محمد عالم افتخار همذاتی های سرسام آور بشر با سایر جانداران؛ و همه به زیان!
-گفتار دوم-
یاد داشت ها و بریده های نوشتاری که تحت عنوان عمومی «چگونه گوهر اصیل آدمی کشف شد ...» می آید؛ فشردهء کتاب علمی – فلسفی میباشد که شاید مجلدات قطوری را احتوا کند.
+++++++++++++
طئ هفته که نوشتار «چگونه گوهر اصیل آدمی کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» و پیام «ویژه و خاص» در رابطه با آن انتشار یافت و به ایمیل آدرس های عزیزان شناخته و ناشناخته زیادی ارسال گردید؛ خوشبختانه واکنش ها و نظراتی دریافت داشتم. به عزیزانی که الطاف نوازشگرانه ابراز داشته اند؛ صمیمانه تقدیم سپاس میدارم ولی از جمله معدودی ازعزیزان با اینکه میدانند من کی استم و دارای چه تحصیلات رسمی میباشم؛ با اصرار عجیبی خواهان اسناد تحصیلات عالی اینجانب شده و در یکی دو مورد تقاضا فرموده اند که صورت حساب شاگردی و تلمذ به یک یا چند فیلسوف مسلم معاصر را ارائه بدارم.
چندی از دوستان که من توسط ایمیل با ایشان عرض ارادت نموده ام یک تعداد لینک های انترنیتی را متقابلاً لطف نموده اند که به دلیل مشکل زبان هنوزاز آنها سر در نیاورده ام. یکی دو عزیز هم در واقع هیچ متنی مرقوم نفرموده و صرف امضا نموده اند: «تاجیک احمق!»؛ «ههههه»
قبل بر این هم یک کامینت در ویبسایت خاوران درج شده بود که بخش مرتبط به موضوع در آن چنین است:«.. نا گفته نماند که کتاب شما را خواندم. باید اعتراف کنم که به راستی مستحق جایزه نوبل و بالا تر از ، همانطوری که رفقای حزبی شما ادعا کرده اند، می باشد. هخاطری که تا حال چنین کتابی بااینقدر دروغ، بی حیائی، و حماقت نوشته نشده است. در کتاب شما سراپا دروغ، خود نمائی، خود فروشی و بی احترامی به عقاید و عنعنات مردم دیگر چیزی نیست. داست(ان) پری و مادر پری دور (از)عنعنات مردم، سراپاه دروغ، خلاف عنعنات مردم و خیلی خنده آور و بی معنی است. درین کتاب، تو خواستی که زیر نام دین به دین خیانت کنی. تا دیروز اگر به دستور ر وس ها حقیقت کودتای ثور را می نوشتی، امروز به دستور امریکا بر خلاف دین و قرآن می نویسی. غلامی و خود فروشی را از رهبران خود آموختی که فعلا در خون تو است... صمد»
منظور این هموطن مستعارنویس از «کتاب شما»؛ کتاب داستانی و فیلموارهء"گوهر اصیل آدمی" – 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک – میباشد که اخیراً چاپ شده و هم اکنون در اکثر کتابفروشی های داخل کشور و خارج از آن؛ قابل دریافت میباشد.
+++++++++++++
به هرحال؛ به دومین بخش عرایض بنده در مورد اینکه «"گوهر اصیل آدمی" چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» خوش آمدید:
همذاتی های سرسام آور بشر با سایر جانداران؛ و همه به زیان!
تحت تأثیر شدید تلقینات روانی شدهء 3 – 4 ساله گی و متعاقب آن؛ حتی زمانی هم که کلیاتی از اناتومی بشر را به حیث یک حیوان فقاریهء پستاندار در دروس بیالوژی خواندیم؛ نمیتوانستم باور کنم که انسان هم بالاخره یکی از حیواناتی است که گونه های دیگر آن (بز، گوسفند و گاو...) را ما در خانه های خویش نگهداری میکردیم؛ هدف از این نگهداری هم بیشتر قصابی کردن و خوردن آنها بود.
جوانی از فارغان دورهء ماقبل مکتب ما؛ شامل فاکولتهء زراعت شده بود و جوانی نیز از همدوره های خودم انستیتوت فارمسی (دواسازی) را میخواند؛ میتوان گفت: هرگاه که ایشان را گیر می آوردم؛ شیره و شربت شانرا میکشیدم.
