نامۀ يک زنداني

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

ديپلوم انجنير عبدالکبير کاکړ

با در نظرداشت ويب سايت ويکي ليکس که به افشای يک تعداد اسناد سري ئې مهم و قابل غور پرداخته است ، يک قسمت آن به کشور عزيز ما و (زمامداران) آن تعلق می ګيرد ، مانند « قاچاق ۵۲  ميليون دالر توسط احمد ضيآ مسعود  سابق معاون اول رئيس جمهور » ،

« معامله ګري رئيس جمهور کرزۍ با سران تنظيم ها و جنګ سالاران ،  بر  سرنوشت   مردم  افغانستان   » ، «  صندوقچۀ  (الديني)( بوغ بند پيچ شدۀ)  دالري  تحفۀ آقای  محمود احمدي نژاد  رئيس جمهور کشور اسلامي  ايران   به  آقای  حامد کرزۍ  »،  «  فساد  در تمام   ادارات   دولتي  افغانستان   » ،  هم چنان   تقلب  چشمګير و انکار ناپذير  در انتخابات شورای ملي و شرکت قليل هموطنان ما در اين انتخابات  و ده ها مطلب ديګر  ،  مرا به ياد آن نامۀ ايکه نويسندۀ آن در زمان حبيب الله بچۀ سقآ  به اتهام کومک با شاه  محبوب القلوب   مردم  افغانستان   شاه امان الله   مجازات ګرديده بود ، انداخت ۔ اين نامه را  مؤرخ  شهير  و کم نظير کشور عزيز ما مرحوم غلام محمد غبار در اثر معروف خود « افغانستان در مسير تاريخ   » با  مقدمۀ   مختصر  ذيل  به  نشر  سپرده  است :                 
«انقراض سلطنت شاه امان الله خان با استقرار حکومت اغتشاشي بچۀ سقا   توآم    بود ،   و اين  واقعه  در  افغانستان   به  حيث  يک «فاجعۀ تاريخي » تلقي ګرديد ، مخصوصاً در بين طبقۀ روشنفکر ۔ زيرا اينها از بازيهای که در افغانستان واقع شده بود ، پيش بيني مي کردند که با انهدام  دولت امانيه  و انعدام  تحولات  اجتماعي پلان يک تخريبات وويراني های متداوم در پيش است ، و محتمل است که  استبداد  داخلي و استعمار خارجي ، افغانستان  را  برای مدت  طولاني  واژګونه   نګه   دارد ،  پس  البته   در کشور  ريشه وطنپرستان  مبارز  از  بيخ کشيده خواهد شد ، فقر عمومي آغاز خواهد ګرديد ، وحدت ملي افغانستان  به   واسطۀ   توليد  نفاق عمومي به نام های پشتون و تاجک ، هزاره و ازبک ، سني وشيعه و امثال  آن   برهم  خواهد خورد ،  و  بالآخره   فضای  ديګر   و  قشر ديګری ايجاد خواهد ګرديد که با منافع ومصالح مردم افغانستان ارتباطی  نداشته   و  به   ساز  ديګران   خواهد  رقصيد۰
اين تصورات تلخ در طبع روشنفکران تاثير دوجانبۀ مثبت ومنفي نمود  يعنی ګروهی  نا  اميد  ګرديدند ،  و  ګروهی  برای  مبارزه حاضرشدند ۰ مثلاً يک جوان تحصيل کرده در فرانسه  (  محمد يعقوب خان کنډک مشر توپچي) که به طرفداري شاه امان الله خان به جديت خدمت کرده ، و در عهد بچۀ سقا به همين سبب محبوس شده بود ، تصورات  ګروه  اول  روشنفکران  را  در طۍ  يک  نثر مختصری  از   زندان  چنين  تصوير  نمود  :
« من درين اوقيانوس بدبختي محکوم به فناستم ، فرياد وناله ، دشنام يا التماس ، بغض يا محبت ، کوشش يا سستي هيچ کدام مانع غرق شدن من نخواهد بود ۰ من محکوم به عذاب استم ، درين باتلاق متعفن  لحظه  به  لحظه  فروتر ميروم ، شيون من  به  جائې نميرسد ، و ناله ام دلې را متاثر نمی ګرداند ، هرکسی در اطراف من  درين  منجلاب  پر از تيغه های  زهرآګين  و ګزند های کشنده غوطه ور است ، و  همه  همدرد وهم بند منست ، هريک  با نحوۀ خاصی با اين عذاب  دست  به ګريبان است ، همه  با ناله  و ضجۀ آرزوی مرګ می نمايند و در عين حال همه از مرګ هراسانند ، با آنکه حتی' برای لحظۀ  طعم شيرين زندګي نه چشيده اند۰ درين جهنم  که   من  ميزيم   نور  و هوا  وجود  ندارد ، نعره   و  فرياد  از نزديکترين  مسافتی شنيده   نميشود  تشنجاتی که   روح   مارا شکنجه مينمايد از کوتاه ترين فاصله ئې ديده نميشود ۰ سکوت و ظلمت برين قبرستان وسيع حکمفرماست ، اين سکوت وظلمت لايتناهي  به  قدری وحشت آور است  که آلام ديګری  در  برابرش ناچيز است ۰ ترس و وحشت  سراپای مارا فرا ګرفته  بدګماني و  بدبيني  بالای سرما خيمه افراشته ، ديګر از سايۀ خود بيمناک و از برادر خود بدګمانيم ، همه از هم و با هم رنج می بريم ، همه از هم و باهم می ترسيم ، همه از هم و باهم فرياد می کشيم ، همه ازهم وباهم ناراضيم ، همه ګي ازهم  متنفر  و  بيزاريم ، ولی همګي  باهم  اين جهنم  واقعي  را  به  وجود آورده  ايم !
