به قلم - الهه افتخار
درکتابخانه پدرم تاریخ 30 جلدی جهان وسوسه ام ساخت ؛ در رخصتی کم و زیاد از آنها میخواندم در اول ها گفته میشد که بشر درهزارها سال ماقبل تاریخ چگونه گرایش مینماید به طبیعت با ثبات؟
این موضوع قابل بحث که تکامل انسان در مقایسه با تکامل جهان حیوانی زمان ناچیز را گذرانیده است اما درهمین زمان ترقی وتکامل وی و میزان تاثیرش بر سایر جانوران و گیاهان و بطور کل تاثیر او بر طبیعت و از جمله برخودش فوق العاده بوده است - مرا مثلیکه جادو شده باشم از محیط دور کرد . خوانده رفتم .
سیر تکامل میمونها با تغییرات ساختمانی بسیار عظیمی روی داده است به سبب تغییرات آب وهوا بخشی از این جانوران از بین میرفته اند و گروهی خود را با محیط سازگار و با شرایط جدید میامیخته اند...
انسان های نخستین اندام نسبتا کوچک و دارای شکل میمون نما بودند و ایشان اول ها روی درختان میزیستند و بعد از گذر چندین عصر یخبندان بیشتر تعداد از این میمون نما ها از بین رفته و بالاخره نیاکان بشر امروز یعنی انسان بوجود امده است .
یکی ازمهمترین سازگاری انسان های اولیه با محیط های تغییر یابنده زیستی توانا شدن به راه رفتن روی دوپا بوده است و دانشمندان راه رفتن روی پا ها را یکی از ویژگی های مهم تکاملی برای این مخلوقات می دانند . راه رفتن روی دو پا نه تنها طی کردن مسافت های بیشتر را آسان کرد بلکه کمک شان میکرد تا در مقابل گرما و دیگر اثرات افتاب مقاومت بیشتر پیدا نمایند .
تا اینجا ها برایم سوال پیدا شده بود که آیا ممکن است صرف روی هر دو پای راه رفتن معنای انسان باشد و یا یک جانور را انسان بسازد و یا این که انسان موجود تکامل یافته از بسیاری جهات دیگراست ؟
همچنان قید شده بود که انسان موجود اجتماعی بوده و نظر به این اصل موقعیت آن درجهان مادی متمایز میباشد . بنا به تجربیات باستان شناسی اکثر پستانداران میمون نما مغز کوچک داشته و کار با ابزار را نمیدانسته اند وحنجره آنها برای حرف زدن تکامل نیافته بوده است . با بزرگ شدن مغز توانایی استفاده از ابزار پیش آمده و به برکت آن اجتماع و داد و ستد اولیه تکوین یافته است.
این نظر زمانی واضح میشود که تفاوت مغز در جنس انسان امروزی بیان شود. اندازه مغز انسان یک ارتباط قوی به هوش دارد – با اینهم گرچی مغز مردان نسبت به زنان اندکی بزرگتر است اما هوش و توانایی ذهنی آنها یکسان میباشد .
ذهن در واقع به تکامل دستگاه عصبی مرکزی موجود زنده مربوط است . هنگام که دستگاه عصبی تکامل مییابد و مغز آنها در دستگاه عصبی مرکزی متحول می شود آنگاه اعمال ابتدایی ذهن که بر مرکز حواس متکی هستند تکوین میابد وبا تکامل بیشتر مغز و قشرمغزی مراکزعالی ترآن که در بشر یافت می شود اعمال عالی تر ذهن یعنی اعمال فکری تکوین می یابد.
فعالیت های فکری انسان در پیوند با طبیعت است چنین فعالیت ها ازتجربه انسان سرچشمه می گیرد. انسان میکوشد جهان خارج وموقعیت خود را درآن درک نماید و تمایزات خویش را برآن اثبات نماید .
برحسب این گفته ها بعد از گذر چندین عصر یخبندان طبیعت - با یک تمایز قابل ملاحظه به انسان های نیاندرتال روبرو گردید که نسبت به سایر موجودات مشابه شان و هم از پیشینیان شان باهوش تر بودند . کاسه سر شان بزرگ و درحقیقت مغزشان از مغز انسان های امروزی هم بزرگتر بوده و سخن گفتن ازخصوصویات آنها بوده هنگامی که اجداد انسان از زندگی درختی به زندگی زمینی روی آورده اند ؛ راست راه رفتن انسان یک گام قطعی در تبدیل میمون آدم نما به انسان شده است.
زیرا این حالت دست ها را از وظیفه اولشان در حرکت دادن و حمل بدن آزاد ساخت .انسان به طور درست قابلیت استفاده از ابزار را به کمک مغز بزرگ و دست هایش بالا برده رفت ؛ اینجاست که گفته میشود انسان تحت تاثیر کار تکامل یافته کار اثر مستقیم متقابله بر روی ساختمان بدن بجای گذارده است و این بهترین گواه برای دستیابی سطح تازه ای از خلاقیت بشر مربوط به فناوری ساخت ابزار است .
