محمد عالم افتخار
برای آنکه در صورت مساعدت بخت و توفیق ؛ مدت زمانی دیر تر ؛ وارد بحث اساسی « جنایت و اشد جنایت علیه بشریت » خواهم شد؛ مختصراً عرض میکنم که از نظر بنده «جنایت علیه بشریت» مشمول همان موارد لگد مال گشتن عمدی و سیستماتیک حقوق عام بشری میباشد که اسناد مدارحکم بشریت امروز ؛ تقریباً اغلب آنها را به روشنی تبیین میکند ؛
در حالیکه با تقدیم دو مقالهء مقدماتی در مورد " جنایت و اشد جنایت علیه بشریت " خدمت سایت ها و کاربران انترنیت افغانی ؛ دغدغهء آن را داشتم که این مبحث بس مهم را حتی الامکان فشرده و حتی الوسع مستدل و مستند و متقن تنظیم و تدوین و تآلیف نمایم ؛ گرفتار آشفته گیی فکری ناشی از معضله ای فامیلی گشتم و در اندک زمانی دریافتم که ناگزیرم برای همراهی با عزیزی جهت تداوی راهی سفر دور و درازی شوم . البته بعد از گرفتن تصمیم متوجه شدم که خود بیشتر از آن عزیز محتاج مراقبت ها و مساعدت های صحی میباشم .
هم اکنون و شاید تا هفته های دیگر مصروف همین مسافرت استم .
دوستانی که با این قلم آشنایی دارند ؛ انصاف خواهند داد که بنده "محض خالی نماندن عریضه " و مشابهات آن؛ کاغذ سیاه نمی کنم و آنگهی سفر ناگهانی و بیمار داری و تیمار داری در کمال غربت و تنگدستی ؛ درجهء حال و هوای نوشتن و تدارک ابزار تایب و ارسال و نشر را تقریباً به صفر رسانیده است .
معهذا با وظیفه ای که سنگینی آنرا بر دوش و بر روح و وجدان خود سالهاست احساس میکنم ؛ کماکان می انگارم که کار امروز ؛ را نباید به فردا بیافگنم ؛ فردا - اگر برای من وجود داشته باشد – توأم با کار دیگر و مسئولیتی دیگر خواهد بود و آنگاه نخواهم توانست تمامی بار هارا به یکجایی حمل نمایم .
در همین حال به عزیزانی که تازه با من ملاقی میشوند ؛ اطمینان می دهم که حرف و سخن زاید و بیهوده و کم مایه ای از جانب من ؛ وقت گرانبهای ایشانرا هدر نخواهد ساخت و حتی به مطالبی مبادرت نخواهم کرد که در هر حال "به یک خواندن می ارزند!"
اگر این حاشیه مهمتر از متن نمی بود ؛ مسلماً کمترین وقت استراحت – آنهم بعد از دوش ها و انتظار ها و ایستریس های روز تمام – را برای آن اختصاص نمیدادم . با اینهم همراه با شاعر برای خویش استدعا میکنم که :
خدایا ! تو آن کن که پایان کار تو خوشنود باشی و ما رستگار*****
وقتی بالاجبار مصمم شدم عازم "سرزمین عجایب" هندوستان شوم ؛ علی الوصف ایستریس های ناشی از تمرکز بر معضلات عدیدهء پیش رو ؛ دریافتم که همچون سفری برای تدقیق و تعمیق و تسجیل برتر آنچه من از ابر لابراتوار "افپاک" دریافته ام و در می یابم ؛ اهمیت خارق العاده ای دارد ؛ لذا طبعاً اندیشه هایی در من شکل گرفت که درین راستا حتی الامکان چه ها می بایدم کرد .
حسب تصادف ؛ این اندیشه ها با صاعقه ای نیز ؛ قمچین گردید . سایت وزین « کابل پرس» را مرور میکردم که نظرم را مطالب بسیار جلیل و جذیلی به خود معطوف داشت .