منجمله در اثر این معاشرت ها هم بود که دریافتم اصلاً تعریف و تصوری که من از حیوان و انسان دارم؛ هردو غلط و واهی است؛ آنگاه معنی و مراد از «حیوان» را موجود حیه، زنده جان و ذیروح دریافتم که نقطهء مقابل موجود غیر حیه (جماد، فلز، کانی و غیر کانی...) گردید؛ بدین جهت؛ انسان(بشر) نیز؛ ناگزیر مشمول تعریف و معنای «حیوان و جانور» شد.
با این تحول من سنخیت (همذاتی) های (اشتراکات بنیادی در جسم و روح...)عظیمی میان حیوان و انسان (بشر) پیدا کرده رفتم؛ این سنخیت ها بیش از همه هم در موجود حقیر و منفوری چون موش پیدا شد که از شرش در خانه های دهاتی و باغات خویش شدیداً به عذاب بودیم و همه وقته هم تلک و «مرگ موش» برایش آماده داشتیم.
چرا که اطلاعات فراوان و بسیار دلچسپی در مورد دواسازی مدرن؛ اکتشافات درین گستره؛ مراحلی که یک دوای جدید طی میکند؛ تا قابل استفاده برای بشر شود؛ گیرم می آمد و قهرمان اولیهء این پروسه ها؛ جناب حضرت! موش (موش آزمایشگاهی) بود.
دیگر عقلم آنقدر آزاد شده بود که بتوانم تحلیل و تجزیه و نتیجه گیری نمایم که حد اقل 80-90 فیصد مشترکات در ساختار بیولوژیکی موش و بشر وجود دارد که چنین پروسه های علمی پس از آزمایش روی موش؛ درجه قابل تطبیق (بی خطر، مفید و شفابخش بودن) خود را بر بشر نشان میدهد!
آنگاه پرسش عظیم «بشر چیست؟» یا «بشر چه تمایز و فرق و امتیاز نسبت به دیگر جانوران دارد؟» نزدم پیدا شدن گرفت.
بدینجهت؛ دیگر وقتی بز، گوسفند یا گاو و گوساله و حتی شتر و اسپی قربانی یا قصابی میشد؛ تمامی امعا و احشا و گوشت و استخوان و خون و غدوات و مغز و دستگاه های عصبی و حسی و جنسی ی آنها را مورد بررسی و دقت قرار میدادم؛ هرچه این تدقیق عمیقتر میشد؛ تفاوت های چندانی میان این جانوران و بشر (تا جائیکه اناتومی و نظام بیولوژیکی آنرا خوانده یا شنیده بودم) باقی نمی ماند.
روی دو پا راه رفتن؛ لق و لچ بودن پوست بدن و به جای سم ها و شنگل ها کلک ها و ناخن های بسیار ضعیف داشتن؛ به نظرم اصلاً امتیاز و برتری نه که ضعف و ناقص الخلقه گی می آمد.
بخصوص از مقایسهء کودکان بشری با نوزادان سایر جانوران؛ بیشتر ضعف ها و نواقص را کشف مینمودم. از جمله؛ نوزادان جانوران خانه گی تقریباً هیچگاه اشتباه نمیکردند و خیلی زود بزرگ شده به سطح و سیاق مادران خود رفتار و کردار پیدا میکردند؛ ولی کودک بشری که خیلی خیلی به کندی رشد مینمود؛ هرلحظه ممکن بود خود را به آب و آتش و جر و چقور... بزند و خلاصه در معرض خطرات مرگبار قرار دهد و تا اینکه به سطح و سیاق مادر یا پدر برسد؛ بسی امراض و شکست و ریخت ها و اشتباهات ریز و درشت را از سر میگذرانید؛ سرانجام هم کمتر شباهت رفتاری و کرداری با مادر یا پدر پیدا میکرد.
«زبان» هم چیز چندان دندانگیری نداشت؛ اولاً به این دلیل که همه جانوران بالاخره «زبان» داشتند و با هم مفاهمه میکردند؛ ثانیاً به این دلیل که هرگونهء حیوانی؛ در هرکجایی که بود فقط یک نوع زبان (یعنی آواها و لغات و علامات) داشت؛ ولی بشر صد ها و شاید هزاران گونه «زبان- لسان» داشت و بنابر این گونه یا نوع بشر؛ مانند گونه یا نوع دیگر جانوری؛ فاقد زبان نوعی بود و این؛ کاستی و عیب بزرگ جلوه مینمود.
وانگهی هم «زبان»؛ عبارت از «زبان مادری» بود؛ در حالیکه مولود بشری؛ اعم از دختر و پسر «فرزند پدر!» ثبت و سجل می بودند.
