محمد عالم افتخار
در عمر چندین ملیون ساله تکاملی ی نوع بشر؛ افراد این نوع؛ آرزو های بیشمار و بیکرانی داشته اند و در زمانه های اخیر؛ به گونه هایی افسانه و اسطوره و متون شفاهی یا مدون شعری و ادبی و هنری...اینهمه آرزو و خواست و تمنا را ثبت نموده و برای نسل های پسین خویش ماندگار گردانیده اند.
اینکه بشر؛ چرا سوال و فکر و خیال و آرزو میکند؛ عجالتاً مورد بحث نیست ولی تا جاییکه کشف و ثبوت گردیده است؛ لا اقل مرتبه ای از آرزو؛ مختص به فرد بشر و نوع بشر میباشد.
به ویژه شاعران عاشق پیشه؛ قسم استعاره و مجاز؛ آرزو های عجیب و غریب بیحد و حصری پرورده و در آثار خویش منعکس نموده اند؛ ولی همه آنها؛ منحصر به احساسات و هیجانات و درد ها و تألمات دیگری است و کمترین تفریقش از سایر موارد؛ همان مجازی و استعاره ای بودنشان میباشد.
اینچنین فیلسوفان که عمدتاً به دو برخ سترگ "دین ورز" و "خرد ورز" انقسام دارند؛ خیلی خیلی در بازتاب اینکه روان بشری مالامال از چه خواهشات و نفسانیات و بالاخره آرزو ها و مایوسیت هایی است؛ سهم گرفته و نقش ادا کرده اند.
یکی از کلیدی ترین سهمگیری متفکران خرد ورز و تجربه گرا؛ در سده های اخیر؛ در مورد تبویب نیاز ها و بالنتیجه آرزو های بشری؛ مجموعه تئوریک «هرم ابراهام مازلو» و تکمیله های متعاقب آن است که بنیاد روشنگری «گوهر اصیل آدمی» ـ به کمال بدبختی!ـ ؛ شاید تنها نهاد و سخنگاهی است که قبلاً این مورد را اندکی به معرفی گرفته و در مورد آن سخنانی برای افغانستانیان سواد دار و خوانشگر؛ حرف و حدیثی داشته است و در آتی؛ بیشتر و بهتر در مورد عرایض خواهد داشت!
این ردیف ملاحظات را بازهم میتوان گسترد و از آنچه زهاد رنگارنگ و صوفیان صاف و ناصاف سفته اند و هیشته اند؛ احادیث قطار کرد تا حدیکه دورادور کره زمین و فرا تر را تواند اندر نوردد.
ولی کم از کم؛ من و عزیزان منهمک در اندیشه و فکر و تتبع در بنیاد «گوهر اصیل آدمی»؛ تا همین نوروز لاله خیز و شقایق آور اخیر؛ بنی بشری را با آرزویی از نوع آنچه شهیدِ شش ساله انسانیت؛ نیلوفر نازنین ـ دخترک همنفس و همخون و هم مرگ «سرداراحمد» خبر آور و پیامبر و پیامرسان؛ ثبت جریده روزگار و تاریخ انسان و انسانیت نمود؛ نشنیده بودیم و حتی نمیتوانستیم تخیل بنمائیم!
سپاسگذار از خبر گذاری هایی که این مورد جلیل و اعظم و اکبر برای نوع بشر و نسل های فراوان آینده آنرا؛ سرِ فرصت گذارش کردند و به ثبت رسانیدند!
طبق همین گذارش ها؛ نیلوفر ناز و نازنین؛ مدتی پیشتر از آنکه به دست برادران حامد کرزی ـ این "لیونی زوی عبدالاحد خان کرزی!"؛ در سن شش سالگی یکجا با پدر و مادر و برادر کوچکترش؛ به شهادت برسد؛ آنهم در هوتل سرینا؛ در صد و چند متری ارگ ملا کرزی آخوند برادر ملا کور مرگر آخوند و آنهم در تراژیدی ایکه تاکنون نه شکسپیری خیالش را کرده و نه از مخیله ابلیسی گذشته است؛ روزی از پدر قهرمانش «سردار احمد» پیامرسان و پیامبر می پرسد:
ـ آیا طالبان؛ (یعنی یعنی یعنی و به اندازه ابدیت: یعنی برادران ضحاک ماردوشی موسوم به حامد کرزی!)؛ حیوانات را هم میکُشند؟
دقت فرمائید: نیلوفر دخترک کمتر از شش ساله؛ می پُرسد:
ـ آیا طالبان؛ حیوانات را هم میکُشند؟
یعنی؛ طالبان؛ حیوانات را به آنگونه که انسانها را میکُشند و به همان شیوه و فلسفه و باور که انسانها را میکُشند؛ نیز میکُشند یا چطور؟
سردار احمد خبر دار و خبر نگار و خبر دان و صاحب خبر؛ پاسخ میدهد:
ـ نه! نیلوفر جان! طالبان؛ به این انداز و به این منطق و به این باور و به این دستور؛ حیوان ها را نمی کُشند؛ حیوان ها را کار ندارند و چه بسا که با حیوان ها سنخیت و در نتیجه رحم و عطوفتی دارند!
