عزیزی غزنوی
پیوسته پر آواز بود کاسۀ خالی
پرگویی ابله اثر طبع سقیم است
بیدل
بسیاری از ما كه گاهگاهى در مجالس خرد و بزرگ حضور بهم میرسانیم، مى بینیم كه یك تعداد اشخاص زیاد صحبت میكنند یا به اصطلاح پرگویى میكنند، بدون اینكه سلیقۀ مجلس
را در نظر بگیرند، راست و دروغ را باهم آمیخته و لاف و گزاف را نیز به آن ضمیمه می سازند تا باشد كه خود را یك سخنور توانمند و با تجربه و دانشمند بزرگ و متخصص درهمه امور جلوه بدهند، هر یک در همه امور خود را متخصص می داند و دیگران را هیچ می شمارد، فهمیده و نا فهم ما معلوم نیست، هر کسی در هر موردی که سخن میراند به وضا حت فهمیده میشود که اهل این مسلک نیست زیرا که جملات را با هم ربط داده نه میتواند و
مطالبی را که میگوید ضد و نقیض همدیگر اند، انجنیر ما در مورد دین، عالم دین در مورد طب، تاجر بیشۀ ما در ادبیات و غیره وغیره چنان سرگرم صحبت میشود که گویی این آقا در این رشته مهارت کامل دارد، این عادت زشت نه تنها در محافل و مجالس بلکه در ادبیات نوشتاری، از طریق انترنت، اخبارها و مجلات و ادبیات گفتاری ما از طریق تلویزیونها و رادیو ها نیز به وفرت کار برد دارد، بسیاری اشخاص در مورد مطلبی را که میخواهند بگویند آنقدر حاشیه میروند و پر میگویند که بالاخره آنچه را که میخواهند بگویند در لابلای حاشیه روی ها گم میشود و مخاطب نه میداند که این آقا چه گفت و منظ�
�رش از این همه حرافی چه بود، این پدیدۀ زشت عوامل زیادى را داراست و عمدتأ دو عامل عمده دارد:
1 نداشتن دانش كافى.
2 غرور بیجا بر پول و ثروت و یا موقف اجتماعى.
در هر دو حالت این عادت ناپسند زشت، ناگوار و منافى اخلاق انسانى است، بزرگان و دانشمندان ما در این مورد اندرز های زیبایی گفته اند که ازان جمله عطار چنین میگوید:
ای برادر گر تو هستی حق طلب
جز بفرمان خدا مگشای لب
گر خبر داری ز حی لایموت
بر دهان خود بنه مهر سکوت
ای پسر پند و نصیحت گوش کن
گر نجاتی بایدت خاموش کن
هر کرا گفتار بسیارش بود
دل درون سینه بیمارش بود
عاقلان را پیشه خاموشی بود
پیشۀ جاهل فراموشی بود
خامشی از کذب و غیبت واجبست
ابلهست آن کو بگفتن راغبست
هر که در بند عبارت میشود
هرچه دارد جمله غارت میشود
دل ز پر گفتن بمیرد در بدن
گرچه گفتارش بود در عدن
وانکه سعی اندر فصاحت میکند
چهرهٔ دل را جراحت میکند
رو زبان را در دهان محبوس دار
وز خلایق خویش را مأیوس دار
هر که او بر عیب خود بینا شود
روح او را قوتی پیدا شود .
ما كه در مجالس خرد و بزرگ اشتراك مى ورزیم و یا درحلقۀ دوستان خو د مى باشیم باید
این نكته را متوجه باشیم كه افرادى كه در مجلس حضور دارند طبعأ سلیقه هاى متفاوت از
همدیگر دارند و سویۀ علمى و درك و فهم هریك با آن دیگـر تفاوت دارد و ملحوظات روانی نیز بى تأثیر بوده نه مى تواند، بنأ ما باید كوشش كنیم تا رشتۀ سخن را از دیگران نه رباییم
و خود سرانه پرگویى نكنیم و سخنان بی ربط و بی مفهوم نگویم ور نه هم خود را رسوا
كر ده ایم و هم دیگران را خسته ساخته ایم, مهمتر اینكه ما با این عمل زشت، شخص خود را فضیحانه توهین نیزكرده ایم بخاطرى كه ما نه میدانیم آیا در مجلس اشخاص دانشمند تر از ما وجود دارند یا نه، در صورت حضور افراد دانشمند تر از ما در مجلس، در حقیقت ما با چرندیاتى كه گفته ایم برعلاوۀ اینكه خود را بى آبرو ساخته ایم، مقام علمى دیگران را نیز سبك شمرده و به نظر تحقیر دیده ایم.
