ازسایت:sociology guide مترجم :پوهندوی دوکتور سیدحسام (مل)
اقتصاد بازار اقتصاد یا بازار آزاد متصف به سیستمی است که در آن حالت یا چگونگی منابع بواسطهء عرضه وتقاضا دربازارتعین میشود. هردویعنی تولید و توزیع توسط نیروهای بازاربرای اطمینان خاطرازرقابت وبهره وری
تعین ومشخص میشود وتاثیرات آن درخانواده های سنتی که بهد ف monetisation (پول دراوردن) در اقتصاد بازار زیدخل اند بملاحظه رسیده وسهمگیری اعضای مختلف خانواده بخاطردرامد شان باافزایش وجستجو راهها ی پرتحرک اجتماعی مشخص میگردد صنایع سریعا" رشد مینماید روابط کارفرما وکارگربراساس عقد قرارداد جانبین برقرار میگردد ، کار به کالا مبدل شده وبرای مزد تبادله میشود، بازار توسعه می یابد حجم تجارت وتسهیلات تجارتی درکشور باهم مدغم میگردند ، رشد اقتصاد خود منجر به تنوع وگوناگونی حرفه وفزونی تخصص ازمشاغل میگردد ، که به نوبه خود تقاصا را برای ایجاد موسسات اموزشی تخصصی فراهم میسازد . به نسبت صنعتی شدن وگسترش اقتصاد بازار زندگی بشکل ستایل مصرف گرا ویا روزمره خریده خور درمناطق شهری منجر میگردد ، اقتصاد بازار آزاد توسط عرضه و تقاضا اداره میشود که ذاتا" ناپایدار میباشد واین خود منجر به بی نظمی زندگی مشخص شهری میگردد ، تورم نیزبصورت ثابت بازارهای شهری را بی ثبات ومتزلزل میسازد .
اقتصاد پلانیزی شده : اقتصاد رهبری شده ویا پلانیزی شده عبارت ازیک سیستم اقتصادی کاملا" عیارشده به ارتباط تولید ، هزینه گذاری وخدمات چه بشکل مرکزی ویا غیر مرکزی میباشد که قبلا" به ارتباط آن تصمیم اتخاذ شده میباشد . از آنجایکه این نوع اقتصاد از قبل برنامه ریزی شده وقابل شناخت میباشد تحقق آن از طریق فرماندهی ودستور صورت میگیرد که این نوع پلانهای گسترده را پلانهای اقتصاد رهبری شده مینامند دولت ابتکارعمل را بدست گرفته تعین اهداف و target ها را با دنبال نمودن شناخت نیروهای بازارتنظیم میکند ، دخالت دولت به ارتباط قاعده سازی وکنترول غیر مستقیم پلان محدود بوده، سهمدار بخش خصوصی در قاعده سازی همچو پلانها و در تحقق آن مسولیت بیشتر داشته میباشد .
اشکال اقتصاد پلانیزه شده: هدف از انتظام بخشهای مختلف اقتصاد تعین عرضه میباشد. وآن نوع از اقتصاد است که در آن تصمیمگیری برخی از اقتدارگرایان مرکزی باعث طیف وسیعی وابستگی به ارتباط تولید ومزد میگردد ،دولت میتواند که ازطریق روند دموکراتیک باتصمیمگیری مردم ، زمینها را مهار و کارگران و سرمایه را برای خد مت گذاری بمنظور براورده شدن اهداف اقتصادی بگمارد.افزایش تقاضای مصرف کنندگان ویا مستهلکین میتواند زمینهء بیشتری سرمایه گذاری را غرض توسعه اقتصادی طبق دلخواه مساعد سازد ،بطورمثال بسیاری ازکمپنی های دواسازی جوامع مدرن ازتولید دارهاوواکسینها که عرضه آن برای شان سود اور نمیباشد باوجودیکه از نظر فعالین اجتماعی این داروها وواکسینها برای مردم وصحت عامه ضروری ومفید میباشد صرف نظر مینمایند . در تحت اقتصاد برنامه ریزی شده نه بیکاری ونه هم تولید بی اساس موجود میباشد ، تسهیلات وتجهیزات فراتر از سطح حد اقل قابل دسترس بوده واقتصاد بشکل وشیوهء پایدار ودرحال توسعه جلو میرود ودرسیر توسعه اش مواجه به رکود وتورم نمیگردد. یک اقتصاد برنامه ریزی شده میتواند درخدمت اجتماع باشد نه درخدمت افراد ، تحت چنین سیستمی پاداش اعم از مزد واضافه معاش یا اجوره با درنظرداشت بلند بردن ارزشهای اجتماعی قابل توزیع واجرا میباشد . یک اقتصادبرنامه ریزی شده باعث حذف انگیزهءوابستگی فردی درپروسه ء تولید میگردد وآن اینکه افراد خود نمی خواهند نیازمندی جامعه را درنظر گیرند .یا براورده سازند .
عوامل اجتماعی توسعه اقتصادی : توسعهء اقتصادی دربرگیرندهء دوچیزمیباشد: رشد اقتصادی که منجر به ازدیاد تولید وزایش یا تولید درامد گرددوتوزیع عادلانهء این درامد حاصله درمیان جمیعت بمنظور بهبودکیفیت زندگی صورت گیرد.گرچه انکشاف اقتصادی لزوما"بمفهوم صنعتی شدن نمیباشدوهیچ سابقه تاریخی قابل ملاحظه مبنی برازدیاددرامدسرانه بیدون انحراف ودرگمی هردویعنی سرمایه و کشاورزی ندارد. توسعهء اقتصادی مترادف باصنعتی شدن میباشد ، توسعهء اقتصادی تاحد زیاد منوط به عوامل مختلف اجتماعی میباشد یابه عبارهءدیگرعوامل مختلف اجتماعی بالای انکشاف اقتصادی تاثیر گذار میباشد، دولتهای ملل واقوام با داشتن فرهنگ وزبان مشترک ایجادمیشوند.انکشاف اقتصادی هرکشور متعلق به کارگیری فکتورهای موثر تولیدی اعم از کارگران ، زمین وسازماندهی میباشد ، تجاری گردانیدن تولید توام با اقتصاد پولی وکالایی وبکارگیری فکتورهای تولیدی،عوامل فرهنگی واجتماعی شرط اساسی میباشد وآن بدین معنی که مردم باید از توانایی های دردست داشته ، تجربه ودانش کافی واز امکانات موجوده شان استفادهء اعظمی ببرند . سطح تولید جمیعتی که مشغول شغل کشاورزی میباشند کاهش می یابد، درشرایط مناسب اجتماعی تکنالوژی نقش بسیار مهم را ایفا مینماید که تمایل شهرنشینی جمیعت باکسب دانش علمی انکشاف می یابد . ظهور نظام باارزش جدید که در آن ابتکار ومسولیت فرد رعایت گردد شخص را بیدون هرنوع کنترول قادر به فعالیت میسازد ،نبود قبیله وقوم وازهم پاشیدن روابط خویشاوندی نورمهای روش وسلوک مناسبی را بوجود می اورد که مناسب حال گروپ دوم ازنوع رابطهء مشخصه جامعهء صنعتی میباشد .
مفهوم دارایی: حق ملکیت به مالک چیزی ویا شی رجعت داده میشود که باکسان دیگریکه صاحب ملکیت شی ویا چیزی نیستند در ارتباط باشد ، حق ملکیت همچو اشخاص توسط دولت حمایت میشود وپروسهء حمایت ملکیتهای مالکین شی ویاچیزی توسط نهادهای حقوقی مرعی الاجرا میباشد ، مطابق افادهء Morris Ginsberg ملکیت ممکن بعنوان مجموعهء ازحقوق وتعهدات توضیح گردد ، که بادرنظرداشت رعایت کنترول بالای مواد ویا اشخاص ووقع گذاری رابطه بین افراد و یا گروپها برقرار میشود.Kingsley Davis ملکیت را طور دیگر به تعریف میگرد وآن اینکه ملکیت مشتمل بر حقوق و وظایف یک شخص یا گروپی از اشخاص برضد تمام اشخاص ویاگروپهای دیگر در رابطه با کالای خوب وکمیاب میباشد بخصوص آنهایکه آن چیزهای خوب را که این مال من است وآن چیزی دیگری مال تو است تعین و در انحصار خود در اورده باشند درحالیکه موضوع ریشه اجتماعی نیزدارد و باید توسط قانون از آن تحفظ وحمایت صورت گیرد . ****************
برخی ازمفاهیم نظری
کارل مارکس
