از کریم پوپل برای حمایت از جانداران واداره WSPA درکوچه کودکان زیادی در رفت و آمد بودند. اکثریت آنها داری مصروفیت چون فراگیری تعلیم ، شاکردی و آبرسانی داشتند .مگر گروه کوچک بود که نه دنبال شغل رفته بودند ونه مکتب . درمیان این بچه ها پسری بنام جبار فتنه نام داشت .مردم اورا فتنه می گفتند زیرا او همیشه فتنگی خلق می نمود.
روزانه پس از روشنی آفتاب محیط کوچه را سروصدا ی مردم می پیچاند. گاه گاه سرو صدا بچه ها با چیغ وفریاد کودکانه بلند میشد در میان صداها فریاد سگی بلند میشد که سنگباران میشد. سگان ضیف و بیچاره کوچه نمیدانستند چرا با سنگ زده میشوند . آیا به جرم حیوان بودن یا بی صاحب بودن ؟این جانداران بمشکل روزانه لقمه را دریافت مینمودند. در نزدیکی نان بائی سگ ضیف دیده میشد ،پسران اورا توله نام نهاده بودند. توله به رهگذرا ن خیره خیره میدید تا کسی حاضر شود برای او لقمه نان دهد. هیچ کس حاضر نبود به او نان گرم نان بائی را دهد. برخلاف روز چند بار مزه کتک و سنگباران کودکان را می چشید. گاه گاهی موسفیدان غرض اینکه صواب حاصل کنند بچه ها را می گفت نه زنین بی زبان است گناه دارد. وبس ! خواستم روی احساس به توله گرسنه توته نان را دهم هنوز از درب نه برآمده بودم که صدا فریا د خفک شده توله بالا شد. اینبار فتنه با گروه بزرگ از بچه ها توله را با ریسمان بسته و کشان کشان طرف میدانی بردند. فتنه وهمقطاران او بالای توله تیل انداخته آتش زدند سپس اورا رها کردند توله از درد شعله آتش ناله می کشید بچه هاچیغ می زدند و میخندیدند درمیان این صدا ها آواز فتنه بالا شد که بچا بزننیش .سپس همه توله را سنگباران نمودند ولحظه بعد عمر کوتاه پر درد رنج توله بپایان رسید آرام در کوشه افتاد. خودرا به او نزدیک ساختم تا در آخرین رمق حیاتش محبتی را نثارش کنم، کوش خودرا نزدیک کردم تا از او چیزی شنوم گفت به بشریت گوید به عوض ثواب احساس را پیشه کنند سپس آرام ازین دنیا رفت او دیگر درد نمی کشید و گرسنه هم نبود.