جعفر رضایی گرامی از کتاب های نادرهء سه گانهء فیلسوف نامدار معاصر ایرانزمین محترم آرامش دوستدار با حرارت و بزرگداشت زیاد ؛ جملات و احکامی را بیرون نویس فرموده و تإکید نموده بودند که هیچگونه دخل و تصرفی در آنها وارد نیاورده اند . یک مطلب عنوان داشت :
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت ؛
بلافاصله در زیر خوانده میشد :
"تزِ کانونی" هر سه کتاب یاد شده بر علل نااندیشا ماندن حوزه تمدنی ما می پردازد، و پرسش دردمندانۀ آرامش دوستدار اینستکه: "چرا" و"چگونه" "یونان" توانسته بستر رویش "اندیشه"، "فلسفه" و نوابغی چون "افلاطون"، "ارسطو" و "سقراط" باشد، و حوزه تمدنی ما پذیرای ادیان "اندیشه کُش" زرتشتی و اسلام و راهنمایان چون زرتشت و محمد.
http://www.kabulpress.org/my/spip.php?article53105
http://www.kabulpress.org/my/spip.php?article59292
بدین دلیل هم ؛ من که در واقع به نمونه مثال ترین قسمت « حوزهء تمدنی »ی ما رهسپار بودم ؛ باید چشم و گوش و دماغ « اضافی» نیز میداشتم ؛ تا از این «آسیب شناسی »ی جناب فیلسوف آرامش دوستدار ؛ سر در آورم ؛ چرا که تا کنون نگاه و نگرش من ؛ کاملاً چیز دیگری بوده است !
سه شنبه 17 حوت 1389هجری شمسی– 8 مارچ 2011 میلادی:
این روز به دلیل اینکه مصادف به صدو پنجاه وچهارمین سالگرد فاجعهء کشتار زنان حق طلب و ظلم ستیز به پا خاسته در ایالت نیویارک ایالات متحدهء امریکاست که روز همبسته گیی بین المللی زنان در 100 سال پیش از آن منبعث گردیده است ؛ برای من معنا و اهمیت بشری و جهانشناختی ی ویژه ای دارد. من عمدتاً از این نگاه بر آن می نگرم که معانی و مصادیق فرهنگی و روانی ی بشری تا کدامین پهنا ها و گستره ها تابع امیا ل و اراده ها و مهندسی ها و وارونه سازی های حاکمان بر جسم و جان بشر میباشد .
امروزه روح و معنای 8 مارچ در بسا مناطق و نزد اکثریت مطلق آنانی که هنوز دعوی و داعیهء روز بین المللی زن را دارند ؛ دگرگونی ی ژرفی پیدا کرده و چه بسا به ضد خود مبدل گردیده است ؛ دیگر 8 مارچ روز حماسه نیست و سرود انترناسیونال مبارزه در آن خوانده نمیشود بلکه - چنانکه در مورد کودکان معمول است - برای زنان درین روز نقل و شیرینی و اسباب بازی و عطر و گل ... بخش می کنند و برایشان « عزیزم ! خواب خوش » میسرایند و چه بسا لالایی های سکر آورتر و تخدیرکننده تر و تحمیق کننده تر از این ها!!
در حالیکه فیصدی ناچیزی از آرمانهای 8 مارچ نیز در مقیاس جهانی متحقق نگردیده و وضع زن و مادر کم از کم در 90 فیصد جامعهء بشری و در پیشاپیش همه : افغانستان گرفتار اسلام وهابی – پاکستانی ؛ همچنان ننگین ؛ مصیبت زاء و اندوهبار میباشد .
همراه با این اندیشه ها « قالیچهء حضرت سلیمان! » من را به هوا می برد تا در کابل فرود آورد . مانند همیشه مناظر بیش از حد کوه و سنگ و صخره و دره و جر و گودال ..دهان باز میکند و سخن نیشدار یک همسفرم در 30 سال پیش از خاطرم میگذرد که ضمن دعای خیری به نیاکان مان فرموده بود :
تمام دنیا جایشان نداد تا اینکه در لابلای اینهمه سنگ ؛ پناه گرفتند!!
گرچه از قبل هم وقوف داریم که طیارهء حامل ما و شرکت مربوطه ( پامیر) معضلات شدید داشته است ولی به اعتبار حکم جناب مارشال قسیم فهیم معاون اول رئیس جمهور اسلامی ی افغانستان که همین یک روز قبل ؛ برای شرکت مذکور 2 ماه دیگر اجازهء فعالیت مشروط اعطا کرده اند ؛ علاوه بر کابل برای دهلی نیز ؛ از آن ؛ تکت رفت و برگشت گرفته ایم .