اگر ما در مورد دین، مذهب، سیاست، ادب، تاریخ، تجارت وغیره سخن میگوییم شاید برای همۀ اهل مجلس دلچسپ نباشد اگر باشد ممكن شخص دیگرى در آن مورد وارد تر از ما باشد لذا سخنان ما سبب خستگى اهل مجلس میگردد و یا صحبت هاى ما بالا تر یا پایان تر از فهم و درک یك تعداد اشخاص خواهد بود.
پس بر ماست تا آداب صحبت كردن را بیاموزیم و درهر مجلسى كه اشتراك مى ورزیم آن را جدأ رعایت كنیم و حق صحبت را از اشخاص مسلکی غصب نه نمایم.
كوشش كنیم كه رشتۀ سخن را در دست نگیریم، بدون ضرورت حرف نزنیم، در وقت ضرورت كوتاه، فشرده، هدفمند و پرمحتوى گپ بزنیم، به اشخاص خبره و آگاه حق صحبت بدهیم، در مابین صحبت دیگران دویده آن را قطع نكنیم:
سخن را سر است اى خداوند و بُن
میاور سخن در میان سخُن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش.
سعدی
ضرور نیست برای تائید قول خود یا كسى كه سخن مى گوید مثالهاى دور و درازى ارایه كنیم و یا در موضوعاتى كه وارد نیستیم مداخله نماییم، ازغیبت و بهتان بپاى دیگران اجتناب ورزیم، از فحش گفتن و دشنام خود دارى كنیم چون دشنام در فرهنگ بشر وجود ندارد لذا اگر ما عفت زبان را رعایت نكرده لب بدشنام مى كشاییم در واقع بر انسان بودن خود چلیپا كشیده ایم، نرم، آهسته، واضح، پرمحتوا کوتاه و برچیده صحبت كنیم، درهنگام صحبت عصبانى نه شویم و رگ گردن خود را نکشیم، اگرشده بتواند هیچ حرف نزنیم و فقط گوش دهیم و بیاموزیم، چرا كه بزرگان گفته اند:
هركسى زان مهره كه دركان اوست
آن بدر آرد كه بدكان اوست.
و شمس تبربزى میگوید:
(ما را اهلیت گفت نیست اى كاش اهلیت شنفت بودى).
اگرخیلى ضرور نباشد و متیقن بر درست بودن پاسخی که میدهیم نباشیم، پرسشی هم كه متوجه ما میشود از ارایۀ پاسخ به آن معذرت بخواهیم، زیرا كه بزرگان در این مورد چنین توصیه میكنند:
مرد تا سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.
و بیدل در این مورد چنین فرماید:
در تکلم از ندامت هیچ کس آسوده نیست
جنبش لب یکقلم جز دست برهم سوده نیست
راحت آبادی که مردم جنتش نامیده اند
بی تکلف این سخن غیر از لب نگشوده نیست
گر زبان از شوخی اظهار وادزدد نفس
صافی آیینهٔ مطلب غبار اندوده نیست
پاس ناموس سخن در بی زبانی روشن اسب
هیچ مضمونی درین صورت نفس فرسوده نیست
قطرهها از ضبط موج آیینه دار گوهرند
تا شود روشن که سعی خامشی بیهوده نیست
گفتگو بیدل دلیل هرزه تازیهای ماست
تا جرس فریاد دارد کاروان آسوده نیست.
آیا خوب نیست كه با خاموشى ادیبانه، عیب و هنر خود را پوشیده نگاه داریم؟ چه فخر برهنر خویش، خود نمایى و نمودن عیب خود، رسوایى است!.
عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا