پوهانددکتور م.ا. زيار
اکسفورد، نوېمبر2011
شگفت آور نيست که چهارمين رُمان دکتور ارغند زير نام((لبخند شيطان)) توجه نقد نويسان را از همه بيشتر به زبان آن معطوف داشته است. زيرا منحيث يک آفرينش ادبی در زمرۀ هفت شهر هنر مربوط ادبيات می شود که مواد خام آن را زبان تشکيل داده و به همين دليل آن را هنر زبانی ناميده اند. در نقد دستگير نايل ميخوانيم:
((زبان اين رمان از آغاز تا پايان بيانگر زبان عام مردم است، زبانی که نود درصد مردم ساکن کشور ما با آن سخن ميگويند. در اين کتاب از لايه های مختلف، از اقوام و مليتهای گونه گون، از لهجه ها و گويشها و فرهنگ های متفاوت سخن رفته است.)) و ديالوگی دلچسپ و خواندنی گويش تاجيکی را در زمينه از کتاب برگرفته که با گويش تاريخی تاجيکی ماوراؤ النهر پيش از زمان شوروی و اثر پذيری زبان روسی، و گويش کنونی مربوط افغانی آن فرق بارزی را نشان ميدهد: ((ميلش خوردن گيريد. دلم ده شما سوخت. مسافری و غريبی سخت است. يگان وقت من و خدايت اله هم مسافر شده گی. رنگ شما، نه کس و نه کوی همو وخت، خدايت اله قسم خورده گی، که به مسافر ياری کند... اقتباس ا ز محترم نايل)). همچنان مستقيماٌاز صفحات 892 تا894: (( من به گفته گی، مسکوه رفتن ميل دُريد، دلگير نشويد، خاطير به باليدگی شما مه در خدمت بوده گی. اوغانها را دايم ياری ميکنم. چند سال در مزار شريف در تفحصات خدمت کرده گي ميباشم... ؛ اگر د دکومنتهای شما تنقيدی نيست، سمه لوت به ميپريم. در مسکوه هم از خودگی مااست... ؛ ديروز شما به گفته گی که حاجی صاحب هم در همين رُيان يک ته دوم دارد. يک بُار ايشان را نزد تان حاضير کردن در کار. پول مُده (چرک) و ريم دست است. اوغانها گفته ايستاده اند: جنگ شديار ، سر شديار. دراين وختها پول کمتر شده ايستاده س. باز کدام دل گرفته گی و خلل پيش نيايد...؛ حيف د پولهای شما که دراين گستينيسه(ر- هوتل) داده گی. جای ارزان پاليدن در کار... چند ته افغان ديگر هم همانجا زنده گی کرده ايستاده اند، ايشان هم اروپا به رونده استند... به خلاصه آمدن(نتيجه) گيريم...)).
و دکتور نايبی پس ازآنکه در مورد زبان و زبانشناسی به ويژه در همآهنگی با فلسفه ، جامعه شناسی و نقش آن در آفرينشهای ادبی و فرهنگی بحث جالبی تيوريک نموده ، ميافزايد: ... ازآنچه در مورد نقش محوری زبان در تکوين جهانبينی جميعت های انسانی گفتيم ، نتيجۀ جانبی ديگری بايد گرفت: ادبيات يک قوم تنها از ورای زبان يا زبانهای آن قوم ميتواند وجود داشته باشد... لبخند شيطان بازآفرينی زنده گی روزمرۀ ادمها نيست، بل،جهانبينی ايديالوژيک شخصيتهای رمان را از طريق کاربرد زبان ويژۀ خودشان نيز روی صحنه می آورد...)). بنابرآن وی نقش زبان را در آفرينش چنين يک رمان بالابلند و کم نظير هرچه برجسته تر ساخته است که ميتوان آن را نقدی از نوع ((فلسفی- زبانشناختی)) بر شمرد.
اينجانب به نوبۀ خويش خواستم، در ارزيابی رمان لبخند شيطان با در نظرداشت هردو جنبۀ با لقوه و بالفعل زبان، يا به اصطلاح سوسور لانگ(langue) ولانگاژ(language)، که دکتور نايبی در ارتباط تنگاتنگ زبان با انديشه، نيز به آن تماس گرفته است، بيشتر جنبۀ زايشی (generative) زبان را در زمينه مطرح سازم.
