بخش نخست - خجسته (زيميرواسکاري )
هنروروند تاريخ
آشنايي با هنر تمدن هاي باستاني و حوزه هاي فرهنگي كهن شايد از ضروري ترين دانش هاي بشري محسوب مي شود، چرا كه هنر آيينه تمام نماي هويت فرهنگي انسان ها در هر جامعه و هر عصر است و انسان براي شناخت خود آگاهي به تحولاتي كه از ابتدايي ترين نوع زيست تاكنون سيرمي نموده نياز به اين دانش دارد. امروز ما در كشورهاي متعدد و جوامع بي شمار با فرهنگ ها و آداب و رسوم متنوع و گسترده اي روبرو هستيم. كه هر يك از اين فرهنگ ها بر پايه ي يك يا چند تمدن كهن استوار است.
بشر براي آگاهي از ويژگي هاي هر دوره همواره به نوشته هاي به جاي مانده از آن عهد رجوع مي كرده و بر اساس آن، تاريخ و پيشينه خود را کشف مينمودند. در فرآيند تدوين تاريخ هر قدر به عقب تر باز مي گرديم از حجم منابع مكتوب كاسته مي شود و سرانجام به ادواري مي رسيم كه از آنها هيچگونه اطلاعات کتبي بدست نيامده است. طبيعي است براي ذهن هايي كه مكتوبات را ملاك دانش خود قرار مي دهد اين ادوار بسيار تيره و تار و غباري از ابهام و جهل باقي مي ماند. از همين جاست كه مفهوم تاريخ شكل مي گيرد. تا زماني عبارت پيش از تاريخ صرفاً به ادواري گفته مي شد كه از آنها منابع مكتوب قابل ملاحظه اي بدست نيامده بود. بعدها كه هنر به عنوان پديده اي گويا و واسطه انتقال مفاهيم و اطلاعات مورد وثوق قرار گرفت پيش از تاريخ شامل دوره هايي گشت كه آثار مكتوب و آثار هنري قابل توجهي از آنها به جاي نمانده است.
علم باستان شناسي روزنه اي است كه انسان توانست از طريق آن نقبي به گذشته خويش بزند و بر آن بخش از تاريخ، كه در زير خروارها خاك يا در عمق غارهاي تاريك پنهان گشته بود نظر افكند. آنچه باستان شناسان كشف مي كنند از ابنيه، ابزار، ظروف و ديگر مصنوعات بشري، به حلقه هاي زنجيري مي ماند، كه مي تواند از يك سو ، انسان امروزي را با گذشته دورش مرتبط سازد و از سوي ديگر پرده از وجود ارتباط ميان اقوام مختلف بشري در گذشته هاي دور بردارد، اقوامي كه ممكن است در طول تاريخ چنان از يكديگر جدا شده باشند كه امروز تصور هر نوع قرابت و انس ديرينه اي را در ميان خود باور نداشته باشد.
هنرانسان نخستين زبان حال طفوليت بشري است. همانطور كه تمام كودكان، از هر نژاد و مليت و دين به تبع داشتن فطرت پاك مشترك ، داراي هويتي واحد هستند و اين هويت واحد را در تشابه به آثار نقاشي كودكان مي توان مشاهده كرد.ابتدايي ترين آثار هنري كه انسان آن را خلق كرده و تاكنون يافت شده به حدود سي هزار سال قبل مربوط مي شود. اين آثار نقاشي بيشتر در كشورهاي فرانسه و اسپانيا يافت شده اند و شامل تصاوير حيواناتي چون گاو كوهاندار، گاو وحشي ، گوزن و اسب است. محل اين نقاشي ها در عمق غارها، دور از نور طبيعي روز و در مكاني مجزا از مكان زيست انسان هاي نخستين بوده است.
مسلم است كه آثار هنري مردم غارنشين جنبه اي تزئيني و مبناي زيبايي شناسي نداشته است چرا كه اين آثار در عمق غارها، دور از نور طبيعي و همچنين جدا از محل زندگي آنها ترسيم شده اند. تأمل بيشتر در اين موضوع، بر اين واقعيت تأكيد مي كند كه اولين نقاشي هاي آفريده شده دست انسان نه تنها جنبه ي نمايشي نداشته ، بلكه به طريق اسرار آميزي دور از ديد عموم مردم قرار داشته است. حال اگر اين نقاشي ها، براي زيبا تر كردن محيط ، به منظور نمايش و ايجاد لذت بعدي خلق نشده اند.