کارل مارکس انواع مختلف جوامع بشری را بر اساس سیستم های اقتصادی آن جوامع ازهمدیگر بوضاحت متمایز ساخت. این جوامع شامل کمونیزم بدوی (کمون اولیه)، شیوه تولید برده گی،فیودالیزم وسرمایه داری ، سوسیالیزم وکمونیزم میباشد. به هردو صورت انسان هم تولید کنندهءمحصول وهم تولید کنندهء جامعه میباشد یا به عبارهء دیگر انسان هم محصولات راتولید مینماید وهم جامعه را بوجود می آورد. مارکس ازنظر تاریخی بر مبنای تمایزیکه او بین مناسبات تولید و نیروهای مولده شامل چیز های واقعی مثل زمین ، منابع طبعی، تکنالوژی وروابط تولید که برای تولید کالا حتمی وضروری میباشد به تحلیل همه جانبهء آنهاپرداخت ،اوتاکید ورزید که روابط اجتماعی ومهارتهای تخنیکی مبنی به بکاربرد وسایل تولید واستفاده بردن از آن مردم را وارد پروسهءشیوه تولید میسازد ،شیوه تولید خود مرکب از نیروهای مولده و مناسبات تولید میباشد.
مارکس دریافت که شیوه تولید هر جامعه در حال تغیر میباشد وجوامع اروپایی بود که از شیوه تولید فیودالی اروپایی گذار به شیوه تولید سرمایه داری نمودند مارکس طبقات را کاملا" بعنوان پدیدهء ذهنی نه پذیرفته او طبقات را به حیث معیارهای عینی به تعریف گرفت مثل دستیابی آنها به منابع ، تمایز وتفاوت طبقات که یکی د یگری از سرچشمه های اخلال وکشمکشهای اجتماعی شمرده میشود برای مارکس قابل نگرانی بود،بویژه مارکس نگران آن بود که مردم چگونه با داشتن نیروی کارخودی به اساسی ترین منابع د رارتباط باهم قرارمیگیرند.مارکس درموردبه اصطلاح پرابلم ازخودبیگانگی گسترده ترنوشت .
برای مارکس در کارش یک امکانیت دست یازیدوآن اینکه سلب مالیکیت از یک کار، از یک ظرفیت غرض دگرگونی جهان ، بیگانه شدن ازطبیعت خود یک ضیاع معنوی پنداشته میشود. مارکس این ضیاع معنوی را به اصطلاح (fetchism) کالایی عنوان کرد که در آن مردم چیزهای راهمچو کالاتولید مینمایند که این خود نمایندگی اززندگی وجنبش آنها نموده ومحضا"با سلوک ورفتارآنها در مطابقت قرار میگیرد . این نهان یک واقیعت است که مبادله وگردش کالاها واقعا" محصول وبازتابی ازروابط اجتماعی درمیان مردم است.در تحت نظام سرمایه داری روابط اجتماعی تولید منجمله در میان کارگران ویا بین کارگران وسرمایه داری ازطریق میانجی کالا از آن جمله کار که دربازار بمعرض خرید وفروش قرار میگیرو تامین میشود . بنا به قول مارکس شیوه تولید سرمایه داری دراروپا هنگامی رشد کرد که خود کار بحیث کالا در امد . در آن هنگام دهاقین اروپا برای فروش نیروی کار خود آزاد گردیدند وضرورت داشتند تا نیروی کار شان رابفروش رسانند چونکه دگر آنها نه مالک زمین بودند ونه هم مالک وسایل تولید . مردم بمنظوردریافت پاداش حاضر بودند تا هر کاریکه دریک زمان معین به ایشان داده میشد بپذیرند ونیروی کارخودرا بفروش رسانند ( به عبارهء دیگر آنها محصول نیروی کارخودرا بفروش نمیرسانیدند بلکه توان وظرفیت کار خویش رابفروش میرسانیدند ) زیراآنها غرض زنده ماند ن وامرار حیات مجبور بودند که نیروی کار شان را بفروش رسانند ،«پرولتاریا یعنی کسیکه نیروی کارش را میفروشد ولی کسی دیگریکه خود مالک زمین ، وسایل تولید و تکنالوژی میباشد وتولید میکند سرمایه دار یا بورژوا نامیده میشود » شیوه تولید سرمایه داری توان رشد بیشترداردوسرمایه دار میتواند که بمنظوردریافت سودبیشتروبغرض دسترسی به تکنالوژی مدرن سرمایه گذاری نماید . مارکس چنین وانمود ساخت که طبقه سرمایه دارازنظرتاریخی بیشترانقلابی و تحول طلب میباشد وآن اینکه پیوسته درصدد دگرگونسازی شیوه تولید میباشد .