ولی به مجرد فرود آمدن در میدان هوایی کابل مطلع میشویم که زور بالای زور قرار گرفته و شورای وزیران ؛ حکم مارشال صاحب را روانه باطله دانی ساخته و توقف تمامی فعالیت های شرکت پامیر را تسجیل و مورد تإکید قرار داده و این حکم درست نیم ساعت پیش به مراجع اجرایی ابلاغ گردیده است .
برای ما طبعاً جای شکر است که اجازهء فرود یافته ایم و الا تطبیق دقیق نص حکم متقاضی ی آن بود که طیارهء حامل ما باید جابجا در فضا معلق میماند !!...
چه میدانیم شاید برکت 8 مارچ بود که دیگر آهسته آهسته میرود به یک روز مذهبی و مقدس! چون « هولی » تبدیل گردد !؟!
5 شنبه 19 حوت 1389 هجری شمسی – 10 مارچ 2011 :
شرکت خصوصی هوا نوردی ی پامیر ؛ منجمله چنانکه حامد کرزی رئیس جمهور اسلامی ی افغانستان در مراسم آنچنانی ی 8 مارچ در کابل فرمودند ؛ با اتهام غرور آفرینی مواجه است . کم از کم یک بال طیاره این شرکت که سال گذشته در سالنگ سقوط نموده مسافران و خدمه پروازی را به کام مرگ فرستاد ؛ اساساً در سال 2008 در اروپای شرقی اکسپایرد شده و به قبرستان عتیقه های تاریخ گذشته ؛ روانه گردیده بوده است ؛ ولی درایت و نبوغ افغانی! که همیشه ولع کهنه ها و چلیده های سایر کشور ها را دارد ؛ همچون ده ها ده ها هزار خود رو ها و عراده جات نقلیه خورد و بزرگ که هم اکنون شهر های ما را انباشته است ؛ طیارهء مورد نظر را از کشور ثانوی یعنی مقدونیه کشف می نماید و چنانکه در محاکم شرعی ی افغانستان از سهلترین معمول ها و مرسومات است ؛ سجل و سوانح من در آوردی برای آن جعل مینماید و این ابزار تکنیکی مرده را با غرور و مباهات در خدمت مردم مجاهد و شهید پرور و حماسه آفرین ! افغانستان قرار میدهد !
با اینکه در افغانستان و آنهم در حوزهء حکومت پریزدنت کرزی ؛ هیچ چیز باور پذیر و قابل اعتماد سراغ نمیشود ؛ اما عجالتاً من و جمعی کثیر دیگر غالباً لگد بازی های مافیایی را خورده ؛ ناگزیزیم روز ها را در کابل به انتظار بخت و "بخت حساب " سپری نمائیم .
صرف نظر از اینکه پول های هنگفت تکت های ناچل که به حساب «پامیر» رفته و گویا تمامی حساب هایش نیز مانند طیاره هایش قید میباشد ؛ چه میشود ؛ اغلب ناگزیر اند ؛ در "ایر لاین" های دیگر برای خود تکت دست و پا نمایند .
ما برای روز شنبه از شرکت آریانا ایر لاین تکت مجدد خریده ایم و هنوز دو شبانه روز دیگر باید دندان روی جگر بگیریم !
معهذا ؛ امروز برای من روزی خاص به خاطری است که پس از 27 سال یکی از دوستان عزیز و محترمم را رو در رو در کابل ملاقات می نمایم .
ما درست در جریان یکسال اخیر توانسته ایم همدیگر را از طریق انترنیت پیدا کنیم .
اینک تصادف طوریست که ایشان هم بنا بر دلایلی از دیار مهاجرت در آنسوی دنیا ؛ سری به وطن زده اند .
خیلی فشرده از آنچه در این 27 سال بر هر دوی ما گذشته است ؛ حکایت و روایت میکنیم و سپس دوست من که اهل درد و درک و احساس بلندی است ؛ مکثی بر برداشت ها و تیز ها و انتی تیز هایش پیرامون اوضاع کشور و منطقه و جهان مینماید که لب لباب آن این است :
تا زمانیکه تهداب اندیشه ای درست و دقیق و خلاقانه و مبتنی بر فرهنگ ها و مقدسات و روان توده های مردم کشور و منطقه شکل نگیرد و پخته نشود ؛ به ویِژه با دگم های کاپی و ناقص و وارداتی صرف نظر از اینکه ما چقدر به آنها چسپیده ایم و معتاد گشته ایم ؛ نه اینکه کاری از پیش نمی رود و کدام گره از گره های کنونی باز نمیشود بلکه وضع فردا بدتر از امروز خواهد بود ؛ چنانکه وضع امروز به مراتب بدتر از دیروز است !!!