چرا انسان غار نشين با ابزارها و وسايل بسيار ابتدايي و مشكلات عديده ي طبيعي كه همواره زندگي اورا به مخاطره مي افكند. گفتيم كه تصويرجانوران موضوع اكثر نقاشي هاي ديوار و سقف غارها بوده است و مي دانيم كه اين جانوران نقش مهمي در بقاي انسان اوليه ( به عنوان غذا) داشته اند. البته شكار جانوران عظيم الجثه و خطرناكي چون گاو وحشي ، گوزن و ... براي بشر نخستين كاري بس دشوار و خطرناك بوده و چه بسا جان خود را در اين شكارهاي متهورانه از دست مي داده است.
قرايني در دست است كه شكارچيان غارنشين در عمق غارها، از اين تصاوير به عنوان هدف نشانه گيري و تيراندازي استفاده مي كنند، در برخي از موارد نيز شكار، شكارچي و رد گيري اين دو نيرو موضوع نقاشي بوده است. پس اين نقاشي ها نه تنها با زندگي روزمره ي نياكان ما ارتباط موضوعي داشته اند، بلكه از جنبه استفاده آن نيز حائز اهميت بوده اند. آيا مي توان گفت كه تمام كوشش و مشقت در تصوير كردن دقيق اين حيوانات با تناسبات دقيق و آگاهانه، صرف تهيه تابلوي نشانه گيري بوده است؟ آيا يك شكل ساده ي هندسي راه آسان تري براي تمرين تيراندازي نيست؟
تعمق در اين سؤالات است كه ما را به پاسخ هاي صحيح، عميق و واقع بينانه رهنمايي مي کند. حقيقت اين است كه تصوير يك گاو وحشي بسيار مهمتر و ارزنده تر از يك تابلوي نشانه گيري بوده است.
انسان نخستين با دقت در شكل، حركات و رفتار و تناسبات جسمي يك حيوان، به شناختي جامع از حريف قدرتمند خود دست يافته و با آفرينش دوباره آن جانوردرقالب تصوير بر ديوار و سقف غاركه بخشي از وجود آن جانور را به تسخير مي آورد، سپس با تيراندازي به سوي آن، نه تنها بر مهارت تيراندازي خود مي افزوده، بلكه از اين راه، آن بخش از وجود شكار را كه در تسخير داشته مغلوب مي كرده است. لذا هنگامي كه به شكار مي رفته با اعتماد به نفس و مهارت بيشتري با شكار روبرو مي شده است.
به همين علت است كه اين نقاشي ها براي او از اهميت اسرار آميزي برخوردار بوده و شايد از اين رو آنها را چو طلسم هاي جادويي دورازدسترس، در اعماق غارها نگاه مي داشته اند. بدين ترتيب شايد بتوان گفت كه ابزار نقاشي براي او به همان اندازه اهميت داشته كه آلات شكاروچه بسا بيشتر. اهميت دادن به آثار هنري و مقدم دانستن آن به امور روزمره در دوره هاي بعدي نيز به همان قوت ديده مي شود. مثلاً زماني كه انسان از غارنشيني و شكار به مرتبه متكاملتري از زندگي اجتماعي رسيد. توانائي هاي خاك را شناخت.
به دهقاني پرداخت و به شيوه ي استخراج سنگ فلزات در معادن پي برد، مي بينيم كه «هنر» هنوز نقشي كليدي و مهم در شيوه ي زيست و باورهاي او ايفا مي كند. هنگامي كه انسان سنگ آهن را كشف كرد . با كمال حيرت مشاهده مي كنيم كه اولين بهره برداري او ازاين كشف، ساختن ابزارهاي نو نبوده، بلكه از آن به عنوان ماده ي رنگي در نقاشي ديواري و ترسيم نقوش بر روي تن خود، و رنگ آميزي گيسوانش بهره گرفت.
كشف مس ، پي بردن به قدرت چكش خوري اين فلز و امكان ساخت اشيا با آن نيز بيش از اينكه به ساخت ظروف آشپزي بينجامد در شكل مهره هاي گردنبند ظاهر شد.