راستي  و درستي ، وطنخواهي و نوع پروري  کلمات  متداولۀ ماست ، ولی  در عمل  جز ترس  و کينه ، رنج  و بدبختي حاصلی نداريم ، آنچه  در محيط ما  وجود  دارد  برای  تشديد شکنجه  و افزايش رنجهای ماست ، علمای علام از عمل نيک محروم است ، پاسبان دزد است ، قاضي راشي است ، دولت هم دشمن جان ماست فرهنګ،کانون جهل وفساد ګشته و عدليه  مرکز ظلم  وقساوت ! همه ميدانيم وهمه آهسته اين قضايارا صحبت مينمائيم ، با وجود آن  به  متعالمان  و ملانمايان  احترام  مي ګذاريم ، از  پاسبان  می ترسيم ، به  قاضي  التماس  می کنيم ، از  دولت  انتظار  شفقت  و مساعدت داريم،و برای دفع ظلم به حکومت پناه می بريم! امّا: احترام ما برای عالم نمايان ،ترس ما از پليس،التماس ما به قاضي ، دادخواهي ما به حکومت و عدليه ، همه رياکاري و دروغ است و دوعای علما ، تحفظ پليس ، عدالت قاضي از آن دروغتر است ۰
دروغ آتش هيزم جهنم ماست ، دروغ مادۀ اوليۀ اين کارخانۀ رنج و عذاب است ، دروغ  محصول تمام نشدني اين  مذرعۀ   آفت   و الم است ، اری  دروغ   تخم   پرحاصليست  که   لاينقطع   در  سرزمين بلاکاشته شده و ميوه آن بر خرمن کينه و عداوت ، تنفر و بدبيني افزوده ميرود ۰ دروغ کانسرت شياطين و آهنګ عزائيست که در سرتاسر اين قبرستان نواخته ميشود ، دروغ سرود جهنميان است۰
زندګي ما چيست ؟  در ميان شعله های جهنم می خنديم ، ګريه می کنيم ، می ترسيم ، مايوسيم ، اميدواريم ، می روئيم  و نمو می کنيم  ،  ګل  مي دهيم  و پژمرده  مي شويم  ،  ليکن  لهيب  اين  آتش سوزندۀ   ما   ابديست   مګر   نسلهای  ايندۀ   ما  نيز   درين   جهنم برای   ابد  خواهد  سوخت   ؟
اصلاً زندګي ما به معني حال وجودندارد ، زندګي ما به فردا احاله مي ګردد، و ما به فردا علاقه منديم ، فردائې که امروز نمي شود و در پۍ خود  فردای  ديګری  دارد ، باوجود آن  اين  فردا مايۀ  اميد ماست ، فردا آهنګ يکنواخت و تنها آهنګ اميد بخشيست که در سرتاسر جهنم ما طنين می اندازد ، فردا سرور دايمي ماست ، فردا نان خواهيم خورد ، فردا دفع ظلم خواهدشد ، فردا آلام و مصائب ما کمتر خواهد شد ، فردا دژخيمان ما دست از شکنجه و تعذيب ما خواهد کشيد ، فردا صدای شلاقی که استخوان های مارا خورد می کند  شنيده  نخواهد  شد ،  ما  منتظران   اين   فردا  استيم  ۰
هر سطری ازين نوشته  شامل يکي از مواد قانون جزائې ماست  ، درين کشور حرف بد جز جنايت است ، ليکن عمل بد مباح است ، درين جا  همه کارهای بد عملي ميشود بدون آنکه  حرفی  ازان  به زبان آورده شودو کليۀ حرفهای خوب زده ميشود بدون آنکه زره ئې عملي ګردد، ندای فضيلت  و تقوی' از  زمين  به  آسمان   ميرود ، ولی  فضيجت   و رسوائې  از   در   و   ديوار  می  بارد ، راستي  و درستکاري اولين الفبای مکاتب است ، ولی اين اولين دروغ و نادرستي است که به اطفال ما تعليم داده مي شود، قهقه ما زهر خندی  از بغض و عدوان است که به هرطرفی متوجه  ګردد چون شعلۀ  آتش سوزنده  و کشنده است ، منظرۀ بدبختي و بينوائې ديګران  مسبب  نشاط ماست ، ګرچه ظاهراً  با چهرۀ  معصوم  و غمناک می ګوئيم : آه بيچاره ! امّا در باطن موجی از مسرت آتش سبعيت دروني مارا تسکين مي نمايد ، اينجا سرزمين عجايب و اسرار است ، ماداميکه   سر  ديګری  را  از بدن  جدا  می نمائيم  ،  با  آهنګ   پدرانه   می  ګوئيم   :
ميازار  موری که دانه کش است : که جان دارد و جان شيرين خوش است»
ختم نامه ۔
انجنير عبدالکبير کاکړ
جرمني           ۱۰ ۔۱۲ ۔ ۲۰۱۰