عبدالرحمن فرقانی
خواننده عزیز حسب وعده باید قسمت دوم را خدمت تان تقیم مینمودم، اما لازم دیدم تا مقدمه بسا مهم این کتاب را که سید قطب شهید آنرا نوشته است خدمت تان تقدیم نمایم تا در معرفي محتوای کتاب شما را یاري رساند.
مقدمه بقلم محقق اسلامی استاذ سید قطب شهید
واقعاً که امروز مسلمانان چقدر نیازمند کسی استند تا باور شانرا بر خویشتن، اعتماد شانرا بر گذشته و امید شانرا بر آینده شان برگرداند.. و چقدر نیازمند کسی استند تا ایمان شانرا به دینی که فقط از آن اسمش را دارد و باطنش را نمیدانند و از طریق ارث بدان گرویده اند، نه از طریق تحقیق و معرفت، باز گرداند.
و این کتابی که دارم آنرا مطالعه میکنم «ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» اثر علامه سید ابوالحسن علی الحسنی الندوی از بهترین کتابهایست که درین موضوع آنرا در گذشته و حال مطالعه کرده ام.
یقیناً که اسلام عقیده تفوق و بلندی است، یکی از خصوصیتهایهای خاص آن این است که در روح مؤمن، احساس عزت عاری از تکبر، اعتماد بدون از غرور و اطمینان بدون از غفلت را میدمد.
و مسلمانانرا وا میدارد تا مسؤولیتیکه در برابر بشریت دارند، احساس مسؤولیت کنند، و بشریت را در غرب و شرق کره زمین سپرستي ورهنمایی کند و مجموعه های راه گم کرده را در زمین رهبری وبه دین مبین اسلام وراه راست هدایت کنند، و آنانرا به نور هدایت و قران از تاریکی ها به روشنی بیرون آوردند: " کنتم خیر آیت و ترجمه آن نقل شود".
واین کتاب که دارم آنرا مطالعه میکنم، در ضمیر خواننده خویش تمامی این مفاهیم را زنده میسازد، و در قلبش تمامی این خصوصیات را میدمد، اما درین مورد فقط بر بیدار ساختن وجدان و عصبیت دینی اعتماد نمیکند، بلکه حقیقتهای عینی را چون وسایل برمیگرد و آنرا بر چشم، حس، عقل، وجدان و همه پیشکش میکند، و حوادث تاریخی و کشمکشهای وقت حاضر را بطور عادلانه و روشن پیشکش میکند،و در قضیه که انرابطور کامل پیشکش میکند باساس واقعیت، عقل، منطق و ضمیر قضاوت میکند، و چنین به نظر میرسد که تمام نظریات، نتایج و پیشنهادات در کنار وی ودر کنار قضیه وی قرار دارند، و این نخستین خصوصیت این کتاب است.
وی در آغاز تصویر کوچک عابر اما روشن وآشکار ازین جهان را قبل ازینکه نور اسلام برآن دمیده باشد رسم میکند، تصویر این جهان را ازشرق وغرب، تا به جنوب وشمال از هند وچین تا به فارس و روم رسم میکند، تصویر جامعه و وجدان را درین دنیای پهناور، و در ملتهایکه در سایه ادیان آسمانی مثل عیسویت، یهودیت، بودایت، زردشتیت و هندویت.. زندگی میکردند، رسم میکند.
واقعاً که این تصویر یک تصویر جامع و روشن است که نویسنده در رسم آن بر نظر شخصی خود استبداد نمجوید، بلکه نظریات و باور های مؤرخین و محقیقین سابقه و حاضر که مسلمان هم نیستند، بایشان هم نظر استند، ودرین شک نیست که نظر نویسنده با ایشان و با نقش آن زمان سابقه همنوا نیست.
وی جهانی را به تصویر میکشاند که روحیه جاهلیت بالایش حاکم بود، وجدانش بد بوشده بود، وروحش پلید شده بود، ارزشها و معیار ها در آن مختل شده بود، ظلم و عبودایت برآن مسلط گردیده بود، و آسایش بی سرحد و محرومیت مرگبار او را در برگرفته بود، ، با وجود دیانتهای آسمانی تحریف شده، که ضعف و ناتوانایی بدان راه یافته بود و فاقد تسلط بر ملیتها آنزمان مانند موجود بی روح وجان جامد گردیده بودند به خصوص عیسویت.