آلياژهاي فلزي ومهارت جوشكاري نيزابتدا براي جواهرسازي بكار رفت و بعدها به منظور ابزار سازي و ساخت اشيا مورد بهره برداري قرار گرفت. موارد فوق و بسياري استدلال هاي ديگر حاكي از اين واقعيت است كه آفرينش هنري و اصلي ترين و ابتدايي ترين مرحله ، پاسخگوي نياز روحي انسان بوده است. و از آغاز آفرينش هاي بشر به عنوان يك بعد روحاني و پاسخگوي يك نداي دروني، جزيي از ذات او به شمار مي رفته است. اين نياز ذاتي در هر دوره رشد، تكامل و قطور بشر جلوه هاي متنوعي داشته، همواره به عنوان يكي از ابعاد والاي انساني كه او را از ديگر جانداران متمايز مي نموده مورد توجه بوده است. اين ويژگي والاي انساني در طول تاريخ و عرض جغرافيه منشأ ظهور آثار ارزشمندي گشت كه امروز محققان تاريخ ، جامعه شناسان و ... اين آثار را به عنوان قراين شكوه، جلال، عظمت و برتري فرهنگ ها و تمدن ها، مورد دقت و تأكيد قرار مي دهند.
تمدن و هنر: انسان هاي غارنشين با مخاطراتي روبرو بوده اند كه همواره انسان را در تشويق و نگراني قرار مي داد. خشم طبيعت جسم و درخشان را مي آزارد و نيازهاي ابتدايي زندگي، چون تأمين خوراك و پناهگاه ، تمام زندگي شان را در جدال براي بقاي روزانه مي بلعيد.
زندگي گروهي از مواردي بود كه مي توانست گامي در نيل به آرامش نسبي براي انسان هاي اوليه باشد. آرامشي كه مي توانست بخشي از نيروهاي او را كه در كشمكش آزار دهنده با طبيعت و بقاي فردي صرف مي شد آزاد كند او را به سوي تفكر و تأمل در خويشتن و پي ريزي زندگي منضبط تر آينده هدايت نمايد.
اين نياز ذاتي انسان به بهبود و كمال او را به تغيير ساختار زند گي و تكامل شيوه هاي معيشتي رهنمون شد. او رفته رفته از شكار جانوران به نگهداري و پرورش آنان روي آورد و بتدريج رازومرز خاك را كشف كرد و راه و رسم دهقاني را آموخت. شيوه ي جديد زيست ، مستلزم ايجاد سرپناه هايي دائمي و استقرار در محدوده هاي جغرافيايي مشخص بود ، با سپري شدن زمان مهارت د رخانه سازي كه از لوازم زندگي گروهي بود. پيشرفت كرد ، سفالگري و ريخته گري فلزات، منتهي به تهيه ي ظروف پخت و پز نگهداي آب و غذا شد و رنگ هاي مصرفي در تزيين و زيبا سازي محيط زندگي، صنايع دستي ، نقاشي ها و مجسمه هايي كه معرّف مراحل مختلف فعليت بخشيدن به توان هنري انسان ها بود. به صورت پيشرفته تري بكار گرفته شد.
همين جوامع كوچك ابتدايي نقطه ي شكل گيري تمدن هاي بزرگ در ادوار بعد بود. تمدن هايي كه آثار ارزنده ي به جاي مانده از آنها معرّف تأثير ژرف آنها در سرنوشت بشريت است و ما انسان هاي معاصر، بخش اعظمي از هويت كنوني خويش را مديون همين تمدن ها هستيم.
تمدن چيست؟: لفظ تمدن از ريشه «مدَن» (شهر) اخذ شده است و صرفاً آنرا شهر نشيني و خصلت هاي مربوط به زندگي شهري ترجمه مي كنند. اين معني به تقابل با بربريّت اقوام بدوي بوده و در برابر توحش قرار داده شده است.
اما كلمه تمدن كه در مقياس وسيعتر و مرتبه عميق تر، به مرحله اي از رشد فكري، علمي ، ادبي و فرهنگي گفته مي شود كه فرد متمدن را به عنوان انساني فرهيخته از ديگر انسان ها متمايز مي سازد. همين تعريف در كلمه لاتين Civilization كه در فرهنگ ها تمدن معني شده نيز صادق است.
اين لفظ به مفهوم نظام اجتماعي بلند مرتبه اي است كه شاخص هاي آن عبارتند از هنر ، علوم، فرهنگ ، و نظام حكومتي پيشرفته - نكات فوق روشن مي كند كه هر انساني و هر اجتماعي انساني، در قالب شهر يا كشور و حتي منطقه نمي توان تمدن ناميد مگر آنکه در زمينه هنر و فرهنگ و دانش و حكمت پيشرفته باشند.هنگامي كه سخن از تمدن هاي كهن به ميان مي آيد از چه طريق مي توان قوت و ضعف ابعاد گوناگون زيستي اقوامي را كه ديگر در پهنه ي هستي حضور ندارد محك زد؟ در اين باب دو منبع ارزشمند و قابل اعتماد وجود دارد.