در گسترهء «زبان مادری» تشکلات اتنیکی (طایفه، قوم، قبیله، ملت)غالباً بیمار گونه ای در هم تنیده بود که به مراتب بیش از تمامی گونه های نژادی در انواع جانوران هم؛ تعصب و خشم و خروش و جنون داشت و بشر این گستره ها خود را اصل و اصیل و به قول معروف افضل و نجیب می پنداشتند و تاریخ شان در یک کلام رشتهء طولانی تجاوزات هیستریک بر حریم و هستی ی همنوعان دیگر و بالمقابل درهم شکسته شدن های متناوب و غلام شدن های نوبتی بود.
درین سلسله باید جنگ جهانی اول (1914 -1918) و به فاصله حدوداً دو دهه پس از آن در قرن بیستم؛ جنگ جهانی دوم (1939 -1945) را رویهرفته با 70 میلیون نفر تلفات انسانی مد نظر داشت که افضل-آدم ها و نجیب زاده گان فاشیست المانی، ایتالوی... بر افروزندهء آنها بودند!
اینگونه تشکلات که علی الرغم زبان مادری سلسله نسب پدری برای خویش می تراشیدند؛ طی 30 - 40 - 50 نسل یا بیشتر خود را به حضرت آدم و لذا به خود الله تعالی (و سایر خدایان منحصر به خویش) میرسانیدند و دیگران که «بیگانه» بودند؛ در آخرین تحلیل نزد ایشان مخلوق خدای خودشان و فرزند آدم؛ و حتی آدم درجه 2 و3 به حساب نمی آمدند.
همچنان «معتقدات» و باور ها در انواع جانوری یا علی السویه وجود نداشت یا مانند «زبان» طبیعی شان؛ واحد و طبیعی بود ولی بشر درین گستره؛ به حدی متشتت و پریشان حال و پریشان خیال به نظر می آمد که انزجار تولید میکرد؛ حتی دارنده گان یک زبان بشری هم به اعتبار باور ها و معتقدات شقه شقه و شعبه شعبه بودند و تحت نام باور ها و معتقدات؛ بیش از سایر موارد همدیگر را بد میدیدند؛ تخطئه و تقبیح میکردند و حتی جنگ های بزرگ و طولانی و دامنه دار مانند «جهاد های صلیبی» به راه می انداختند و همدیگر را میدریدند.
وقتی در مورد «اجتماعی بودن» بشر؛ منحیث یک امتیاز اندیشیدن گرفتم؛ اجتماعات ده ها هزاران سالهء جانوری چون زنبور های عسل و مورچه گان افضلیت های فراوانی نشان دادند. (اینجا وارد تفصیلات که نا دلچسپ هم نیست؛ شده نمیتوانم ولی در متن کامل کتاب؛ این موارد با غنای آخرین کشفیات و حتی الامکان مصور؛ عرضه و تقدیم خواهد شد.)
«برده گی» بشر به دست بشر که قرآن کتاب مقدس مسلمانان و کتب مقدس پیشین همه آنرا به رسمیت میشناختند و مشروع ساخته بودند؛ ضدِامتیاز دیگر یا عیب و نقص بزرگ انسان به تناسب حیوانات بود؛ گرچه بعد ها دانشمندان نوعی به بیگارگیری را میان مورچه گان کشف نمودند ولی این برده داری؛ با برده گی و کنیزی در عالم بشری اصلاً قابل مقایسه نمی توانست باشد.
موضوع «جنسیت» نیز در بشر؛ غالباً اسف انگیز و همراه با ظلم و اجحاف و فروش سکس و فحشا بود.
در نباتات که موجودات زندهء بسیط تر و کم تکامل تر شناخته میشوند؛ اندام های جنسی کنار هم قرار گرفته اند یعنی در بخش وسطی گل و شگوفه. اندام های جنسی نرینه ساختار جنسی را به شکل گرده از خود بیرون میدهند ولی به خاطر اینکه این گرده ها داخل اندام جنسی مادینه گردیده و منجر به لقاح شود؛ به مدد باد و نسیم و حشرات (عمدتاً زنبور ها) ضرورت است؛ بدین صورت عمل سکس و «جماع» معنا ندارد.
اما جانوران حیوانی؛ جفت گیری نموده و توسط سکس و جماع به لقاح می پردازند؛ جنس نر حیوانات غالباً قوی هیکل و پر زور میباشند ولی جفت گیری به زور و عنف و تجاوز نه بلکه با تفاهم و رضا و رغبت و آنهم در فصل معین انجام میگیرد. در جانوران دارای اجتماعات پیچیده منجمله انواع مورچه و زنبور عسل؛ «ملکه» وجود دارد که تولید مثل وظیفه و علت وجودی اش میباشد.