اين درست است که برخلاف نظريۀ افلاطون که گفته بود، در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند يا به تعبير واتسن يکی از پيشروان رفتارگرايی در روانشناسی که تفکر نوعی سخن گفتن است ، زبان تنهاشرط وجود فعاليت های عالی ذهن از جمله تفکر و تخيل نيست، ولی مهمترين شمرده می شود. اين را هر يکی از ما در زندگی روزمره عملاٌ تجربه کرده ايم، به گونۀ مثال هنگامی که در بارۀ گذشتۀ تحصيلی فکر می کنيم، آن همه آدمها، محيط، رخدادها و خاطره های زشت و زيبا با نشانه های ملموس و محسوس در ذهن ما تداعی و دوباره زنده می شوند. بنابرآن تفکر بدون بهره گيری از زبان اگر امکان پذير هم است ولی اين نوع تفکر در مسايل علمی و فلسفی بسيار ابتدايی بوده و قدرت تجريد درآن خيلی ضعيف خواهد بود. تا آنجا که شايد نتوان برآن نام تفکر اطلاق کرد.
اين زبان است که توانايی انسان را به ميزان معجز آسايی بالا می برد تا جايی که می توان گفت، تفکر، تخيل، تجريد، تعميم، ادراک، استدلال، قضاوت و تمامی فعاليت ها و اسرار در مراحل عالی و بسيار مجرد ذهنی بدون از زبان غير قابل تصور اند. به سخن ديگر دراين مراحل عالی، زبان - تفکر و زبان- تخيل هرچه بيش تر رابطۀ تنگاتنگ داشته واز هم جدايی ناپذيراند.
تاکيد نووم چُمسکی علمبردار دستور گشتاری- زايشی بر ((لانگ)) يا به اصطلاح خودش ((زبان توانش)) و ياهم ( (زبان درونی)) حاکی ازآن است که اين جنبۀ ذهنی و غير ملموس جايگاهی مشترک با ساير فعاليت های عالی ذهنی از جمله انديشه(تفکر) داشته، خاستگاه و پوتنسيالی برای لانگاژ يا((زبان بيرونی)) می باشد؛ او در حقيقت به نحوی از انحأ نظريۀ افلاطون و ديگر انديشمندان روزگار پيشن مبنی بر وجود ((خرد قبلی)) و خاصتاٌ نقش (intuition) را برخلاف فردينانددو سوسور بنيانگذار زبانشناسي نوين، مکمِل عناصر سازای آواشناختی و دستوری شمرده است. انتويشن که دکتور نايبی در نقد فلسفی- زبانشناختی خويش به((شهود)) ترجمه و تعريف و رضاباطنی( نگاهی تازه به دستور زبان، ص137) با معادل پارسی((شم زبانی)) احساس يا قضاوتی دانسته که اهل زبان نسبت به درست ياغلط بودن جمله های زبان خود دارند( و نيز چمسکی: دانش زبان- ماهيت، منشأ و کاربرد آن- مقدمه).
بر اساس نظريۀ چُمسکی زبانشناس رياضيدان و فيلسوف، زبانی را که ما تا سن 5-6 ساله گی از اطرافيان (مادر و پدر، خواهر و برادر، همبازی ها و...) نا آگاهانه يا نيم آگاهانه ياد گرفته و در ذهن خود ذخيره کرده ايم، به اين معنا نيست که ما تمام واژه ها و جمله های آن زبان راکه می توانيم در موقعيت هاو موارد مختلف به کار بريم، از برکرده ايم؛ بلکه منظور اين است که ما تعدادی محدود قاعده راکه همزمان با تعدادی محدود واژه و جمله ها ياد گرفته و به ذهن سپرده ايم، جنبهء زايشی دارند. به اين مفهوم که می توان عندا لضرو رت با کارگيری ((جانشينی)) و ((همنشينی)) از تعدادی محدود واژه تعدادی نامحدود جمله و درعين حال هرچه درازترساخت. البته، اگرچه واژه های که در اين جملات به کار بسته می شود، تکراری اند ولی هربار ترکيب کلمات آن ايجاد تازه است. (ر. باطنی ۱۳۳،۱۴۱؛ لانگندن۱)
به هر رو، اگر زبان ويژه گی زايشی را نمی داشت، توليد ميليون هاميليون جمله، اشتقاق و ترکيب در زبان های جوامع پيشرفتۀ جهان و نيز جامعه نسبتاٌٌ کم انکشاف ما در ساحات گوناگون علمی، فرهنگی و انفارماتيکی هرگز امکان پذير نبود.