آثار هنري و معماري: چون راوياني زنده و صادق نه تنها اطلاعات دقيق و ظريف اعصار قبل را امانت دارانه پاسداري مي كنند، بلكه روح حاكم بر يك ملت، مباني عقيدتي ، وضعيت معيشتي ، بافت رواني، اصول اخلاقي و ديگر شئونات اجتماعي يك ملت را با تصوير مي كشند و ازاين جهت امين ترين راوي، مورد وثوق محققان مورد توجه هستند. به همين دليل است كه امروز موزيم ها و آثار هنري نه تنها محل جذب هنرمندان هستند، بلكه از منابع اصلي تحقيقات علمي - فرهنگي – تاريخي و ديگر علوم انساني به شمار مي روند.
هنر چيست؟: اگر بخواهيم تمريني ساده و اجمالي از هنر بدست دهيم شايد بتوان گفت كه هنر تجلي روح كمال طلب و جمال جوي انسان در قالب محسوس است. به عبارت ديگر اهل هنر بودن يك فرد نشانه ي اين است كه او در مرتبه بالايي از كمال و رشد انساني قرار دارد. همين خصلت پسنديده چنانچه در يك مقياس جامعه ي انساني و وسعت يك سرزمين ظهور كند از نشانه هاي شكل گيري يك تمدن است.
عكس قضيه هم صادق است . بدين معني كه انحطاط هنر يك مرز و بوم از سير نزولي از روش هاي انساني حكايت مي كند و دلالت بر افول آن تمدن دارد. تمام تمدن هاي بزرگ عالم در طول تاريخ، عظمت و شوكت و كمال خود را در آثار هنري، ادبي و معماري خود مثبت نموده اند. جوامع منحط را نيز مي توان با رجوع به آثار هنري سطحي و كمال نيافته آنها بازشناخت.
هنر درسنت كهن و فرهنگ غني ما، معناي وراي مفهوم رايج و جديد آن كه منحصر مي شود به مهارت هاي محدودي در رشته هاي خاص هنري دارد. در اين سنت هنر عبارت است از علم و معرفت و دانش و فضل و فضيلت و كمال . اين كلمه در واقع معني آن درجه از كمال آدمي است كه هوشياري و فراست و فضل و دانش را در بردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از ديگران مي نمايد.
فرويد اتريشي هنر را زاده عقدههاي جنسي وفعاليتي در قلمرو جنسي ميداند وشيللر واسپنسر هنر را از زمره بازي بشمار آورده اند و عقيده دارند هنر غريزه بازيگري آدمي را ارضاء ميكند و انگيزه هنر آفريني ميشود. مادام دوستال نويسنده فرانسوي عقيده دارد هنر آفريني زادة تأثير آب وهوا و محيط است. هيپوليت تن نيز عقيده دارد آثار هنري زاده عاملها و خصوصيتهاي نژادي و محيط طبيعي انساني و نمودهاي تاريخي است.
گيو انگليسي نيز در سال 1889 كتابي بنام «هنر از نظر موازين علم الاجتماع» نگاشت كه در آن كتاب معيار احساس و ذوق زيباپرستي را در هيجانهاي غريزه زندگي دانسته است. دانشمندان ديگري عقيده دارند هيجانهاي دروني كه ريشه غريزي و گاه غريزه جنسي دارد موجب انفعال و تحرك نفس براي هنر آفريني ميشود و برخي انگيزه هنر آفريني را يك وديعت الهي دانند كه بميراث به آدميان رسيده است.