ماکس ویبر(Max weber) :ماکس ویبر به ارتباط صنفبندی ویا قشربندیهای اجتماعی ، طبقات اجتماعی راازنظرتیوری به سه بخش و یا کتگوری تقسیم نمود: 1- صنف ویا کلاس اجتماعی .2- چگونگی ومقام صنف یا کلاس 3- صنف یا کلاس سیاسی( یا صنف سیاسیی ) صنفی از لحاظ روابط مشخص اقتصادی به مارکیت (مالک، کارمند وغیره) ، صنفی مبنی برعدم وابستگیهای وصفی اقتصادی وبازاری همچو افتخارات ، پرستیژ و مذهب . وصنف سیاسیی یعنی مشمولین در صنف ویاحزب سیاسیی. هر سه بعد وکتگوری آنچه که از نظر ویبر استنتاج گردید آنرا (چا نس زندگی ) نامید . وازنظر او در اینجا به دو منبع قدرت اشاره شده است :یکی علاقمندیهای منفعت اور ملکوتی مبنی برتوسعهء بازارآزاد وآن دیگری تا سیس و ایجاد سیستمی از اقتدار که حق فرماندهی داشته و دیگران را به اطاعت از فرماندهی آن سیستم فرا میخواند .
ایمل دروکهایم(ٍEmaile Drukheim) : ایمل دروکهایم تقسیم ویا دسته بندی کار را در پروسه وروند اجتماعی ملاحظه مینماید و در صد د آن می برآید تا نتایج اجتماعی این پروسهء تقسیم کار را درجوامع مدرن تعین ویا مشخص نماید . اوهمچنان بین جوامع ماقبل صنعتی و صنعتی اساسی ترین تفاوت ها را میشناسدوازجانبی اوهمچنان تفاوتهاوتمایزات موجود بین دو نوع همبستگی اعم از همبستگی میکانیکی و همبستگی اورگانیکی را نیز برملا میسازد. اوچنین افاده مینماید که همبستگی میکانیکی در جوامع قومی وخویشاوندی یا قبیلوی غالبا" ساده میباشد و آن بدین معنی که درهمچو جوامع کار و یا تقسیم کار به اعضای خانواده ،هم روستاییان یا همان منطقه کوچک مربوطه محدود میباشد یعنی به همین کسان کارواشتغال داده میشود دراین نوع جوامع افراد ازهمدیگر چندان متفاوت نمیباشند یعنی آنها دارای نورم های مشابهه زندگی بوده باهم دوست ورفیق وهم عقیده وهم نظرمیباشند ولی همبستگی اورگانیک معمولا" در جوامع مدرن بملاحظه میرسدکه بین افرادهمچوجوامع روابط وتعهدات اورگانیک موجود میباشد ، این نوع جوامع از نظرسایزوحجم نفوس نسبت به جوامع ساده وسیع میباشد ومردم در انواع فعالیتهای اقتصادی مشغول کارمیباشند ودارای ارزشهای مختلف اجتماعی نیز میباشند اطفال آنها ازچندین جهت نمونه های بهتر اجتماعی ومعاشرتی را دارا میباشند .
شرایط جوامع مدرن تقسیم کار را بین افراد آن جوامع بمنظورنیل به سطح بالای زنده گی حتمی والزامی میسازد.این شکل خارق العادهء تقسیم کار منجر به احساس فردگرایی ویا بی نظمی میگرددوبادرنظرداشت نظریه دروکهایم بی نظمی خود جامعه وفرد را به ناهنجاری وتشتت سوق میدهد .این ناهنجاری وضیعت اجتماعی ناشی ازعدم رعایت نورمهای پذیرفته شدهء مسلط برتعاملات اجتماعی بخودی خود به افرادجامعه احساس عدم سهمگیری نورمها وتعهدات کم وبیش که با دیگران داشتند آنهارا ازهم جدا میسازد وبادرنظر داشت عدم رعایت نورمهای قبول شده و برخوردهای اجتماعی آنها را من حیث المجموع متمایل به منافع خصوصی خودشان میسازد .