البته؛ به دقت؛ من و ما نمیدانیم؛ جاویدان یاد سردار احمد در سخنانش خطاب به دخت کودک؛ کودک عصر نو؛ مظهر انسان امروز؛ با چه بار های عاطفی و معنایی و مفهومی؛ این مطالب را بیان کرده و در روح حساس او منتقل گردانیده است ولی از آنچه که در آرزوی عجیب و درد ناک و هول انگیز نیلوفرِ پرپر شده بازتاب یافته است؛ دنیایی را میتوان یافت که قلم و هنر و شعر و حتی سحر و جادو...؛ توانایی تصویر و تجسم تمام و کمالش را ندارد و تا ابدیت هم نخواهد داشت:
ـ خیر؛ کاشکی ماهم؛ حیوان می بودیم!
ـ کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم تا از شر هردم مرگ و فقط مرگِ طالبان؛ در امان می بودیم!
کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم؛ تا سنخیتی با طالبان میداشتیم!
کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم؛ تا طالبان؛ مارا بیگانه و دشمن نه بلکه همسان و همنوع خود میدانستند!
کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم تا از همان امکان زندگانی که خدا و طبیعت نصیب مان کرده بود؛ میتوانستیم؛ حداکثر بهره ببریم!
کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم؛ تا از نحله و طایفهِ طالبان می بودیم!
کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم تا از کنام و جنگل طالبان می بودیم!
این مورد را هم میتوان به بسیار و بیشمار؛ تمدید کرد و طویل ساخت!
ولی؛ ابهت و عظمت این «کاشکی؛ ماهم حیوان می بودیم!» زیاد به طول و عرض نه بلکه به عمق آن؛ پیوند دارد.
نیلوفرجان؛ یک دخترکِ زادهِ و بالاخره آگهِ افغانستان بود.
پس؛ هر اما و اگر و ایکاش ... که نزد نیلوفر؛ بود؛ نزد افغانستان بود و نزد افغانستان هست!
شاید!
نیلوفر؛ تنها برای خود و نهایتاً برای خانواده خود نمی گفت که :«ایکاش؛ ماهم حیوان می بودیم!»
هیچ دلیل و منطقی نمی پذیرد که این آرزو و «ایکاش» اینهمه شخصی و محدود باشد!
اگر این طور است؛ پس صدای نیلوفر؛ صدای افغانستان و صدای افغانستانی ها بلا استثناست!
ایکاشِ نیلوفر؛ ایکاشِ افغانستان و ایکاشِ افغانستانی هاست!
یعنی که:
ایکاش؛ ما افغانستانی ها؛ حیوان می بودیم؛ تا از طالبان در امان می بودیم!
ایکاش؛ ما افغانستانی ها؛ حیوان می بودیم؛ تا طالبان و برادران و باداران شان؛ پی کشتار مان نمی بودند!
ایکاش؛ ما افغانستانی ها؛ حیوان می بودیم تا «شیرکرزی» برادر طالبان؛ ولو که پادشاه ما بود؛ زمینه ساز مرگ های بیرویه و زیرخاک رفتن های بی پیشینه مان در زمان و مکان نبود!
ایکاش؛ ما حیوان می بودیم!
ایکاش؛ ما حیوان می بودیم!
ـ ما افغانستانی ها!
ـ ما پاکستانی ها!
ـ ما سوریه ای ها!...
ـ ما مسلمانها!
ـ ما انسانها!
تا فاقد سنخیت با طالبان نمی بودیم!
تا فاقد سنخیت با وهابیان نمی بودیم!
