پوهنیار بشیر مومن
نامرد فخر په نسب کا- مرد نه مور لری نه پلار
«خوشخال خان خټک»
همه صاحبان عقل سلیم میدانند که درافغانستان معاصر ، سرنوشت و تاریخ مشترک، در پرتو افتخارات و پیروزیها، شکستهاو تجاوزات بی شمارخارجی، رنج و مصیبتهای بیشمارناشی از آن در طول سدهها، اقوام و طوایف مختلفی را به هم جوش داده وهمسبتگی عمیق ملی میان آنها بوجود آورده و به تکوین و تشکیل ملت افغان انجامیده
است،باوجود این درین آواخر افراد مانند « مان قوردها» درین شرایط بحرانی شب وروز در پی تخریب اقوام ساکن در کشور و شخصت های ملی_سیاسی وادبی کشورند . هرچی در پی ریشه یابی،علل وانگیزه های اینگونه عمل اندیشه شود چیزی نزدیک به عقل وخرد بقول وطنداران هزاره مان از آن بور نمیشود ، بجز اینکه بپذیریم که این افراد مانند «مان قوردها» شستشوی مغزی شده اند واز طرف استخبارات همساهیها علیه مردم وطن ومادر خویش استفاده میشوند. آورده اند که در زمانهای قدیم در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زنده گی می کردند. یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود .نایمان ها دشمنا نی به نام " ژوان ژوان" ها داشتند . مثل که اربابان فدرت در پاکستان وایران ملت افغان را دشمن خود میدانند . ژوان ژوان ها مبتکر "مان قورد" ساختن اسرای خود بودند. قرار این حکایت ژوان ژوان ها وقتی کسانی را اسیر می گرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را کل میکردند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سخت ترین قسمت آن پارچه های را بریده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده، آنرا محکم می بستند. بعد از این کار دست و پای اسیران را محکم بسته نموده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها می کردند .بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمی یافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر می شدند. در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این عذاب را نیاورده فوت می کردند ولی آنهایی که می ماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارت های آنان در تیراندازی می ماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور می داد بلافاصله تیرباران می کردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورد شده و بقیه می مردند لذا ارزش یک مان قورد ده برابر یک غلام بود و اکر کسی مان قورد کسی را می کشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین می شد .
"چنگیز آیتماتف" - نویسنده معروف قرقیزی - در رمان "روزی به درازی قرن" ، چنین می نویسد که روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" ( یول آمان ) فرزند پیرزنی بنام " نایمان آنا " برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوان ها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایرجوانان قبیله نایمان به ژوان ژوان ها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر می شود . ژوان ژوان ها او را مان قورد کرده و به چوپانی گله های خود می گمارند ."نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوان ها رفته و پسر خود را می بیند که چوپان گله شده است . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را می پرسد . پسر جواب می دهد که نامش مان قورد است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش می پرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مان قورد هستم . مادر سعی می کند حافظه ی پسر جوانش را به کار بیاندازد . مادر خطاب به پسرش می گوید: " اسم تو ژول آمان است می شنوی؟ تو ژول آمان هستی . اسم پدرت هم دونن بای ( Donan bay ) است پدرت یادت نیست؟ آخر او در زمان طفلیتت به تو تیراندازی یاد می داد . من هم مادر تو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمان هستی. او ( مان قورد ) با بی اعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش می داد. گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد ."نایمان آنا " باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت: اسمت را بیاد بیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمی دانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مان قورد نیست ژول آمان است. برای این اسمت را ژول آمان گذاشته ایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمان ها بدنیا آمدی. وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم"."نایمان آنا" برای اینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایش ترانه و لالایی و بایاتی می خواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمی کند. در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان می شود.ارباب ژول آمان از او می پرسد آن پیرزن به تو چی می گفت؟ ژول آمان می گوید او به من گفت که من مادرت هستم. ارباب ژول آمان می گوید تو مادرنداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد او را با تیر بزن و بکش . او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود می رود . " نایمان آنا " وقتی می بیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده می خواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک می شود . اما ژول امان با دیدن " نایمان آنا " بدون هیچ ترحمی در اطاعت کور کورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون می سازد. پیکر بی جان" نایمان آنا "در محلی که بعدها بنام او به قبرستان " آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده می شود . پسر مان قورد او حتی برای گرامی داشت خاطره مادربرسر قبر او نیز حاضرنمی شود چرا که او خود را بی پدر و مادر و بی اصل و نسب می دانست . گفتنیست که « مان قورد » های افغان از نوع جدید هستند ضرورت به بستن دست وپای شان نیست،فقط باید شوق شان را یافت وتمام. میشود مانند روبرت ازشان استفاده کرد. این افراد دارای ضعف های اخلاقی وکمبودی های شخصیتی اند وپیوسته در فکر شهرت هستند . اين حکایت را آوردم تا بستري باشد براي پرداختن به يكي از مصائب غم انگيز امروز افغانستان يعني كساني كه بنام های مختلف كين مي توزند و بيزاري مي پراكنند. عصر وزمان به آدم می آموزاند که نگاه ما باید به آینده باشد، گرچه گذشته هم مهم است، اما تنها برای اینکه از آن عبرت گرفت. باید توجه کنیم که در گذشته مسائل زیادی اتفاق افتاده است. بعضی افراد علاقمند اند گذشته را ملاک قرار دهند و براساس آن برای آینده تصمیمگیری کنند. گذشتهها گذشته وآیند ه گان ما هستند که باید روی این خاک زنده گی کنند. ما نباید به گذشتهها توجه زیادی کنیم. آینده گان ما نباید تقاص گذشتگان ما را بپردازند. باید با هم بسازیم. شرط لازم و اولیه آن است که آگاهانه و با اختیار این کار را انجام دهیم. تنها جوامع انسانی که حقوق برابر دارند، می توانند با هم کار کنند. ما در جامعه ای مان باید این کار را انجام دهیم که برابری انسانی به لحاظ حقوق شهروندی و حقوق بشر فراهم باشد.