شارل بودلر شاعر فرانسوي عقيده دارد تحرك باطني از حواس ظاهر و باطن و جنبشهاي نفساني سرچشمه ميگيرد. با آنچه گفته شد اگر عقيده داشته باشيم هر فرد شخصيت هنري خويش را از جامعه و محيط خويش ميگيرد و نه تنها عاملهاي اجتماع بلكه عاملهاي طبيعي مانند آب وهوا و سرزمين در آن اثر دارد و اين اثر در هنر آفريني هنرمندان اثر بخش است. ميتوان گفت معيارهاي هنري را جامعه براي ارزشيابي هنري بدست ميدهد. نمونه اينگونه سخنان قصيدههاي عنصري،انوري،اثيرالدين اخسيكتي،خاقاني،رشيد وطواط،ظهير فارابي وستايشگريهاي اديب صابر و كمال الدين اسمعيل،مجد همگر و قاآني است كه از اينگونه سخن بيشتر شاعران دارند. اما هنر در خدمت مردم يك گونه هنر رهبري شده است. مانند گفتههاي فردوسي،مخزن الاسرار نظامي،مثنوي مولوي،بوستان سعدي و بيشتر گفتههاي ابن يمين،اوحدي مراغي،كمال خجند و مانند آن از اينروست كه فردوسي فرموده: «سخن گفتن كژ نباشد هنر»
هنرمندان نيز دو گروهند يكي آنانكه هنر را پديد ميآورند و هنرآفرينند. در ميان شاعران: دقيقي،فردوسي،نظامي،سنائي،عراقي،حافظ،نظيري نيشابوري،محتشم و هاتف ازينگونه اند. گروهي ديگر هنر را پيدا ميكنند و نشان ميدهند مانند: ناصر خسرو،عطار،مولوي،سعدي،جامي،كليم،علي اكبر صابر،غالب و اقبال لاهوري. بديهي است اين اظهار نظر درباره همه آثار شاعران نيست بلكه درباره بيشتر آثار آنان است وگرنه فردوسي و نظامي و حافظ نيز چه بسيار هنرجوئي كرده اند و ناصر خسرو و مولوي و سعدي نيز چه بسا هنر آفريني كرده باشند ازينرو درباره گفتهها و سخنان آنان شايسته است يكايك بررسي شود و بگفته تن منتقد فرانسوي «عاملهاي يك شاهكار ادبي مانند يك ماده کيميائي بايد در آزمايشگاه تجزيه گردد.» گاه برخي هنرمندان و شاعران در هنر آفريني تفنن كرده اند مانند تفننهاي سلمان ساوجي و اهلي شيرازي در صنايع شعري و بديع و گفتههاي سوزني،بسحق اطعمه و شيخ بهائي و حكيم سوري در هيجا و خوراكها. اما در اينجا اگر بحث ما درباره شعر است از جهت هنري با نقاشي و ديگر هنرها نيز قابل تطبيق است زيرا وقتي نقاشي مانند تيت سين يا كمال الملك از روي طبيعت كار ميكنند و شبيه ميسازند و گاه نقاشاني مانند نقاشان سبك امپرسيونيسم انديشه و احساس خود را در اثرهاي هنري دخالت ميدهند و گاه اين دخالت به هنر آفريني سبكهاي سوررئاليسم ميرسد. عاملهاي محيطي و اجتماعي كه هنرمند و شاعر در آن زيست ميكند در ديدنيهاي آنها و انديشههاي دروني و ذهني و چگونگي هنر آفريني آنان اثر فراوان دارد.
چنانكه اروپائيها عقيده دارند ادبيات شمالي (نورديك) مه آلود است بواسطه آنكه شمال اروپا غالباً گرفته و مه آلود است يا نقاشي مانند رنوار رنگهاي روشن و زنده سبز و گلي و زرد بكار ميبرد اين روش چگونگي بيان احساسهاي دروني و تأثيرات بروني شيوه و روشن هنري هنرمند را تعيين ميكند و مجموعه اين پديدهها در پديد آوردن شخصيت هنري هنرمند نقاش و شاعر اثر بسزا دارد. براي شناسائي هنر هنرمند و چگونگي هنر آفريني هر شاعر هنرمند بايد اثر او مورد تجزيه و بررسي قرار گيرد. براي شناسائي هنر و زيبائي در هر جامعه موازين و معيارهايي است.
چنانكه هنر و زيبائي بديده يك شرقي و يك هندي ويا يك غربي و يك سرخ پوست فرق دارد ازينرو گفتگو درباره هنر آفريني جنبه فلسفي و اجتماعي دارد،و با آنكه هنر يك پديده جهاني است بيشتر يك پديده قومي نيز هست.
اكنون با اين مقدمه شعر و نقاشي و موسيقي هر يك يكي از رشتههاي هنر است و شعر و نقاشي و موسيقي در هر جامعه مانند هنر در آن جامعه ميزان و سنجش خاص دارد.
