ديپلوم انجنير عبدالکبير کاکړ
با در نظرداشت ويب سايت ويکي ليکس که به افشای يک تعداد اسناد سري ئې مهم و قابل غور پرداخته است ، يک قسمت آن به کشور عزيز ما و (زمامداران) آن تعلق می ګيرد ، مانند « قاچاق ۵۲ ميليون دالر توسط احمد ضيآ مسعود سابق معاون اول رئيس جمهور » ،
«انقراض سلطنت شاه امان الله خان با استقرار حکومت اغتشاشي بچۀ سقا توآم بود ، و اين واقعه در افغانستان به حيث يک «فاجعۀ تاريخي » تلقي ګرديد ، مخصوصاً در بين طبقۀ روشنفکر ۔ زيرا اينها از بازيهای که در افغانستان واقع شده بود ، پيش بيني مي کردند که با انهدام دولت امانيه و انعدام تحولات اجتماعي پلان يک تخريبات وويراني های متداوم در پيش است ، و محتمل است که استبداد داخلي و استعمار خارجي ، افغانستان را برای مدت طولاني واژګونه نګه دارد ، پس البته در کشور ريشه وطنپرستان مبارز از بيخ کشيده خواهد شد ، فقر عمومي آغاز خواهد ګرديد ، وحدت ملي افغانستان به واسطۀ توليد نفاق عمومي به نام های پشتون و تاجک ، هزاره و ازبک ، سني وشيعه و امثال آن برهم خواهد خورد ، و بالآخره فضای ديګر و قشر ديګری ايجاد خواهد ګرديد که با منافع ومصالح مردم افغانستان ارتباطی نداشته و به ساز ديګران خواهد رقصيد۰
اين تصورات تلخ در طبع روشنفکران تاثير دوجانبۀ مثبت ومنفي نمود يعنی ګروهی نا اميد ګرديدند ، و ګروهی برای مبارزه حاضرشدند ۰ مثلاً يک جوان تحصيل کرده در فرانسه ( محمد يعقوب خان کنډک مشر توپچي) که به طرفداري شاه امان الله خان به جديت خدمت کرده ، و در عهد بچۀ سقا به همين سبب محبوس شده بود ، تصورات ګروه اول روشنفکران را در طۍ يک نثر مختصری از زندان چنين تصوير نمود :
« من درين اوقيانوس بدبختي محکوم به فناستم ، فرياد وناله ، دشنام يا التماس ، بغض يا محبت ، کوشش يا سستي هيچ کدام مانع غرق شدن من نخواهد بود ۰ من محکوم به عذاب استم ، درين باتلاق متعفن لحظه به لحظه فروتر ميروم ، شيون من به جائې نميرسد ، و ناله ام دلې را متاثر نمی ګرداند ، هرکسی در اطراف من درين منجلاب پر از تيغه های زهرآګين و ګزند های کشنده غوطه ور است ، و همه همدرد وهم بند منست ، هريک با نحوۀ خاصی با اين عذاب دست به ګريبان است ، همه با ناله و ضجۀ آرزوی مرګ می نمايند و در عين حال همه از مرګ هراسانند ، با آنکه حتی' برای لحظۀ طعم شيرين زندګي نه چشيده اند۰ درين جهنم که من ميزيم نور و هوا وجود ندارد ، نعره و فرياد از نزديکترين مسافتی شنيده نميشود تشنجاتی که روح مارا شکنجه مينمايد از کوتاه ترين فاصله ئې ديده نميشود ۰ سکوت و ظلمت برين قبرستان وسيع حکمفرماست ، اين سکوت وظلمت لايتناهي به قدری وحشت آور است که آلام ديګری در برابرش ناچيز است ۰ ترس و وحشت سراپای مارا فرا ګرفته بدګماني و بدبيني بالای سرما خيمه افراشته ، ديګر از سايۀ خود بيمناک و از برادر خود بدګمانيم ، همه از هم و با هم رنج می بريم ، همه از هم و باهم می ترسيم ، همه از هم و باهم فرياد می کشيم ، همه ازهم وباهم ناراضيم ، همه ګي ازهم متنفر و بيزاريم ، ولی همګي باهم اين جهنم واقعي را به وجود آورده ايم !