.. وقیتکه نویسنده از وصف این جهان جاهلی فارغ میشود، به پیشکش نقش اسلام در زندگی، نقش آن در رهایی روح بشریت از خرافات، اوهام، بردگی وبندگی، فساد وتعفن، پلیدی و پستی آغاز میکند، و همینطور نقش آن را در رهای جامعه انسانی از ظلم و سرکشی، تجزیه و فروپاشی از زندگی طبقاتی، استبداد حاکمان مستبد و توهین پاپها منحرف و نقش آن در بار آوردن یک جهان مبنی بر اصول و اساسات عفت، پاکی وسترگی، معقولیت و واقعیت، آزادی و تجدید، معرفت و یقین، ایمان و باور، عزت و عدالت، و کار مستمر و دوامدار جهت رسیدن به یک جامعه پیشرفته مترقی وبهبود زندگی و رسیدن حق به حقدارش در زندگی را تشریح و تعیین مینامید .
وهمه این در زمانیکه قیادت بشریت درهرجا بدست اسلام بود، و اسلام داشت کار میکرد، واسلام نمیتواند کاری را انجام دهد تا قیادت ورهبری دردستش نباشد، چونکه اسلام در ذات خود عقیده برتری و تفوق است، پروگرامیست برای رهبری و قانون وشریعت است رهبری کننده نه دنباله رو.
سپس زمانی میآید، که بخاطر انحطاط مسلمانان وگوشه نشنی آنان از رهبری بشریت، توصيه هايكه که این دین را به قیادت بشریت مکلف میسازد، و وظایفی متعددیکه مسلمانان باساس این دین عهده دار آنست، اسلام زمام امور را ازدست میدهد.
منبعد نویسنده اسباب این انحطاط روحی و مادی را یکی پی دیگر بررسی میکند، ووقتیکه مسلمانان خود ارزشها و مبادی دین خویش را نادیده گرفتند و از مکلفیتهای خویش سر باز زدند، به آنها چه گذشت و جهان در اثرگوشه نیشنی مسلمانان از قیات و رهبری بشریت و رو آوردن آن به جاهلیت نخستین متحمل چه مشکلات و مسایلی شد، این همه را به تصویر ميکشید. وخط انحدار انسانیت را در آنزمانیکه افاق علم فروزان باز گردیده بود را به تصویر میکشد و این تصویر را با تعبیرات احساساتی و جملات آتشین نه بلکه با تفکر عمیق و واقعی رسم میکند، و حقایق واقع شده طوریکه نویسنده آنرا پیشکش نموده است از هر نوع بازیچه ...... غنامند است.
واز طی این بررسی وپیشکش خواننده اندازه نیاز تغیر رهبری و قیادت بشریت را احساس كرده ميتواند، وبرگرداندن انسانیت به هدایتیکه برگزیده شده است تا بشریت را از تاریکی و گمراهی به نور وروشنی و از جاهلیت به معرفت، بیرون آورد، و ارزش اساسی وجود این رهبری و قیادت را در زمین و اندازه زیان و مصیبت گذشته و حال نزدیک و دور آنرا که نه تنها به مسلمانان بلکه بر همه بشریت بر میگردد، را نیز احساس میکند.
و همچنان خصوصاً در دل مسلمان روحیه احساس پیشمانی بر آنچه را از دست داده، روحیه افتخار بر آنچه برایش داده شده است، و روحیه رسیدن به قیادت و رهبری از دست رفته را برپا میکند.
وآنچه قابل توجه والتفات است، اینست که نویسنده دایماً ازمشکلاتی و مصیبتهایکه ازگوشه نیشنی مسلمانان از قیادت و رهبری بشریت عاید همه بشریت شد به کلمه "جاهلیت" تعبیر کرده است.
واین تعبیر بسیار دقیق و بجا است، که بر فهم و درک فرق میان روح اسلام و روح مادی حاکم برجهان قبل از اسلام و بعد از کنار رفتن اسلام از رهبریت بشریت دلالت میکند.. بلی همین جاهلیت در سرشت اصلیش است، جاهلیت مقطع زمانی خاص نیست، بلکه قالب وخوی روحی و عقلی معیین است، قالب و خویکه بمجرد فروپاشی ارزشهای اساسی زندگی انسانی و حین اراده الهی پدید میآید، و جای آنرا ارزشهای هوسی و عارضی مبنی بر خواهشاتی شهوانی میگیرد، آنچه امروز انسانیت در پیشرفت مادی خویش از آن رنج میبرد، طوریکه در روز های نخستین بربریت و جاهلیت از آن رنج میبرد.
