفاى مخالفين را در گلو ها خفه ميكردند و به هر دگر انديش و شاكى عنوان جاسوس مى بخشيدند.
در بيرون از مرزها و در هواى گواراى ساحلهاى آرام جهان سرمايه، گفتمان پيرامون حادثه هاى ديروز فقط در بند همان تصفيه حسابهاى زيرساختهاى فركسيونى همان حزب نا به كام اسير است و مضمون اين بحثها را پيوسته مساله هاى دست دوم و جانبى تشكيل ميدهد. بيشترين بحثهاى جارى ميان شكست و ريختهاى حزب دموكراتيك خلق با مداخله هاى آشكار و پنهان همان چهره هاى آشناى پشت پرده شكل مى يابند كه در آغوش غرب و بيشه هاى ديگر جهان اتراق نموده و روز هاى شمرده شده ى زوال خودرا از خوف مجازات تأريخ و مردم در بى افتخارى به سر ميبرند و ذهن جستجوگر را نه ميگذارند به مساله هاى حياتى بپردازد. اينها تا آخر ميكوشند تا براى پنهان كردن داغ هاى لغزشهاى خويش، زير پوشش لحاف ژوليده ى "راه" و "رهبر" ناگفته ها را هنوز هم در سينه ها مدفون كنند. اينها پوسته ى ناجايز سكوت مرگبار را به رخ كشيده و به جاى كوچيدن به وطن گوشه ى ذلت بيگانه ها را ترجيح داده، هر گند و ناسزا را به روى گوينده گان واقعيتها مى پاشند.
جانكاه تر اين است كه به بهانه ى آزار روح هزاران شهيد و خدشه بر روان ده هزار سپاهى سر به كف همان حزب، به خامه ها و زبانها زنجير ميزنند و گفتن نا گفته هارا در سينه ها زندانى ميسازند. يگانه حرمت به پيشگاه روح شهيدان ما و فداكاريهاى لشكر سربه داران باز كردن همان گره هاى كور در سرگذشت همان ساختار عجوبه است!
از من تقاضا مى كنند، به من هوشدار ميدهند كه بيش از اين روى تعميل عدالت انتقالى پافشارى نه كنم، از بگو مگو ها پيرامون آدمكشى ها و جنايت كاران جنگى بپرهيزم و از روز مجازات خلق الله به كسى هوشدار نه دهم. به من گوشزد مى كنند كه سرگرم باز كردن گره هاى كور در سرنوشت پرماجراى همان حزب قشله يى نه گردم، روان پيشكسوتان آنرا در گورستانها نيازارم، و با راز هاى سر به مُهر روزگاران فراموش شده كارى نه داشته باشم. و براى اين مأمول قول و قرار هايى پارينه را كه خود روى آن تف كردند، به يادم ميدهند. گاهى هم به شيوه هاى پارينه ى مجازات دگرانديشى در درون همان حزب عسكرى، چند چهره ى ذليل را استخدام كرده و با پيامها و فراخوانهاى جعلى و دروغين به يخن روشنگر و روشنگرى رها ميكنند تا جلو برملا شدن حقيقت ها و راز ها را سد سازند.
من اما خيره سرانه پافشارى دارم و به اين پافشارى ادامه ميدهم:
كه راه به سوى فردا فقط از مجراى نقد بى امان گذشته ميگذرد;
كه در گذشته زيستن گريز از امروز و فردا است؛
كه سواى تصفيه ى حساب با گذشته، نه ميتوان براى امروز و فردا زيست؛
كه مردم برباد رفته حق دارند از ناگفته هاى ديروز آگاه گردند؛
كه نه گفتن ناگفته ها جفاى نوبتى عظيم به هزاران هزار سرنوشت خاكستر شده است؛
دستيابى به كليد حل معماى سقوط و پديده ى خيانت به حاكميت ملى تا سرحد حذف آن از نقشه ى منافع ذاتى كشور به معنى باز كردن قفل هاى زنگ زده ى ده ها و صدها ناگفته در سرگذشت همان ساختار پيچيده ى نومنكلاتورى بوده و ما را به ريشه هاى خيانت و ناراستى از همان كنگره ى مؤسس جمعيت دموكراتيك خلق و حتى پيشتر از آن ميرساند. مطالعه ى تراژيدى سقوط، بايسته ترين نتيجه گيرى ها و درسها از گزينه ى نا ميمون "راه" و "رهبر" را در طول سرنوشت همان حزب به دست ميدهد. كاوش پيش زمينه ها و خودِ پيشآمد سقوط به يكباره گى سر رشته ى تمام ناگفتنى ها و ناروا ها در سرگذشت همان حزب را روى ميز جراحى تأريخ قرار ميدهد.
گاه بيخود ميشوم، زمانيكه به "دلاورى" مجريان آن تراژيدى خيره ميشوم. اين مجريان بى آزرم سقوط حاكميت ملى افغانستان و انحلال دستگاه دولتى، اردو و نهاد هاى مدافع منافع ذاتى كشور هنوز هم بيباكانه توسن غرور و سربلندى را مهميز ميزنند و با پاشيدن خاك به چشم خلق خدا با همان كهنه گى انديشه هايشان اينجا و آنجا بساط شعبده هموار ميكنند. اينها سرانجام چه گاهى از نقش هاى خودشان در همان سقوط عبرتناك و ليلام حاكميت ملى كشور تعريف و تفسير به دست خواهند داد؟ سياهه هاى بى نور و نمك شان همه روزه برگه هاى رسانه هاى همه گانى را زهر پاشى ميكنند، ولى از سهم شان در سقوط حاكميت ملى حرفى به زبان نه ميآورند. "عجب دلاورست دزدى كه به كف چراغ دارد"!
بگذار تا در آمد آمد ياد بود از حادثه ى ٧ ثور ١٣٥٧، خامه به دستان و انديشمندان افغان را به بحث پيرامون يكى ديگر از معما هاى تأريخ همان حزب فرابخوانم: معماى سقوط حاكميت ملى افغانستان!!!