در پرتو اینها ست که از یافته ها و نقد ها و نظر هایش در مورد کتاب ها و مقالات و اساساً فعالیت چند ده سالهء من در حوزهء فکری و فرهنگی و معرفتی و فلسفی ... پرده برداری می نماید .
از ورود به جزئیات ؛ اینجا معذورم ولی در یک کل ؛ این دوست گرامی ؛ کار های ی مرا در تناسب هایی ؛ غیر عادی ارزیابی میکند و روی ملاحظاتی ؛ ابراز آرزومندی مینماید که کاش کتاب های «گوهر اصیل آدمی » ؛ «معنای قرآن» و مخصوصاً « جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله !» بدواً به یکی از زبان های بین المللی و ترجیحاً انگلیسی ترجمه و نشر گردد ؛ تا توجه جهانیان به متون آنها معطوف شود . آنگاه این آثار جای خود را خواهد یافت و بر علاوه ؛ عوایدی برای نویسنده به بار آورده نهایتاً جوامع افغانی و منطقوی را نیز متوجه خود خواهد گردانید . چرا که ما و اغلب همگونه های مان تا که خارجی و غربی سطح معینی ؛ سر و صدا نکند ؛ به چیزی متوجه نمیشویم و ارزش یابی که شاید در تقدیر ما نیست ؟!....
ایشان اظهار تمایل میدارند تا « کتاب جنگ صلیبی ...» را به مدد کدام دوست ایرانی ترجمه و آماده چاپ سازند و امکانات بیشتر را نیز جستجو خواهند نمود .
در پایان ؛ این همسو و همراز گرامی ی قدیم ضمن اینکه ابراز میدارند تصمیم به کمک مادی خیلی بیشتر به من داشتند که می بایست از مدرک حقوق میراثی که برای تسویهء آن وارد کشور شده اند ؛ تإمین میشد ؛ پاکتی را برایم اهدا میدارند که اصلاً پیش از تصمیم گرفتن برای سفر به افغانستان به همین هدف آماده شده بوده است .
جمعه 20 حوت 1389 هجری شمسی – 11 مارچ 2011 میلادی :
طی شب های سپری شده در کابل مهمان ناخوانده شخصیت خیلی ارجمند و پر تحرک و پر رابطه بوده و به مرور به کنه اندیشه ها و خاصیت ها و سرگذشت های همدیگر آشنایی ی عمیقتر به هم رسانیده ایم .
دیشب ؛ این دوست علی الوصف اینکه در نزدیکی ها از بیماری خطر ناکی رهایی یافته و اکنون دوره نقاهت را می گذراند ؛ بر اساس آنچه فرزندش از مطالعات خویش در بارهء بخشی از آثار بنده ؛ تذکار میدهد ؛ علاقهء جدی پیدا میکند تا اثر مورد نظر را بلافاصله زیر مطالعه گیرد .
کمپیوتر لپ تاپی برایش می آورند ؛ و با مصروف شدن اش به مطالعه ؛ ما به جاهای خود بر میگردیم .
امروز من موقع را غنیمت دیده به دیدار دوستی دیگر در غرب کابل شتافته ام و با مقداری صحبت و تبادلهء اطلاعات ؛ این دوست نیز شدیداً علاقمند « کتاب معنای قرآن » میشود ؛ چرا که پرداخت و نحوه کار روی این کلام مقدس را در مطابقت به آنچه می یابد که طئ تجارب و تفکرات در عمر 60-70 ساله ؛ خودش نیز به آن رسیده است . لینک آنرا در انترنیت میدهم قانع نمیشود ؛ وعده میدهم که متن را تا شام خواهم فرستاد ؛ هم راضی نمیگردد تا اینکه ناگزیر به همان جوان مهماندار خویش تلفون کرده خواهش مینمایم که متن هایی را که در لپ تاپ خویش دارد ؛ به محل مورد نظر آورده در کامپیوتر این عزیز درج و آماده استفاده بسازد .