مقوله های دوگانه(( زبانی- تخيلی)) و((زبانی- انديشه يی)) که امروزه در نقد و بررسی ادبيات به شمول آفرينشهای داستانی مورد توجه قرار می گيرند، نقش زبان را در هردو طرف ديا لکتيک شکل و محتوای آن اجتناب ناپذير می نمايانند.(اوتو و کاسپر: فرهنگ ادبی)
نکته ای ديگر درخور يادآوری اين است که موادخام آفرينش های ادبی از ديدگاه شکل و محتوا از اين لحاظ نيز مورد توجه قرار می گيرد که برخلاف هنر های تجسمی مانند پيکرتراشی، نگارگری که مواد خام آن ها آشيای مادی يی چون خاک، ريگ، سنگ، گچ، چونه، چوب، تکه،آب، رنگ، روغن، کاغذ، پلا ستيک... تشکيل ميدهند، فرآوردهای ذهنی ديگر چون(( زبان)) را شالودۀ آفرينشی اش قرار ميدهد. چنانچه گفته آمديم، زبان خود فعاليتی ذهن انسان است. به اين معنا که زبان نخست از همه جنبۀ ذهنی، مادی و غير ملموسی دارد، تا صوری؛ زبان ملموس و عملی(گفتاری و نوشتاری) اساساٌاز زبان مجرد ذهنی مشتق ميگردد و نه برعکس آن.( لانگندن ۱۴۰)
بر بنياد ديد گاه ادوارد سپير که بر نقش جهانشمولی(universality) زبان تاکيد ميورزد،در زنده گی و فعاليتهای عالی ذهني انسان به ويژه تفکر و تخيل که همه فرآورده های علمی، تخنيکی و آفرينشهای هنری را برايش امکانپذير ساخته طبيعت رابه نفعش مهار نموده و در نتيجه قله های تمدن را يکی پی ديگر فتح کرده و ميکند.
دکتور ارغند هممانند هر گوينده زبان پارسی را من حيث زبان اولی((مادری)) در آغوش خانواده تا سن شش ساله گی دربرگير واژه ها، جمله ها و قواعد محدودی ياد گرفته و به ذهنش سپرده و سپس در محيط فراخ و فراختر، از کودکستان تا پوهنتون، نه تنها به آن غنا مندی و سترده گی بخشيده، بلکه موازی به آن از همان آوان کودکی گونه ها و گويش های مختلف را به زبانش. افزوده و ضمناٌ از راه آموزش آگا هانه بر گونۀ نوشتاری اش نيز تسلط و چيره گی قابل ملاحظه يافته است.
نويسنده منحيث راوی دراين رمان در پهلوی پارسی معياری- ادبی خود، گويشها و گونه هاو شيوه های مختلف مروجۀ روزمرۀ گفتاری را، با استفادۀ اعظمی از حروف سه گانۀ علت(و-ا-ی)- به اضافۀ(ه- غيرملفوظ به جای فتحه)، و تاحدی دوسه نشانۀ اعراب(زير و زبر و مد) نموده است، تا به اين وسيله خواننده و ياهم شنونده کرکترهايی از لايه های گوناگون اجتماعی در تک تک ديالوگ به آسانی شناسايی کرده، دچار سردرگمی نگردد. به طور نمونه اگر شناسه يا صيغۀ شخص اول فعل کمکی توانستن در برابر شکل نوشتاری معياری ((ميتوانم، ميکنم...))، به((ميتانم، ميکنم)) برخوريم، بی درنگ در می يابيم که گونه يا گويش عاميانۀ پارسی کابلی، به سخن ديگر، تاجيکی است، ولی اگر به وارينت((ميتونم، موکنم...))، برخوريم، در می يابيم که مربوط يکی از گونه های پارسی هزاره گی که اساساٌ مربوط يکی از دو گويش عمدۀ تاريخی پارسی افغانی، يعنی گويش آری- خراسانی در برابر گويش بلی- تاجيکی قرار دارد، است. با اينهم، ناگفته نماند که گونه ياگويش هزاره گی در مناطق مختلف، به ويژه در کابل و مناطق شمال کشور تا حد زياد زير تأثير گويش بلی- تاجيکی قرارگرفته، دستخوش ديگرگونيهايی شده، تشخيص و تفکيک کرکترهارا بعضاٌ مختل می سازد. حتا زبان گفتاری هزاره های کم تعليم و کم سواد در شهر کابل با زبان تاجيکان کمتر فرق ميکند، نه(( موکنه، ميتونه)) ميگويند و نه((توېستو، زمستو، بور، جوون، پيير و برار، آچه، اته، اتی...)). البته اثر پذيری پارسی هزاره گی از پشتو(ټوپ،ټېله، گډوډ، خېټ...) در مناطق همجوار مانند ميدان- وردگ، غزنی و روز گان مسأله ای جداگانه بوده و از ديدگاه گويش شناختی رمان مورد بحث مانيست.