کارل پولیا نی (Karl Polyani): بادرنظرداشت نظریهء کارل پولیا نی ماهر اقتصاددر مارکیت وبازارهنگام داد وستد سه نوع اساسات تبادله ویا exchange موجود میباشد : پرنسیپ ( اصول کلی) ، توزیع مجدد ومعاملهء بالمثل . اصول کلی مارکیت شامل خرید وفروش اجناس وخد مات متکی به قانون عرضه وتقاضا ( اجناس کمیاب باارزش که تقاضای همگانی میباشد) میباشد که به ارتباط همچو اجناس هنگام داد وستد بین فروشنده گان وخریداران چانه زنی هاصورت میگیرد که بیشتر مشخصهء جامعهء صنعتی وشامل تقسیم بغرنج کار ودولت مرکزی میباشد ،آنچنانیکه توزیع مجدد محصولات از سطح محلی به یک مرکز هیراشیکل(hierachical) در حرکت بوده مجدا" سازمان می یابد واز آنجا دوباره به سطح محلی سوق داده میشود . دربرخی از کشورهای صنعتی که دادوستد مطابق سیستم بازارصورت میگیرد توزیع مجد دشکل عمدهء تبادله محسوب میگردد ،پولیانی اقتصاد دان سه شکل معاملات بالمثل ومتقابل را به شناسایی میگیرد: یک-معاملات بالمثل عموی یا جنیرال . دو- معاملات بالمثل متوازن . سه- معاملات بالمثل منفی . معاملات بالمثل و متقابل میان اشخاصی صورت میگیرد که باهم بیشتر روابط نزدیک دارند ، ایشان بعد از اجرای معاملات متقابل بخصوص شخص( دهنده )معامله انتظار فوری وعاجل فسخ معامله را بصورت قطع وکامل نمیداشته باشند وهمچو داد وستد را بعنوان نوع دوستی لزوما"سری ورده بندی شده میپندارند مگراینرامیدانند که سهمگیری شان در معامله مطابق قرارداد اجتماعی صورت گرفته است. دادوستد بالمثل کلی وعمومی اغلبا" با درنظرداشت تساوی گروپهای کاوشگر وجستجوگرمشتمل ازمردم ikung(ایکون) که بادریافت هدایا و تحایف اظهارتشکر نمیکنند صورت میگرد وآن اینکه آنها دایما" با در نظرداشت انتظار حسن نیت متقابل به معاملات بالمثل عمومی اقدامات لازمه را سروصورت میدهند. نوع دیگری از روابط متقابل ویا دادوستد بالمثل روابط متقابل با موازنه میباشد که بادرنظرداشت رابطه بین دهنده وگیرنده معامله ، فاصله های اجتماعی نسبی مبنی بربازگشت واعادهء دوباره چیزیکه درآینده ولی نی بصورت فوری انتظار ش برده میشود بیشترخواهد گردید ولی اگردرمیان طرفین معامله هیچ نوع تعامل بالمثل موجود نباشد ویاصورت نگیرد در آن صورت روابط بین طرفین تیره وتارخواهد گردید.