ملکهء زنبور عسل در فصل معینه جهت جفت گیری به پرواز می آید و در حالت پرواز با زنبور های متعلق به کندو و «شهرک» خویش جفت گیری مینماید. کشف شده است که این ملکه در عین پرواز با بیش از 30 زنبور نر جفت میشود و تازه مقاربت با ملکه به معنای پایان حیات زنبور نر نیز میباشد.
فدا شدن جنس نر زنبور پس از انجام وظیفهء القاح یعنی آغاز تولید مثل؛ رمز بزرگ طبیعت و درس اندیشه برانگیز میباشد.
این قربانی شدن در پروانهء ابریشم دو جانبه است؛ زیرا که وقتی پروسهء ساخت غوزهء ابریشم پایان می یابد؛ کرم ابریشم که این هنگام به حالت «شفیره» است؛ به «پروانه» تبدیل شده و از غوزه بیرون میگردد. این پروانه ها هم مؤنث و هم مذکر اند و طی یک هفته بعد که زنده اند؛ هیچ چیزی نمیخورند و فقط جفت گیری و متعاقباً تخم گذاری مینمایند و میمیرند.
در هرحال؛ تقریباً همهء جنس ماده در جانوران کمابیش ملکه میباشد و فرزندان به مادر مربوط اند؛ نه به پدر. حتی در حالاتی که نوعی خانواده میان حیوانات وجود دارد و ماده و نر هر دو کم و بیش باهم بسر میبرند؛ بازهم تقدم با مادر است.
این چنین دستگاه های حواس بشر؛ ضعف های زیادی نسبت به بسا از حیوانات را حایز است؛ مثلاً بشر توانایی بویایی سگ و قابلیت بینایی مورچه (ماوراء بنفش) و دید مار (مادون قرمز) را ندارد.
سیستم دفاعی ارگانیزم بشر شاید از کلیه جانوران دیگر ضعیف تر است و بدینجهت بیحد و حساب مریض میشود و علی الرغم عالمی از دوا ها و تدابیر پیشرفتهء طبی؛ خیلی از این بیماری ها منتج به مرگ یا منتهی به نقص اعضا و اندام ها و از کار افتاده گی میگردد.
از لحاظ روانی اساساً پیدا کردن آدم نورمال با خواب و بیداری شاد و با کیفیت از نادرات میباشد و دلیل خوش ارواح بودن چنین نادره هایی هم بیشتر بی پروایی و بی تفاوتی و بی حسی نسبت به محیط پیرامون بوده و در نتیجه بیشتر به حیوانیت نزدیکتر است تا به «انسان بودن»!
اینجا تومار رذایل اخلاقی و کرداری بشر در تناسب به خرده اخلاق های خرده فرهنگی را نه بلکه در تناسب به اخلاقیات منبعث از ناموس طبیعت و نظام ارگانیک حیات؛ را نمی گشائیم که مثنوی هفتاد من کاغذ میشود و مسلماً بخش قطوری از متن کامل کتاب را احتوا خواهد کرد.
با اینهمه بشر و آدمی را چگونه میتوان تعریف کرد و به حساب اساطیر و مذاهب «اشرف مخلوقات» و سزاوار «سجدهء فرشتگان» و حایز «کرامات» دانست و به حساب تئوری های علمی – فلسفی ذروهء تکامل هستی و حیات و چیز های مشابه خواند؟؟
تا جائیکه در حجره و سلول و پروتوپلازم و سیتوپلازم... تا 3 دهه پیش میشد مطالعه کرد؛ کدام فرق و امتیازی درین ساختار های بنیادی نیز مبرهن نبود که بر افضلیت و تکامل یافته گی بشر دلالت نماید؛ امینو اسید ها، پروتئین ها، انزایم ها، هورمون ها، کاتالیزور ها... همه در کلیه سطوح جانوری مشترک و مشابه بودند. از نظر تعدد سلولی هم بشر شانس برتری نداشت؛ چرا که بسا جانوران دارای توده های سلولی به مراتب بیشتری استند.
در میان اینهمه تیره گی های یأس آور؛ تنها و تنها کور سویی از ناحیهء مغز و دماغ بشری محسوس بود.
+++++++++++++++++
از تمام انواع پرسش ها؛ انتقاد ها و نظریات شما درین راستا استقبال میشود.
ایمیل ویژه: برای دریافت سوال و نظر و تبصره:
مبایل برای تماس مستقیم:
918860054225+