ولی همان سانی که در تشخيص و تفکيک گويشها و گونه ها در پهلوی ويژه گيهای گويش جغرافيايی و قومی، ويژه گيهای گويش اجتماعی نيز در خور توجه ميباشند، در رمان دکتور ارغند با کرکتر هايی روبرو ميشويم که از نگاه موقف اجتماعي و سطح فر هنگی نيز متفا وت بوده و بنابرآن گونه های متفاوتی زبانی واحدگفتاری را نماينده گی ميکنند. به طور نمونه شيوۀ گفتار دو کرکتر مرکزی نسبت به اطرافيانش ادبی تر مينمايد. از جمله جميله که از يک سو به فاميلی دست کم نيمه روشنفکر تعلق داشته و از سويی هم کم و بيش از تعليم و سواد بهره مند ميباشد، طوری که ميگويد: ((... با چی آب و تابی ميگفتن که مجاهدين مکتب کفاره در ده دانا به آتش کشيدن... بگويی چی کار بزرگ و انسانيی ره انجام داده بودن-ص 5)): و نحوۀ گفتار مهدی آغا نيز مطلب مشابهی را ميرساند، با اين که به گروه اتنو- لنگويستيکی هزاره وابستگی دارد، ولی شيوۀ سخن گفتنش، دست کم با جميله و تا حدی هم حديثه مادرش، همآهنگی را نشان ميدهد، مثلاٌ ((اِی خلته ره بيست روپه خريدم، تا آخر زمستان بس ميکنه... از مال چور بود، اگنی به اِی قيمت نميدادنش!-ص585)).
همچنان اگر در روندگفتگو يا ديالوگی به واژه يی برخوريم که درآن کنسوننت های/ف/به/پ/،
/ق/ به/ک/ و ندرتاٌٌ واول الف ممدوده/آ/ در کلمۀ(آسان)،(آرمان)... يافعل(آمد) به(ا) قيد شده است، بلا فا صله درک می کنيم که گوينده يا کرکتر پشتوزبان ميباشد.
مطلب محترم نايل((زبان اين رمان از آغاز تا پايان بيانگر زبان عام مردم است، زبانی که نود درصد مردم ساکن کشور ما با آن سخن ميگويند...)) که يقيناٌٌهدفش ازاين فيصدی تمام گروه های زبانی کشور ما می باشد، اين برداشت نيز به ما دست ميدهدکه ده فيصدباقيماندۀ آن از سواد و تعليم برخوردار بوده، به زبان معياری حرف ميزنند. در عين حال چنانچه از مطالعۀ متن رمان آشکار ميگردد، زبان معياری و ادبی راوی ((دکتور ارغند)) از ده در صد تجاوز نخواهد کرد. ولی تعداد خواننده گانش در عين فيصدی محدود نمانده، علاقمندان کم تعليم و کمسواد، آن را هرچه بيشتر بالا ميبرد.
همان سانی که سه سال پيش در نقد رمان((کفتربازان)) از همين داستاننويس چيره دست يادآور شده بوديم، گسترده گی ودرعين حال پيچيده گی گويش پارسی شهر کابل در اَميزه يی نهفته است که از يک سو نمايانگر هردو وارينت تاريخی گويشی پارسی خراسانی((اَری)) و تا جيکی((بلی)) بوده و از سوی ديگر وامگيری واژه های زيادی از زبان های گونه گون، از بقايا يا فوسيلهای زبان باختری مربوط کابلشاهان گرفته، تا پشتو، هندی ، عربی، ترک و مغلی در درازای هزار ۀ گذشته بوده است.