وطوریکه نویسنده جلیل در نزدیک پایان کتاب خویش میگوید: رسالت اسلام ایمان بخدا، رسول و روز آخرت است، و پاداشش بیرون آمدن از جاهلیت و تاریکی به هدایت و روشنی، از عبادت مردم به عبادت خدواند متعال یکتا، واز تنگنایی دنیا به وسعت آن و از ستم ادیان به عدالت اسلام است. ویقیناً که فضل این رسالت ظهور کرده است و فهم آن بیشتر از هر عصر و زمان ساده تر گردیده است، و یقیناً جاهلیت رسوا وذلیل گردیده است، کمی ها وکاستی هایش برای همه برملا گردیده است، رو گرداندن مردم از آن شدت گرفته است، و دقیقاً همین زمان انتقال رهبریت و قیادت بشریت از جاهلیت به اسلام است اگر مسلمانان بیدار شوند و بخود آیند، و این رسالت را مثل یگانه رسالتی که میتواند بشریت را از فروپاشی و بدبختی نجات دهد، با تمام اخلاص، اراده و حماسه در آغوش گرفته از خود کنند.
و در پایان خوصیت بارز د تمام این کتاب فهم عمیق کلیات روح اسلام در محیط فراگیر آنست، و بنا برین این کتاب نه تنها نمونه تحقیق دینی و اجتماعیست، بلکه نمونه خوبی تاریخیست که باید از زاویه اسلامی تحریر گردد.
روی هم رفته اوروپایها که از فرهنگ و فلسفه مادی خود متاثر استند بنا بر تعصب غربی و دینی خویش و از دید غربی خویش تاریخ جهان را بطور آگاهانه ویا غیر آگاهانه نوشته اند، و از همین جا است که بنا بر فراموش نمودن ارزشهای بسیار دز زندگی انسانی که بدون آن تفسیر حوادث و وتاریخ انسانیت درست نمیباشد، در تاریخ ایشان انحرافات متعدد ظهور نموده است، و بنا بر تعصبی که در مورد اوروپا محوری, که دارند و اوروپا را مرکز جهان میپندارند، وبنا بر فراموش نمودن عوامل دیگری که در نوشتن تاریخ بیطرف موثر استند، ویا بنا بر به نگاه کم نگریستن به عواملیکه حد اقل مصدر آن اوروپا نه باشد، مرتکب اشتباهات و انحرافات شدند.
وبا تاسف که ما مسلمانان همه چیزی دیگر را بی درنگ از اورپایها میپذیریم تاریخ را هم با همه اشتباهات آن از اوروپا پذیرفتیم، واین اشتباهاتیست در روش و پروگرام با فراموش نمودن ارزشها و عوامل بسیار، و اشتباهاتیست در تصویر در دیدن زندگی انسانی از یک زاویه و بلاخره اشتباهاتیست در نتایج بنا بر روش و تصویر رسم شده.
واین کتابی پیش رو تاریخست که همه امور، عوامل و ارزشهای متفاوت را بررسی میکند. وشاید خواننده گرامی از شخص مسلمان، باورمند به قوت روح اسلامی، وگرویده بازگشت قیادت به اسلام این انتظار را نداشت،که حین بحث از قابلیت های رهبری در پهلوی استعدادهای روحی از استعدادهای صنعتی و نظامی واستعدادهای تنظیم نوین جهانی و استعدادهای استقلال مادی و تجارتی نیز صحبتی داشته باشد.
واین خود احساسی است، هماهنگ با همه خواسته های زندگی انسانی، و با همین احساس هماهنگ نویسنده در نوشتن تاریخ و توجیه مسلمانان حرکت میکند و از همین جاست که این کتاب نمونه خوبی تاریخی محسوب میشود، که باید مسلمانان آنر را بطور مستقل دور از تاثیرات روش اوروپایکه این هماهنگی و عدالت را در تحقیق ندارد، فرا گیرد.
ومن خرسندم که در مورد این کتاب با همین احساس صحبت کنم و همین پدیده را ثبت کنم، و من خرسندم که این کتابی گرنبها را به زبان عربی دریابم.. زبانیکه نویسنده کتاب آنرا به کتاب خویش برگزیده است، و برای بار دوم آنرا در مصر بچاپ میرساند.