گرایش انسان به تمدن و تکنالوژی بسیار هوش طلب عالیترین مرحله این جریان تا زمانه ماست .عصرنوین علمی و تحنیکی بشر از نیمه قرن نوزدهم گویی دو باره متولد گردید و با بهره برداری از دستاور های علوم پیشرفته جهان بینی وجهان شناسی بشر بسیار وسیع گردید که به قسم گستره باشکوه بود.
امروزه در پرتوی علم و فناوری است که بشر به سوی زندگی بهتر و مرفه تر و تسخیر بحر و بر و کیهان بال و پر میگستراند .
درحقیقت سرمایه هرعصر تصویر واپسین اوست از حقیقت جهان خویش وهمین تصویراست که سررشته همه اندیشه ها و باور ها را بدست دارد و با اندک تتبعی میتوان دید عقل عصرنوین مانند عقل هر یک از اعصار پیشن چنان تصویری ازجهان برای خود دارد که بیحد متفاوت است. حال بیبنم که اجزاء گوهری ان تصویر کدام اند وچرا بدان راه یافته اند؟
درنزدغالب متفکران جدید طبیعت مستقل تر، سبب سازتر و ثابت تراز انسان است . در حالیکه نزد قرون وسطاییان انسان به تمام معنی مرکزعالم بود و تمام طبعیت برای آن ساخته شده بود تا خدمتگذارانسان و مقصد ابدی او باشد . همه جهان درچشم گذشتگان مکانی کوچک و متناهی وهمین جهان هم تنها خانه بشر بود.
مخصوصاً با مرور یک جلد از تاریخ یاد شده که " علم در قرن بیستم" نام دارد ؛ همین قدر دانستم که ازهر لحاظ تصورات قرون وسطایی باطل شده است . با تمام شهکار های بشر که در قرن بیست و بیست و یک رشد و دامنهء گیچ کننده دارد که قرون وسطاییان خیال آنرا هم کرده نمیتوانستند ؛ مگر دیگر نه بشر مرکز عالم است و نه هم طبیعت برای بشر ساخته شده تا تنها در خدمت او باشد . عالم ما میلیارد ها سال بدون بشر وجود داشته و بود و نبود بشر همچنان برای طبیعت هیچ ضرورت و الزامیتی ندارد.
واقعا تفکر رسا و باورهای پیش برنده مردمان برای شگوفایی یک عصراساسی میباشد همان گونه که رنسانس مردم اروپا را برای انجام بسیاری از کارها و کشف های بزرگ راهگشایی کرد ، روشهای جدید بوجود آورد ، بازرگانی و صنعت ناگهانی ترقی کرد وهمچنان سرزمین های جدید را در روی دیگر زمین یعنی آمریکا کشف کردند که قرون وسطاییان آنجا ها و ثروت هایش را نه اینکه تصور کرده نمی توانستند بلکه خیال میکردند زمین اصلا روی دیگر و طرف دیگر ندارد ، یک سطح کمی با فراز و نشیب و چند کوه و دریاست و بالایش سقف لاجوردی یا خیمه کبود آسمان زده شده .
یکبارکه از این مطالعات ذهنم پر شده بود ؛ بعد ازنان شب هوشم به یک تعداد خبر ها و و سخنرانی ها در یکی از تلویزیون ها که چالان بود ، شد که نشان میداد همه از دوران قرون وسطی میآید و مخصوصا چند بیانیه و سخن و سخنرانی طوری بود که خیال کردم مرده های قرون وسطا به فرستنده تلویزیون دسترس پیدا کرده و برای اهالی قرن بیست و یک ؛ به نشرات و تبلیغات شروع کرده اند .
دو سه روز دیگر کار داشت ؛ به خودم قبولانده بتوانم که اصلاً ما همه در همان قرون وسطا به سر می بریم حتی همینکه تلویزیون داریم و موتر و طیاره و محصولات قرن بیست و بیست و یک ، هیچکدام به این معنی نیست که ما از قرون وسطا بیرون آمده باشیم .
چنانکه حیوانات زیادی از وسایل قرن حاضر و طب و وسایل انتقالات آن استفاده میکنند ؛ توسط طیاره و موتر و ریل و کشتی انتقال داده میشوند؛ خیلی از حیوانات را درون قصر های آخرین سیستم مثل قصر سفید و قصر کریملین نگهداری میکنند که رئیس جمهور ها هم خدمت شان را انجام میدهند ...حتی شنیده بودم که نمونه هایی از حیوانات را توسط سفینه ها به کیهان برده و پس آورده اند تا تجربه های خود را بکنند ؛ اما همان قسم که آن حیوانات از جای خود در پته زینه های تکاملی شور نخورده اند؛ ما هم به این چیز ها مدرن و این زمانی نمیشویم .
بدبختانه حتی باور پبدا کردم که با خواندن و دانستن رونسانس اروپا هم حرکتی در تغییر موقعیت ما پیدا نمیشود ؛ ما اگر از خود و مغز سر و مغز استخوان خود رنسانس نکنیم ، همین حال است و همین روز.
بخشش باشد مگر فکر نکنم بچگی کرده باشم.
با احترام - الهه افتخار