چنين بنظر ميرسد كه برترين هدف هنر زيبايي است و زيبائي ظاهر نماينده خوبي دروني. آدمي چنان ميپندارد كه اگر بدنبال اين زيبائيها برود به خوبيها خواهد رسيد شكي نيست كه زيبائي مرحله ايست از خوبي و ميتوان گفت كمال هر چيز در زيبائي آن نيز هست اما از نظر ديگر ميتوان گفت زيبائي بر دو گونه است: يكي آنكه با خوبي همراه است و آن كمال زيبايي و هنر است و ديگري آنكه با خوبي همراه نباشد. ارنست رنان منتقد فرانسوي ميگويد: «زيبائي به همان اندازه حقيقت و نيكي داراي اهميت و ارزش است.» از اينرو زيبايي خود براي هنر هدفي است والا. زيبايي را بايد درك كرد و شعر و نقاشي و موسيقي را از نظر زيبائي و هنر شناخت.
كشش همه هنرها از شعر و نقاشي،رقص و موسيقي،پيكر تراشي و ساختمان همه سو زيباپرستي است. و در ادبيات كمال هر چيز نموده ميشود چه زشت و چه زيبا و اين كمال خود از زيبائي و خوبي برخوردار است افلاطون از قول سقراط ميگويد: «شاعران تنها بهنر شعر نميگويند بلكه ترانه سرايي آنها از الهام و شيفتگي نيز هست و اين روحيه هرجا پديد آيد بيسوادان نيز خواهند توانست بگفتن شعرهاي زيبا بپردازند.»
ما ميدانيم زيباپرستي به بيسوادي و با سوادي نيست و شعر كه يكي از رشتههاي هنر است زاده حس زيباپرستي و هنرجوئي است. نقاش و عكاس آن اندازه توانايي ندارند كه شاعر،شاعر ميتواند زيبائيهاي طبيعت (بروني» وزيبائيهاي دروني را پيدا و نشان دهد يا پديد آورد و هنر آفريني كند. ديگران چنين جهان پهناوري در احتيار ندارند. كمال شعر در زيبائي آنست. هدف هنري شعر نيز در زيبائي شعر است ازينرو در شناسائي شعر و نقاشي و موسيقي هرگز نبايد معيارهاي اخلاقي و سودجوئي و راستي و حقيقت را بكار برد زيرا زشتي و زيبائي با خوبي و بدي و سودجوئي يا حقيقت طلبي راه جداگانه دارند و ناچارم براي هر يك ازينان مثالي بياورم:
شعر و اخلاق: چنانكه گفته شد هدف اصلي شعر زيبائي است نه اخلاق همين گفتگو وقتي در ميان شاعران فرانسوي و منتقدان شعر در گرفت. درباره شعر لافونتن باين سخن معروف رسيدند كه «لافونتن يك هنرمند است نه يك مربي اخلاق» ازينرو هنر او و هنر آفريني و زيبايي سخن وي شايسته ستايش است نه اينكه آيا گفته او با اخلاق سازگارست يا نه. برخي گمان دارند هدف هنر حقيقت جوئي است اين عقيده درست نيست زيرا بطور نمونه شعر هنر است و هدف هنر زيبائي است و كمال شعر نيز در زيبائي آن است «زيبائي لفظ و معني و وزن». در نقاشي نيز هدف تنها نشان دادن طبيعت و واقعيت نيست آنجا نيز هدف هنر و زيبائي است. در زمان جاهليت دويم عرب توجهي بوده است كه شعر راست و درست باشد و صداقت را يكي از صفات مميزه شعر جاهلي دانسته اند. گويند شاعران آنزمان نيز چنين عقيده داشتند چنانكه زهير گويد:
و اِنٍّ اشعْر بيت‘’ اَنت قائٍله
بيت يقال اِذا اَنشدتهْم صَدقا
ازينرو شاعران جاهلي عرب پيرامون مبالغه و اغراق نميگشتند اما اين عقيده در شعر نادرست است زيرا گرچه نظامي زير تأثير اين عقايد بفرزند خويش گفته است:
در شعر مپيچ و در فن او
چون اكذب اوست احسن او
اما اين حسن شعر است و راه شعر با حقيقت و راستي جداست. چنانكه حديثي نقل شده است كه قال رسول الله: فَحسنه حسن و قبيحه قبيح. ولي چه بسا كه از لحاظ هنري دروغترين شعر بهترين آن باشد.»
ازاينرو راه صدق و حقيقت جوئي راه ديگريست و اين راه هنر و شعر و نقاشي نيست چنانكه نظامي گفته:
اگر راست خواهي سخنهاي راست
نشايد در آرايش نظم خواست
از اينروست كه انوري گفته است:
راه معني رو كه در معني اين جنس علوم
ره بدشواري توان برد از طريق شاعري .