تا فاقد سنخیت با سعودیان نمی بودیم!
تا فاقد سنخیت با دیوبندیان نمی بودیم!
.................................
تا فاقد سنخیت با ابوصفیانیان و امویان و عباسیان و دیگر «الله» فروشان نمی بودیم!
کاشکی؛ ما حیوان می بودیم تا طالبان؛ آنگونه با امکانات دست اولِ بردار شان حامد کرزی؛ در درون "هوتل سرینا" مرمی به قلب و به مغز ما نمی نشاندند و می گذاشتند؛ چند صباحی؛ "شمال دنیا را بخوریم".
خداییکه ما را آفریده بود؛ استعداد صد سال زندگانی برایمان ارزانی داشته بود ولی خدای طالبان؛ دیگر؛ به راستی کدام خداست؟!
آیا خدای طالبان؛ میتواند خدا باشد؟!
آیا خدای طالبان؛ میتواند خدا باشد؟!
آیا خدای طالبان؛
آیا خداییکه خدای طالبان باشد؟!
همان خدای انحصاری مرگ و ویرانگری قبایل بدوی هندو و دیگر قبایل وحشی و نیمه وحشی مقیم جنگل های افریقا و استرلیا و مکزیک... نیست؟!
آیا خداییکه برای سلطه و شرع و امر و نهی اش؛ به "طالبان" ضرورت داشته باشد؛ قادر متعال است یا بدبخت و بیچاره و زبون و بدحال...؟؟؟!!!
با همهِ اینها و صرف نظر از همه اینها؛ کاشکی ما حیوان می بودیم!
کاشکی؛ افغانستان فقط حیوانستان می بود؛ تا حیواناتی مانند طالبان؛ از آنها که ایشان را با خودشان متفاوت درمی یافتند؛ رم نمیکردند و به "هاری" و جنون سیاه و سیاهترین بیماری کُشتن و حتی کُشتن به طریق کُشتن خود ـ انتحار!ـ مصاب نمی شدند؟!
به هرحال و به هر حال و به هرحال؛
ـ کاشکی؛ ما حیوان می بودیم!
ـ کاشکی؛....
ـ حیوانی مانند ملا کرزی؛
که گفت: روح نیلوفر و همانند هایش؛ شاد است که هزاران کودک دیگر هنوز نمرده اند؛ هنوز کُشته نشده اند و ... د..د..درس میخوانند!
ـ حیوانی مانند ملا عمر!...
که فرمود: انسانستان افغانستان را؛ نمیگذارد که به تعیین سرنوشت خود توسط "انتخابات" بپردازد!
آنچنانکه حیوانستان های افغانستان؛ این کفر را مرتکب نمیشوند و با چوب و سوتهِ ملا و چوپان هدایت میگردند!...
ـ کاشکی؛ ما حیوان می بودیم!
بار خدایا! آیا وقتی مارا انسان آفریدی؛ تصورش را نفرمودی که حیوانات با ما نمی سازند و با ما در صلح و سلم؛ گذاره نمی نمایند؟!
بار خدایا! نمیشود؛ این لطف و کرمت را، پس بگیری تا ما بتوانیم؛ حیوان باشیم؛ تا این سان و با اینهمه قصاوت و دهشت و وحشت؛ کودک مرگ و جوانمرگ و هردم شهید و هردم کُشته و عذاب کُشته نگردیم؟!
بار خدایا! نمیشود اندکی تشریح بفرمایی که نسبت ذات تو با ملاعمر و ملا کرزی و آی ایس آی ... و نصیرالله بابر و غیر ذالک چیست؟!
بار خدایا!
ـ دیگر؛ چه بگوییم؛ مگر نمی بینی؛ مگر نمیدانی؟!
عیان ها را حتی ضرور است که به پیشگاه ذات تو هم بیان بداریم!
خداوندا!
حتی به ما چیزی نکن؛ بگذار؛ تباه و برباد شویم؛ سلاخی و قصابی شویم؛ تکه تکه، ریزه، ریزه؛ گرد گرد...شویم؛ ولی به قربانت؛ اندک به فکر خدایی خودت باش!
به نیلوفر ببین؛ به همه گل های نیلوفر آفریده ات در هستی ببین؛
همین عرض و مناجات شان است؛ قربانت شوم؛ خدا جان!
آخر؛ تو خدایی!
مگر نه؟!