دراين جا بايد افزود، از جمع موادی که از منابع و مآخذی، از فرهنگ عاميانۀ فارسی عبداله افغاننويس و((فارسی کابلی)) تېزس دکتورای روان فرهادی تا رساله های دکتور شارل کيفر فرانسوی، مواد(( اتلس زبانشناسی افغانستان)) و يادداشتهای شخصی اينجانب تا ادبيات داستانی نويسنده گان در رأس آفرينشهای داستانی دربرگير نمايشنامه ها، داستا نهای کوتاه و رمانهای چهارگانۀ دکتور ارغند ، ميتوان به اين درجه بندی رسيد که بيشترينه واژه ها در پارسی افغاني، بويژه گويش کابلی آن در قدم نخست منشای پشتو- هندی دارند. به اين معنا که در پهلوی واژه های اصيل برخی عمدۀ واژه های هندی را نيز از طريق پشتو در پارسی عاميانۀ کابل راه يافته اند.و در قدم دوم واژه هايی با خاستگاه ترک- مغولی درآن شايد در درجۀ سوم قرار گيرند و با منشای عربی، انگليسی و غيره در درجات پايين و پايينتر. دراين شماری واژه هايی دخيل از ديری به اينسو جزء زبان نوشتاری به ويژه دا ستانی و ديگر آفرينشهای ادبی شده اند. هندی، مانند: جاروجنجال ، بارچالانی، چلش (پول)، چالش(چلنج)، چوری، چوری فروش، چورو چپاول، سُُچه، چاپ ، چاپه، چاپی، تاپه... و در پهلوی آنها: چل، چال(فريب، چلباز، چلبازی، چل و چلبازی ، چليدن، چلانيدن، تا ميچله بچلان، چالان، روزچلانی(روز گذرانی)، چور، چوراچوری، چتل، چتی، چتی پتی، چتيات، چوته، جوته، ، تگ و تگمار، گلايی، چرايی...) ؛ ترک-مغولی، مانند: خان، خانم، آقا(آغا)، قالين، تشک، خورجين، چپن، آش، پلو، قابلی، دُلمه، منتو، قروت، انجير، قُول، يورش، شبخون (شبيقون)، قمچين، قنجوغه، يورغه، گمرک... ، ولی بسياری ازآنها به زبان گفتاری و عا ميانه و حتا به اصطلاح انگليسی (slungs) محدود مانده و فرهنگ نويسان تا حال به ثبت مقدار خيلی کم دست يازيده اند. اينجا سوالی پيش ميآيد که چرا از واژه ها، اصطلاحات و محاوره ها، ضرب المثل ها... و حتا گونه های دستوري مانند ضماير اداتی (particale nouns) از قبيل ازش، از پيشش (ازنزدش)، ازت، از پيشت(از نزد تو)، همراه با صورتهای جمع(ازيشان...) به زبان نوشتاری، به استثنای اثار داستانی و تمثيلی، راه داده نشده است
اين جانب کوشيده تا در اين ارزيابی مختصر برخی ازآنهارا به عنوان مشت نمونۀ خروار در کتيگوريهای مختلف به گزينش گيرم
يکم- آواشناسی:
دکتور ارغند تلاشی فراوان به خرچ داده تا زبان عاميانه را در چوکات سيستم الفبايی متداول با کارگيری دوسه نشانه های واولی(و-ا-ی) اعراب تا حد امکان بازتاب دهد. البته بازتاب تمام عياری آواشناختی در زمينه کاربرد خط آوانگار(فونيميک) را ايجاب ميکند. به هر رو، به نمونه هايی چند، آنهم طی عبارات و جملات در زمينه بسنده ميکنيم:
خدا روز بده نيره، سرِ ما از مال و جان خود تېر هستن؛ اگنی(اگرنی، اگر نه)، سلام مارام عليک نميگيره ؛ همی حولی ماآفتاب(آفتو) رخ اس؛ حويلی گگ مام ازدست ما نره؛ پدرت تنبلی ره از خود کده بود، به صد خون دل راضيش ساختم؛ او وخت ميگن ؛ اين کارهاره بکنن
(1-3ص)؛ وطن مطن پاک يادشی موره،؛ طپيدن؟ اطفال ماصوم، ملا صپدر گُپت، خپه،(از زبان کرکتر پشتون)51، صيفو... گشنه گشنه ميموره؛ صوب که دويدن و گريختنم (732-734) اولاد هايم نيمه هراتی هستن.. داماد شما ميشم . مه از لاجيت فاميدم، خوار غلط نکنم... (285)؛ بيع و بها، بيعانه... ارغند ميفهمد که نه تنها آواهای حنجره يی/ ح، ع/ يا بندشی- سايشی /ث،ص، ض ط، ظ، ذ/ عربی، بلکه /ه/ گلويی در پارسی افغانی به ندرت تلفظ ميشود، ولی از ترس التباس که زادۀ خط ناقص متداول ما است، به نشانه ها يا حروف قريب المخرج پارسی تبديل يا حذف مينمايد، مثلاٌ/ ه/ را به/ا/ در (همی، کارها)- (هستن) به حيث فعل کمکی به هررو(استن) درست است، /ط/ را به/ت/ در (وطن مطن)- (طعنه) طور استثنايی( تانه) نوشته ، /ث/ و /ص/ را رابه/س/ در(حديثه) و (صوب/ صبح) - نه در اسم خاص(صيفو) که شکل مختصر عاميانۀ (سيف الدين) است، نه(صيف الدين)، البته در (صد) که در زبان نوشتاری به عين دليل پيشگيری از التباس جاگزين(سد) گرديده است، /ض/،/ظ/ و/ذ/ رابه/ز/ در (راضی)، /ع/ را به/ا/ در (عليکم، بيع، بيعانه)؛ همچنان اگر از زبان کرکتر پشتون طرپ(طرف) را (ترپ) مينوشت، معنای(گريز) را ميداد... .
((گوشنه)) که ظاهراٌ بنابر همالايشی contamination) (با((تشنه)) همقافيه گرديده و به مثابۀ واژه يی تيپيک عاميانه پارسی- دری گفتاری در رمان لبخند شيطان تقريباٌ برای همه کرکتر ها اعم از باسواد و بيسواد مورد کار برد قرار ميگيرد، ولی از ديدگاه ريشه شناسی (اتمولوجی) مقايسی نسبت به((گرسنه)) اصيلتر مينمايد، يکی از دلايلی در زمينه همانا معادل((وږی)) پشتو ميباشد. به اين معنا که پشتو همراه با ديگر زبان های شمالشرقی از جمله زبانهای پاميری برخلاف گروه جنوب غربی در رآس زبان پارسی بيشترينه آواهای قديمی را، ديگر گون و در برخی موارد حذف کرده است. به گونۀ مثال آواهای آغازين/گ-د-ب) را به/غ- ل-و/ ، و /ش/ را در هر موضع واژه به/ ږ/ و/چ/ تبديل نموده است. مانند: (گاو- غوا)،(دختر- لور) و(برادر- ورور)...؛ مثال حذف /گ/ و/خ/ آغازين در واژه های مانند(گفتن- ويل)،(خوشه- وږی)، (خشک-وچ) ، (خشک آب- ږوب)، که شايد ديگر ازين گونه نمونه ها کمتر سراغ شوند. در حاليکه در برابر((گرسنه)) بايست پشتو طبق تقابلهای تاريخی معادل((گښتنه)) را انکشاف ميداد!