من از غرب کابل با جوان میزبان بازگشته ام . ناگهان اطلاع می یابم که زلزله و سونامی عظیمی کشور دوست مردم افغانستان – جاپان – را به سختی گرفتار فاجعه کرده است . گفتن ندارد که غم و اندوه بزرگی ما را فرا میگیرد .
در صحبت های شب های پیش ؛ باری میزبان بزرگوار من گفته است که جاپانی ها پس از جنگ دوم جهانی ؛ با هم شور کرده به این نتیجه رسیدند که گذشته هرچه بود ؛ گذشت ؛ بر آن مطلقاً چلیپا کشیده فقط حال و آیندهء خود را میسازیم . این بود که تمام انرژی ی خویش را وقف حال و آینده کردند .
من مخالفت نرم و مختصری با این نظر نموده و متذکر شده بودم که با نپرداختن انتقادی به گذشته ؛ نه تنها جاپانی ها مجبور بودند تاریخ گذشته خود را بار بار تکرار نمایند بلکه اصلاً به مثابهء یک ملت و یک مدنیت امروزی نمی توانستند عرض اندام کنند . البته از نظر من نه تنها جاپان بلکه در مجموع کشور های سرمایه داری بزرگ به انگیزهء « منافع » یک مشت اقلیت فوق العاده غارتگر و حریص و آزمند ؛ با تاریخ ؛ برخورد گزینشی و در خیلی موارد برخورد جعلکارانه دارند و عواقب شوم و فاجعه بار این واقعیت متآسفانه بر خود این کشور ها محدود نمانده دامان مجموع عالم بشری را گرفته است و میگیرد .
بحث تصادفی و حاشیوی که بر علاوه ؛ پیش آمد ؛ این بود که ما نه تنها به دانش روشن و شفاف تاریخ بشری محتاج استیم بلکه محتاج کشف تاریخ زمین و منظومهء شمسی ( و حیات ) و بالاخره کیهان می باشیم .
نگرانی هایی که در خبر های این شب از ناحیهء رآکتور ها و تآسیسات هستوی ی جاپان ؛ مطرح بود ؛ و اینکه جاپان از نظر زمین شناسی سرزمین بدترین زلزله ها و سونامی ها بوده است و مردمان جاپان خیلی ها از موقعیت آسیب پذیر کشور شان مطلع بوده و برای فجایع آماده گی روحی و مادی ی قابل توجهی داشته اند و دارند ؛ بحث حاشیوی سابقهء ما را به متن آورد و خوشبختانه به تفاهم خوبی درین رابطه رسیدیم که نه ما و نه دیگران ؛ مخصوصاً پس از این ؛ الله بختی به جایی رسیده نمیتوانیم . فقط دانش های عمیق و بزرگ و دامنه دار و تا حدودی همه گانی ؛ میتواند آینده بشریت در مقیاس های خورد و بزرگ را حتی الامکان ؛ تآمین و تضمین نماید .
شنبه 21 حوت 1389 هجری شمسی – 12 مارچ 2011 میلادی :
بالا خره ساعت 11 وقت کابل ؛ به عزم دهلی پرواز نموده ایم . یکی از طیارات ایر بس دآریانا افغان هوایی شرکت حامل ماست . مرد 50-60 ساله ای کنارم نشسته و در برابر یک پرسش من میگوید :
در زمان دکتور نجیب الله بیمار شده بالاخره ناچار هندوستان رفتم . عملیات قلب شدم و در دو رگ قلبم « وال » گذاشته گفتند ؛ هر شش ماه و کم از کم هرسال باید برای معاینات و کنترول مراجعه نمایم . اما وقتی نجیب رفت ؛ همانطور که گفته بود ؛ در ملک ( افغانستان ) سگ ؛ صاحب خود را گم کرد و همان بود که تا آمدن امریکایی ها و کرزی نتوانستم برای معاینه جایی بروم . وقتی پس از ده سال دکتوران هند مرا دیدند ؛ گفتند : وال ها به کلی فاسد شده ...و دگر باره عملیاتم کردند . از آن به بعد این دفعه چهار دهم است که هند می روم .