نوع سوم معامله بالمثل معامله بالمثل منفی است که مبادله مورد علاقه طرفین قرار نمیگیرد یعنی فضای اعتماد درمیان موجود نمیباشد وطرفین با یکدیگرباهم بیگانه هستند، طرف دهنده معامله شاید زرنگ ومعامله گریا reciprocate باشد. قابل تذکر است که بین طرفین روابط کم ویا سردمیباشد واگر روابطی چندی وجود داشته باشد ممکن است که بین گروپ ها طرف معامله خواهد بود که هریک ازین گروپها هنگام مباحثات تالاش میورزند تامنافع اقتصادی گروپ شان راافزونترو بیشتر جلوه دهند، اما در نهایت امر ممکن است که روابط بین گروپهای در فضای دوستانه انکشاف نماید .نمونهء از روابط متقابل منفی معاملات ، کاوشگران قد کوتاه افریقایی اند که مبادله را در قراء همجوار با روستایان شان انجام میدهند ومواد قابل مبادله را بروی زمین جابجا مینمایند نه در فاصله های دور وپنهانی همچنان انهابه انتظارفرمایشات دیگر گروپهای که میل به تبادله موادداشته میباشند نمی نشینند بلکه مواد قابل تبادله را باروستایان همجوار شان مبادله مینمایند . تجارت بارتر چنانچه از آن قبلا" تذکر بعمل اورده بودیم ممکن است که بجلو و یا به عقب ادامه یابد ولی آنچه که دراینجاقابل تذکراست عبارت آز آنست که بین گروپهای درگیر معاملات متقابل تماس مستقیم موجود نمی باشد ، ( potlaching) بین (kwakitul) واشنگــتن و کولمبیای بریتانیا را میتوان شامل رده بندی کتگوری توزیع مجدد نمود
انسا ن ، طبیعت وتولید اجتماعی Man Nature and social ptoduction
مطابق قول مارکس : انسان یک موجود خلاق است . اوبا کارش بالای طبیعت تاثیر میگذارد وتلاش اش تغیرطبیعت میباشد، او هیچگاه از وضع موجود راضی نمی باشد یعنی حالات وشرایط موجود قناعت اوراهرگزبراورده نمی سازدوپیوسته درصدد تغیر وضع موجودمیباشد کار عمده ترین و حیاتی ترین فراهم اورندهء براورده شد ن نیازهای اساسی انسان وافاده کنندهء فردیت وانسانیت اش تلقی میگردد. انسان با استفاده ویا بابکاربرد کارخود آنچه که جوهرانسانی تلقی میشود ، پیوسته در پروسه اقداماتی که بالای طبیعت باکمک ازکار خود غرض دیگرگونی طبیعت وآن هم بخاطر براورده شدن منافع واقناع اش می پردازد ، درپروسه ء ازکارخود در هردو محیط یعنی محیط خودی واجتماع انسانی بودنش رضایت خاطر مینماید.کار از طریق فعالیتهای فردی تبدیل به فعالیتهای اجتماعی میگردد، انسان در فرایند اقدام برطبیعت ودرپروسهء تعامل با انسان های دیگر تتدریجا" جامعه را بمرحله ء بغرنج از پیشرفت بحرکت در می اورد.
انسان درپروسهء تولید اجتماعی مبنی بر نوع ارتباط و اصل حقوقی ایکه در جامعه دارد ، درین روند یکجا با پروسهءاقتصادی بعنوان زیرساختهای اقتصا دی و سیستم های فرعی د یگرجامعه شامل فرهنگ ودین وغیره همچو قدرت خارق العاده خویشتن را درگیرمی بیند ویا درگیرمی سازد . مطابق قول مارکس: بدون فرهنگ امکان تولید اصلا" نمی تواند موجود با شد و یا میسر گردد، شیوه تولید ، شامل روابط اجتماعی تولید،که منحیث روابط مسلط واطاعت پذیرمحسوب میگردد ، ناگذیر انسان درهمچو شرایط به دنیا می آید ویا اینکه بصورت غیرارادی شامل پروسهء مذکور میگردد .
تعامل بین انسان وطبیعت ایجادکنندهء پیامدهای قابل توجه میباشد ،چونکه انسان با زید خل بودنش در روابط تولید دایما"به تماس محیط وطبیعت میباشد .
Maclverچنین مینوسد : شیوهء فاش سازی آن قالب محیط زیست که بواسطهء زنده گی گروهی تغیرمی یابد خود یکی از دستاوردهای علوم اجتماعی محسوب میگردد .ارتباط بین محیط فزیکی وپدیده های اجتماعی موردعلاقه و دلچسپی خاص جامعه شناسان مکتب ایکولوژی وبویژه محقیقین زیست محیطی re park و EW Burgess پوهنتون شیکاگو قرارگرفت که پیوسته پیرامون آن توسط آنها تحقیقات علمی صورت میگیرد .
یاداشت: RE PARK: مخفف اسم robert ezra park سوسیولوجست امریکای و EW Burgess مخفف اسم ernest watson burgess بیست وچهارمین ریس جمهور امریکا فارغ رشتهء سوسیولوژی میباشد .
ختم