شمشاد

د اونۍ شعر
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

عمرى است مشق مسلك فرهاد مى كنم

هر لحظه در فراق تو من داد مى كنم

هر روز محشری دیگر ایجاد مى كنم

هرشب كه شام موى ترا یاد مى كنم

تا صبحدم ز شوق تو فریاد مى كنم

+++

خوردم چو تیر عشق تو اى دوست در جگر

محو تو ام ز انفس‌ و آفاق بى خبر

دارم ز اشتیاق توعمرى است چشم تر

در باغ مى روم به هواى قدت نظر

حسرت كنان به سرو و به شمشاد مى كنم

+++

بوسم ز شوق لعل لبان تو برگ گل

نوشم بیاد ساغر چشم تو جام مل

مى جویمت ز صورت و معنى جزء و كل

گه بنگرم به سنبل و گاهى بروى گل

دل را به یاد زلف و رخت شاد مى كنم

+++

بكشا نقاب از رخ خود جلوه ها بده

نور نظر به مردم چشمان ما بده

تاب و توان به عاشق بیدست و پا بده

اى شاه حسن داد من بى نوا بده

شد سالها كه پیش‌ تومن داد مى كنم

+++

جانم به لب ز شیون بسیارمى رسد

شورم به گوش‌ خفته و بیدار مى رسد

افغان من به كوچه و بازارمى رسد

آواز گریه ازدر و دیوار مى رسد

شب ها به كنج هجر چو فریاد مى كنم

+++

آمد به شور از من شوریده و مهان

جان و جهان وعالم آن سو تر از مكان

خلقى است با عزیزى غزنین همزبان

بى آه و ناله نیست زمانى كه من در آن

قاضى حدیث عشق تو بنیاد مى كنم

عزیزی غزنوی

تورنتو/کانادا