دوم- واژه ها
به گونه ای که در بالا اشاره شد، واژه های عاميانۀ زبان گفتاری پارسی به ويژه گويش کابلی نه تنهاگونه های احجاف شدۀ واژه های اصيل بوده، بل بيشترين آنها منشای پشتو، هندی، ترکی – مغولی، عربی ... دارند که ما نمونه های گونه گونی را در اينجا بر ميچينيم :
تندور، آجيده و پس دوزی(کردن)، ايلا(کردن)، ايلايی، خيله، خلمی، تير(تېر)، چتل، چتل پتل، خيت، پُت(کردن)، روی پت، چشم پُت (کاری را انجام دادن)، جِل و بِل(کسی برآمدن)، دينه شو، دينه روز، چور(کردن)، چوراچوری، دوزادوزی، لُت و لُغت(نشستن)،غيب و غُرب،
تُشک، قُرت(کردن)، يگان، يگانبار، سات تيری، کوچ و چوکی، کُلگی، قاش(انداختن)، ديمديمک(دينگدينگ؟) آخرتش، هريکين، بيخی(اصلاٌ)، شال مال( از ترکيبات مهمل)، شوی(مخفف شوهر)، ننه، اته و اتی(پدرومادر در هزاره گی)، دند(ډنډ)، جارو بته، شاندن، ششتن، اُبوی، اوشتک، شِق(کردن)، رموزفام، کته، کته کته(خرچ کردن)، که ترکيب کته خرچی(خراجی) ازآن ساخته اند، غوره يی رنگ ،اولباری(طفل) که در برابر، (پس کورکی) قرار دارد ، چُغل، غيبتگر، تکک (تا تکک پرهستم)، لغازخان، چار پلاق(واز بودن دروازه)، تِرپ تِرپ(صدای انداختن کتابها...)، چای نمان(چای نان؟)، کتِ، کتی (با)، (سگِ) پير و پشمالود، لَکَتو(کردن تکه از بالکن)، پکولها، چپاچپی، غار و غور، گرُپ گرُپ(زدن دل)، گريال(واری روان استی)، دپ(کدن)، لاف و پتاق... (3-146)؛ بيروبار، راکت های سرشونه (شانه) يی، به چت(بچت)، تکسی وان، چکر،(( هندی از قبيل: چل، چال(فريب، چلباز، چلبا زی، چل و چلبازی ، چليدن، چلانيدن، تا ميچله بچلان، چالان، روزچلانی(روز گذرانی)، جولا(بافنده، عنکبوت)، چوری، چوری فروش، چور، چوراچوری، چتل، چتی، چتی پتی، چتيات، چوته، جوته، ، تگ و تگمار، گلايی، چرايی...)؛ کورمال کورمال، توته(توتی جگر)، زيرقول، چور شده گان، رَو(زود)، تيله(کردن)، دُپ دُپ دُپ( پژواک تصادم)، تک تک تک تک...(صدای فير تفنگ، ماشيندار)، شوووووووگِرم (صدای راکت)، کری های جوراب، ترق و تروق (دروازه)، پکه...(285-320)؛ چوک، چوچ و پوچ،کس وکوی، کوت(انبار)، پروت (کردن)...؛ لوله و لوپان(پشتو: لولپه، لولپاند)، سرکنده و پای کنده، دستپالک(کردن)...( 690-750).
سوم- اصطلاحات و محاوره ها:
در رمان بسامد اين واحد های زبانی نسبت به واژه ها بالا تر است. گويی هيچ واژه يی بسيط و آزاد را برون از اصطلاحات و محاوره ها درآن به کار نرفته است. اين گونه بافتهادر جنب ضرب المثلها، کنايات و غيره اجزای مؤجز زبانی.رايج در فرهنگ پر بار مردم منبعی سرشار زبان نوشتاری و ادبی مان به شمار ميروند. اين جا بايد واضح ساخت که ما اصطلاح و محا وره را به مثابۀ دو واحد در عين مشابهت بانقش و معنای متفاوت به کار ميبريم. اولی معا دل (expression) ودومی معادل(idiom) انگليسی است. هريکی ازاي واحدها زبانی که متشکل از عبارات ثابتی از جمله بوده وياهم خود جمله ميباشد، با اين فرق که در نقش و معنای (اصطلاح) رد پايی ترکيب لفظی يکسره محو نميشود، مانند به دست آوردن)، از دست دادن، روی دوپا نشستن ، چيزی در دل کسی گشتن، از دهن و دامن جاری شدن ، تير خودرا آوردن، غُروفِش(کردن)و يا به سطح جمله: چشم پُت کاعذ را امضأ کرد، گپ از دهنش برآمد :...؛ در حاليکه در محاوره هيچگونه ارتباطی ميان لفظ، و نقش و مانا به آسانی درک نشده، همانند تصاوير ذهنی ادبی- شعری معنای مجازی، استعاری، سمبول، تلميح ياکنايه نداشته، فهم قبلی و تأملی را ايجاب ميکند، مانند:ٌ دل خودرا يخ کردن، دست زيرآلاشه نشستن، خودرا به کوچۀ حسن چپ زدن، در چشم کسی درآمدن.. ابهام و پيچيده گی محاوره بيشترينه ازاين است که زادۀ ضرب المثلی بوده که آن نيز به نوبۀ خويش قصه و شأنِ نزولی راتداعی ميکند.
