عزیزی غزنوی
و او سلاح برداشت و به عزم جهاد كمر بر بست، چند آیه و حدیث را نیز یاد گرفت، چندى این سو و آنسو تاخت، تعدادى را بنام كمونست و تعدادى را به اثر خصومت شخصى كه از سالها در دل پرورده بود، الله اکبر گفته كشت، محصلین، معلمین، مامورین دولت ومتعلمین را بیرحمانه به قتل رساند، چندین پل و پلچک را ویران کرد،
شفاخانه ها، مکاتب و منابع عام المنفعه را آتش زد، به اثرهمین ویرانکاری ها و کشتار وحشیانه، زود كار او بالا گرفت و شهرت به سزایى كسب كرد، یك یا دو بار به پاكستان رفت و از آنجا تقدیرشده با انبار اسلحه و مهمات و با صلاحیت بیشتر به صفت قوماندان جهادی تعین شده و
به كشور بر گشت.
اوهمیشه سرخانۀ چلم و تلى هاى چرس را با خود داشت، قطعه و كمسایى، این دو وسیلۀ مهم قمار را نیز رفته رفته یاد گرفت و آن نیز از مشغولیت هاى دایمى او بشمار مى رفت، روز ها در قریه جات دور از شهر گشت و گذارمى كرد و در هر خانه تجسس مى نمود تا بداند پسر زیبا روى و دخترمقبول در كدام خانه است، هر دخترمقبول و یا پسر زیبا روى را كه مى دید شب در خانه او رفته و او را بنام سازمانى، كمونست و جاسوس یا هر اتهامى كه به وى وارد مى كرد با خود برده و درعرض راه كه خانه هاى خرابه و بدون نشیمن كم نبود با او زنا و لواطت كرده و بعد او را بقتل مى رساند یا به قرارگاه خود برده م�
�بوسش میکرد، چون به قرارگاه خویش برمى گشت سرخانۀ چلم را چرس پركرده و آن را آتش زده و به كشیدن چرس مشغول مى شد و پسران برهنه روى و زیبا اندام را كه قبلا آنجا با خود برده و حبس نموده بود، پیش خود خواسته (زنگ و جامن ) بسته و آنان را تا صبح مى رقصاند و لذت مى برد، صبح كه از این عمل فارغ شده بود قدیفه را هموار كرده و با یارانش قمار را شروع مى كرد و تا وقتى كه پول در میدان بود به آن دوام مى داد.
هنگامى كه در محضر مردم قـرارمى گرفت، قدیفۀ خود را هموار كرده و به نماز خواندن مشغول مى شد، وقتى از نماز فارغ مى گردید با قیافۀ حق بجانب و تقوا مآبانه به دیگران تبلیغ كنان چنین مى گفت كه: (نماز ستون دین است هرگاه نماز را قضا كنید خیلى گناه بزرگ را انجام داده اید، در روزمحشر خداوند بزرگ اولین سوالى كه از شما مى كند در مورد نماز است, آدم بى نماز مردار است حتى گپ زدن با او حرام است، نان و آب از دست آدم بی نماز قطعأ نخورید، با آدم بى نماز معامله و داد و ستد نكنید، قرآن شریف را همیشه تلاوت كنید كه خیلى اجر دارد، دختر جوان را در خانه نگاه نكنید، هرگاه دختر ت
ان جوان شد، هر كسى كه به خواستگارى او آمد آن را برایش بدهید، هركسى كه دختر جوان را در خانه نگاه مى كند، شب یك خون نا حق را مرتكب شده است و از این قبیل سخنان را با آیه و حـدیث كه معنى آن را هیچ نمیدانست ضمیمه مى كرد و خود را خیلى اهل تقوى و پرهیزگار جلوه مى داد) اما وقتى تنها مى بود گرگ درندى بود كه پناه به خدا.
روزى در یكى از خانه هاى قریه یك دختر مقبولى توجه او را جلب كرد و او آن دختر را از پدرش بزنى خود خواست، پدر دختر كه مخالف این امر بود و دختر نیز موافقه نداشت، به این خواستگارى تن در ندادند ولى هر قدركه مقاومت كردند و اصرار و رزیدند بیهوده بود، چون او یک مجاهد اسلام بود و سلاح در دست داشت.
وى بالاخره دختر را بزور تفنگ از خانۀ پدرش كشیده و در زمستان شدید كه برف تا زانو مى رسید، آن بیچاره را پاى پیاده بطرف كوه در حركت انداخت در حالى كه پدر ریش سفید و مادر سالخوردۀ او اشك ریزان پا برهنه بدنبال جگرگوشۀ خویش روان و از شدت سرما و ضعف تن مى لرزیدند ولى قوماندان قهرمان و مسلمان برعلاوۀ اینكه بحال ایشان رحم نمى كرد تمسخر مى كرد وغضب آلود به اوشان مى گفت: (بر گردید ور نه شاژوركلاشینكوف را بر سرتان خالى مى كنم) پدر و مادر دختر آه كشیده برگشتند، قوماندان مجاهد این مدافع دین اسلام وطن و ناموس ؟...! دختر را دوان دوان بطرف كوه برد، با او جبرأ ا
زدواج كرد، شش ماه بعد بر سر تقسیم جیفۀ با یاران جهادی اش جنگید و کشته شد و به لعنت ایزدى پیوست، *لعنت الله على الظالمین *
عزیزی غزنوی تورنتو کانادا