به قول ارنست رنان دانشمند فرانسوی «نه خاک و نه بطریق اولی نژاد است که ملت را میسازد. زمین، بستر و میدان تلاش و کار را فراهم میکند و انسان روح آن را. انسان درشکل گیری آن چیزمقدسی که ملت نامیده میشود، همه چیز است. هیچ چیزمادی برای شکل گیری آن کفایت نمیکند.» ارنست رنان ملت را « یک همبستگی بزرگی» میداند که «برپایه فداکاریهائی که صورت گرفته و نیز فداکاریهائی که هنوز آماده آن هستیم.....» استوار شده است. اینست اساس و جوهر هرملت و رمز تشکیل و دوام آن! مولای بلخ درین رابطه چنین میگوید:
ای بسا «هندو» و «ترک» همزبان
ای بسا «دو ترک» چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
بسیار زیبا است خود را با تمام گوناگونی، بخشی از کل دانستن، کل یک هستی، یک جامعه و یک ملت. فراموش نباید کرد که از دید مذهبی همه انسا نها از یزاربند « آدم وهوا » هستند ویا بقول داروین از «بوزینه» وبالاخره همه ما، مهاجرانی هستیم که ازهزارههای دور، بتدریج دراین آب و خاک خانه کرده و به و طن خود مبدل ساخته ایم. سرزمین باستانی ما، بخاطر موقعیت جغرافیائی و آب و هوای خود، درطول هزارهها، اقوام و طوایف مجاورودوررا برای سکونت درآن ترغیب کرده است. سرزمینی که اقوام آریائی ، پس ازکوچیدن از اقامتگاه خود و اسکان درآن، بنام آریانا ثبت تاریخ کردند. همین آریائیها، ازسوئی با بومیان ساکن این سرزمین، که متاسفانه اطلاع درست و روشنی ازریشه و تبارآنها دردست نیست و با مردمان باشنده درآمیختند. بعدها و درطول سدهها، آریانا ، خراسان وافغانستان معاصر که روزی ، گذرگاه اقوام و قبایل متعدد و جولانگاه یونانیان، ، اعراب، ترکان و مغولها و دیگران گردید.ملت کنونی افغان، از اختلاط و امتزاج قومی تباری، فرهنگی و زبانی و مذهبی همه اینها به وجود آمده، شکل گرفته و در طول تاریخ قوام یافته و استوار مانده است. اما اثرات این اختلاط هنوز در ترکیب و سیما وبافت مردم شناشی- قومی افغان، رنگ و نشان خود را برجای گذاشته است. به قول حضرت فردوسی:
ز دهگان و از ترک و از تازیان _ نژادی پدید آید اندر میان
نه دهگان نه ترک و نه تازی بود_ سخنها به کردار بازی بود!
از قولِ فیلسوفی آوردهاند که : مهمترین وظیفۀ یک سیاستمدارِ دانا و توانا، این است که: مهمترین مشکل جامعه و مملکت را، بتواند به عنوان مهمترین مشکلِ جامعه و مملکت مطرح کند… از بخت بد که ما در رس دولت چنین سیا سیون نداریم ودر اپوزیسیون هم تعداد قابل ملاحظه شان «مان قوردها» هستند که «دمل چرکین شان سر باز می کند. مرداب ها نما یان می شوند و بوی گندآب ها فضای کل اجتماع را به خود می گیرد». ما نباید مسله را متوجه قوم وقبیله این شرکت مافیایی ساخت بلکه خود این اشخاص را مورد تنقید وماخذه قرار داد.تنها درینصورت است که دیگران در مورد مان قضاوت کنند که بلی این به اصطلاح روشنفکران نه به «قبیله گرایان» متعلق اند ونه به «گله گرایان ».عجب اینست که بکارگیران این اصطلاحات از لحاظ فکری ومناسبات خانواده گی خود هنوز در کمون اولیه قرار دارند. وفکرمیکنند که با پوشیدن «دریشی» و«نیکتایی» واستفاده از لوکس ترین عطریات غربی مدرن میشود ، در حالیکه مدرن شدن در افکار وطرز دید انسانها نسبت دیگران وتحمل دیگران با بریدن با افکار ماجراجویانه ومالیخولیایی است.
بنابراین، وظیفه صاحبان عقل سلیم افغان است ، تا با یافتن مناسبترین راه حلی بتواند مناسبات میان اقوا م را در شرایط جهان پیشرفته و مدرن کنونی، به انسانیترین و معقولانهترین وجه بر اساس اصل شاستگی نه تباری وقومی برقرار سازد. در فرجام تمام سازمان ها وشخصیت های که اعتقاد به دموکراسی ومدارا دارند بايد بدانند كه سكوت در برابر كساني كه اقوام افغانی را چی خورد چی بزرگ تخریب میکنند ودروغ مي گويند،تاريخ را تحريف مي كنند،هويت خود را در تقابل با ديگري آن هم از نوع نژادي اش برمي سازند و تا آنجايي پيش مي روند كه حتي دموكراسي را از دريچه ي تنگ نژادپرستي در متون گذشته می پالند و مي بينند نه عقلاني است و نه اخلاقي.