اينک با اين توضيح کوتاه شماری از نمونه های هر دوگونه واحد زبانی- گويشی از لابلای رمان برگزيده، پيشکش دوستداران زبان و ادب مينماييم:
باد و بروت ره ياد نداره، يک و دو نميکنه، سلام کسی را وعليک گرفتن، آغابلی و چُغل هم نيس، هول دل شدن، دردلت چيزی نگرده، يک تار مويته با تمام دنيا برابر نميکنم، اولاد خلش اولاد اس، توتۀ جگراس، آب آسياس، بروم هم خرما ميشه هم ثواب، زار آوش برايه، دمم راست ميشه و غم غلط، بينيش شاق انداخته، تيرش کد، تير خوده آورد... گرم و خونک روزگاره بديدی، به دهن يوهم پياز پوست نميکنه، رنگش پريده معلوم ميشد، بينی پَتَق خده بخوره، مثلی که کيک دَ تنبانش درآمده باشه، کنج لبش ميپريد، از آسمان آتش ميباره، و نی سرکس ری ميزدن، ... آمده که ای ملک ره باز کون به کون کنه (3-150)؛ خرره خَله چوب ميدانه، حديثه زن دست و پايی اس، بينيت بيخی تيغه انداخت، فکرته د سرت بگی...(288 -319)؛ گوش شيطان کر، سر گپ ايساد س،از دست مه و تو چی پوره اس، يک دختر اوره از راه کشيد،به خود گپ جمع ميکنن، طاقتش نيامد، زنهای ای زمانه به تروخشک دست نميزنن، ازخودخوخوار وآچه ندری...(670- 733)؛چرا دجان جور خود شاخک بشانم، کمکی از دست ما پوره باشه ميکنيم، چه جانکنی دارد؟ دقصيش هستی، خوده دچشم سير بزن، تو بگويی از قبر خيستيم، با آن و نی پاسخ ميداد، اگر يک دفه حرص ورداريش، رايشه کدام طرف ديگه کج کنه، چی از دست ما پوره است، مانند ميخی شخ و راست نشسته بود، د قصه شان هستی، ری نزن، هر طرف وارخطا وارخطا سيل نکو، در روشنی چلچراغها بل ميزد، گپهای جميله را با دهن باز ميشنيد، غمته خوردم، که دم ما راست شوه، سينه اش را پيش کشيد، مه دان ای مردکه ره بکاوم، ديدکه جميله با پيشخدمت گرم گرفته است، چرا فيله به ياد هندوستان بندازيم، دست مه خوب ميچله... (862-951).
ضرب المثلها(متلها)
چاکنه چا ميکشه و آوبازه آو، خانه نخر، همسايه بخر، دوست همه کس، دوست هيچکس نيس، آدم دوست خوده به خاطر يک بديش نميفروشه، يک بام و دو هوا، بر يکی نوش بر يکی نيش، ديمديمک() آخرتش يک چقمق و تمام سمرخيل(1-6)؛ از دايی چی کون پنايی، کوزه هر روز نميشکنه، يک روز نی يک روز، پادشاه بمرد، زنده باد پادشاه(روسی)، تېرسو، هېر سو(پشتو)، آدم دوبار نميميره، غم کوه کوه ميايه و مو مو ميره، قار اوغان رام ازبک، جان کندن لغمانی خوردن مغل، سگ زرد برادر شغال... (863-898).
ناگفته نبايد گذاشت، انگيزۀ نقد نويسی که رمان لبخند شيطان را نمونه يی از(( ميجک ريالېزم)) وانمود ساخته، هماناپرداخت جادويی زبانی- گويشی آن بوده است، و گرنه از نگاه درونمايۀ فکری رمانی است که به جز از ((هومانيزم)) به هيچ يکی از اېزمهامنسوب شده نميتواند!
بيجا نخواهد بود، اين نقدگونۀ زبانشناختی را با نمونه يی از زبان زيبای ادبی- تمثيلی رماننويس توانا و مردمگرای کشور دکتور ببرک ارغند به پايان ببريم:
((روبرت گريگوريان پيش پيش گام برميداشت و ديگران خاموشانه و دلواپس-درميان کوتهای برف- به دنبالش روان بودند. رطوبت و سردی، شاخه های خميده و پُربرف درختان جنگلی را در قبضۀ خويش ميفشرد. کمی که رفتند، ساحه يی نسبتا بازی در چشم انداز شان ظاهر شد. ديدند که چيزی شبيه کلبه يی در ميان درختان کاج، زير پوشش برف، ايستاده بود...ص 1082)).
پايان