چون مرد ؛ خود را اهل فراه معرفی کرده است ؛ می پرسم : آیا در ده سال یاد شده نمی توانستید ؛ پاکستان و یا ایران بروید ؟
با نگاه عجیبی سویم می بیند و فقط آه می کشد !
پیام روانی ی این مرد را خیلی گنگ دریافت می کنم و در خاطرم می گذرد که چرا « افغانستان » حتی مشمول سوالات ما نیست . چرا هم من و عزیز همراهم و هم حدوداً 300 مسافر دیگر همین ایربس ؛ محضاً برای تداوی و جستجوی حل پرسش های صحی ی خویش با تحمل مصارف هنگفت و کمر شکن و با قبول ریسک ها و خطرات متعدد ؛ هئ راهی ی هندوستان میباشیم . تقریباً هر روز همین حال است و همین منوال !؟؟
طئ پرواز آرامی ؛ در میدان هوایی ایندیراگاندی دهلی به زمین نشستیم ؛ عظمت این میدان و تإسیسات آن که گفته میشد ؛ جدیداً توسعه یافته و مدرن تر گشته است ؛ مرا دچار شگفتی کرد ؛ در حالیکه می شنیدم میدان موسوم به «ایندیراگاندی» به تناسب خیلی از میدان های هوایی دیگر هند ؛ هنوز کوچک و مختصر است !
توجه من بیشتر به فضا و فرهنگ مسلط بر این میدان منهمک بود که اینجا نه مجال و نه توان تعریف آنرا دارم . تنها میخواهم بگویم که می دیدم ؛ جز به گونه ایکه ما افغان ها به بار آمده ایم و به بار مان آورده اند ؛ هم میتوان آدم بود و با آدم ها تعامل و پیشامد کرد !
تازه ؛ وقتی از میدان بر آمدیم ؛ مستقبلینی به مهمان تازه وارد خویش گفته میرفتند . اینجا مانند سایر نقاط دنیا ؛ ما و پاکستانی ها چندان آبرویی نداریم ولی بازهم فرقی هست . پاکستانی که اینجا وارد میشود مجبور است ظرف 24 ساعت خود را به پولیس معرفی و راجستر کند و افغانستانی ظرف یک هفته !
ولی در نقاطی مانند بمبئی ( مومبای) به هردوی مان ( پاکستانی و افغانی ) شانس شب بودن و خاطر جمع ؛ دم زدن وجود ندارد .
در همین جا باید قید کنم وقتی به راجستریشن پولیس دهلی سری زدم ؛ لوحه ای مرا متعجب و متإثر ساخت .
در لوحه نوشته بود : « تنها افغانی - only afghan nationals»
اهل خبره گفتند :
ظاهراً به دلایل بی نظمی ها و بی انضباطی هایی که به بیشترین اندازه از سوی مراجعان افغانی سر میزد و نارسایی ها در اوراق و اسناد شان ؛ عدم رعایت نوبت و سلسله مراتب و ناگزیر طرح توقعات مشکوک و فساد انگیز و..و.. بالاخره تصمیم اتخاذ گردید که با این مردم ترتیب خاصی مرعی گردد . لهذا به خلاف ده ها ملت و مردمی که روزانه درینجا مراجعات دارند ؛ افغانستانی ها باید در قطاری به بیرون دفاتر راجستریشن صف بکشند و اسناد شان در فضای باز تکمیل و گرد آوری شده به درون منتقل گردد و کار ویزای خروجی وغیره شان بدون تماس فیزیکی مسئولین با آنان ؛ اجرا و اوراق برایشان در همان بیرون تسلیم داده شود.
ناگفته نماند که عده ای از هموطنان گرامی ی مان ؛ از این سهولت ! بسیار شادمان و مفتخر نیز بودند !
مسلماً وزارت های اطلاعات و فرهنگ ، تعلیم و تربیت ، تحصیلات عالی و مسلکی ، رهبران معظم جهاد و مقاومت ؛ شورای عالی علما و روحانیون و تمامی پیشوایان دین و دنیا و شورا و قضای ما نیز از همچو احساسی سرشار اند !!!
( تا هفتهء نو ؛ پناه بر یزدان آفریدگار ؛ و سال نو 1390 هجری خورشیدی بر همه گان مبارک باد !)