راستي و درستي ، وطنخواهي و نوع پروري کلمات متداولۀ ماست ، ولی در عمل جز ترس و کينه ، رنج و بدبختي حاصلی نداريم ، آنچه در محيط ما وجود دارد برای تشديد شکنجه و افزايش رنجهای ماست ، علمای علام از عمل نيک محروم است ، پاسبان دزد است ، قاضي راشي است ، دولت هم دشمن جان ماست فرهنګ،کانون جهل وفساد ګشته و عدليه مرکز ظلم وقساوت ! همه ميدانيم وهمه آهسته اين قضايارا صحبت مينمائيم ، با وجود آن به متعالمان و ملانمايان احترام مي ګذاريم ، از پاسبان می ترسيم ، به قاضي التماس می کنيم ، از دولت انتظار شفقت و مساعدت داريم،و برای دفع ظلم به حکومت پناه می بريم! امّا: احترام ما برای عالم نمايان ،ترس ما از پليس،التماس ما به قاضي ، دادخواهي ما به حکومت و عدليه ، همه رياکاري و دروغ است و دوعای علما ، تحفظ پليس ، عدالت قاضي از آن دروغتر است ۰
دروغ آتش هيزم جهنم ماست ، دروغ مادۀ اوليۀ اين کارخانۀ رنج و عذاب است ، دروغ محصول تمام نشدني اين مذرعۀ آفت و الم است ، اری دروغ تخم پرحاصليست که لاينقطع در سرزمين بلاکاشته شده و ميوه آن بر خرمن کينه و عداوت ، تنفر و بدبيني افزوده ميرود ۰ دروغ کانسرت شياطين و آهنګ عزائيست که در سرتاسر اين قبرستان نواخته ميشود ، دروغ سرود جهنميان است۰
زندګي ما چيست ؟ در ميان شعله های جهنم می خنديم ، ګريه می کنيم ، می ترسيم ، مايوسيم ، اميدواريم ، می روئيم و نمو می کنيم ، ګل مي دهيم و پژمرده مي شويم ، ليکن لهيب اين آتش سوزندۀ ما ابديست مګر نسلهای ايندۀ ما نيز درين جهنم برای ابد خواهد سوخت ؟
اصلاً زندګي ما به معني حال وجودندارد ، زندګي ما به فردا احاله مي ګردد، و ما به فردا علاقه منديم ، فردائې که امروز نمي شود و در پۍ خود فردای ديګری دارد ، باوجود آن اين فردا مايۀ اميد ماست ، فردا آهنګ يکنواخت و تنها آهنګ اميد بخشيست که در سرتاسر جهنم ما طنين می اندازد ، فردا سرور دايمي ماست ، فردا نان خواهيم خورد ، فردا دفع ظلم خواهدشد ، فردا آلام و مصائب ما کمتر خواهد شد ، فردا دژخيمان ما دست از شکنجه و تعذيب ما خواهد کشيد ، فردا صدای شلاقی که استخوان های مارا خورد می کند شنيده نخواهد شد ، ما منتظران اين فردا استيم ۰
هر سطری ازين نوشته شامل يکي از مواد قانون جزائې ماست ، درين کشور حرف بد جز جنايت است ، ليکن عمل بد مباح است ، درين جا همه کارهای بد عملي ميشود بدون آنکه حرفی ازان به زبان آورده شودو کليۀ حرفهای خوب زده ميشود بدون آنکه زره ئې عملي ګردد، ندای فضيلت و تقوی' از زمين به آسمان ميرود ، ولی فضيجت و رسوائې از در و ديوار می بارد ، راستي و درستکاري اولين الفبای مکاتب است ، ولی اين اولين دروغ و نادرستي است که به اطفال ما تعليم داده مي شود، قهقه ما زهر خندی از بغض و عدوان است که به هرطرفی متوجه ګردد چون شعلۀ آتش سوزنده و کشنده است ، منظرۀ بدبختي و بينوائې ديګران مسبب نشاط ماست ، ګرچه ظاهراً با چهرۀ معصوم و غمناک می ګوئيم : آه بيچاره ! امّا در باطن موجی از مسرت آتش سبعيت دروني مارا تسکين مي نمايد ، اينجا سرزمين عجايب و اسرار است ، ماداميکه سر ديګری را از بدن جدا می نمائيم ، با آهنګ پدرانه می ګوئيم :
ميازار موری که دانه کش است : که جان دارد و جان شيرين خوش است»
ختم نامه ۔
انجنير عبدالکبير کاکړ
جرمني ۱۰ ۔۱۲ ۔ ۲۰۱۰