جنرال قادر؛ با بال هایی بر فراز تاریخ قرن ما

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

محمد عالم افتخار

تعمد داشتم تا با مرور دور دیگر «جنگ سرد» که به روال معمول پیرامون سالگشت های 7 و 8 ثور؛ در رسانه های برون مرزی و درون مرزی مختلف کشور به راه می افتد؛ مبانی ایدئولوژیکی و مخصوصاً ترفند های بازی با  افکار و احساسات و وجدانیات  عامه را درین کار زار؛ تبیین و آشکار سازی نمایم.


برای این مهم؛ مزید بر تأملات تاریخی، سوسیولوژیکی(جامعه شناسی)، روانشناسی ... سریال ها و فیلم هایی چون «حریم سلطان» سلیمان خان خلیفه عثمانی، «راز»(1) و مماثل ها را نیز حتی الامکان تعقیب و تدقیق می نمودم. با این پیش زمینه ها و دغدغه ها به مصاحبه جنرال عبدالقادر افسر کار ساز کودتا های 26 سرطان 1352 و 7 ثور 1357 برخوردم.
این گفت و شنود به ظاهر خیلی ها بسیطِ احمد شفایی گزارشکر رادیو بی بی سی(2) با این افسر معروف و شخیص افغانستان که بر علاوه سالیانی هم عضو بالا ترین حلقات رهبری سیاسی و نظامی و نیز وزیر دفاع افغانستان بوده است، یکسره نقشه و پلان پیشینه ام را به هم ریخت و افق های جذاب دیگری فرا رویم گشود.
همه میدانیم که جنرال عبدالقادر پیلوت طیارات جنگی میگ در اردوی پیشین افغانستان بود و با بال های همین طیارات بر فراز عمده ترین رویداد های تاریخ معاصر افغانستان جهید و آنها را پیروزمندانه سمت و سو داد؛ ولی کم از کم؛ من تا همین روزهای اخیر نمیدانستم که او؛ اساساً "چوپان زاده ای است از روستایی 'برنا آباد'، منطقه‌ای میان ولسوالی غوریان و زنده جان در ولایت هرات در جنوب(؟) افغانستان. یک اشتباه، او را در سال ۱۳۱۹به مکتبی که فقط دو کلاس درس داشته کشانده است". او را " به جای عبدالقادر دیگری به مکتب " برده بوده اند.
مسلماً جز به حساب احتمالات؛ " عبدالقادرِ دیگر" نمیتوانست عین همین جنرال قادر شود که اگر این "یک اشتباه" رخ نمیداد.
این کمترین؛ اینجا نه علاقه و تعلق خاطری به کلیشه های "خلقی و خلقی گری" دارم که بی معنی و موضوعیتی علمی و مسئولانه گویا بر علیه " اشرافی و اشراف زاده گی" تراش و عَلَم میشد و نه میخواهم بگویم که چوپانزاده بودن جنرال قادر؛ فی النفسه کدام امتیاز و ارزش نمایی برای این شخصیت به هرحال مهم سیاسی ـ نظامی معاصر افغانستان بوده است و خواهد بود. مگر میتوانست و میتواند بنا باشد که میلیون در میلیون چوپانزاده دیروزی و امروزی و فردایی افغانستان؛ شخصیتی کمابیش همانند جنرال قادر به بار آیند؟
ولی و معهذا؛ اگرکه علم (به معنای سیانس)؛ محصولی از مجموعه تجارب آدمی است؛ تجربه چوپانزاده بودن و باز به اشتباه عوض همنام دیگری؛ به مکتب افتادن ... و بالا آمدن؛ مقدمه خیلی خیلی مهمی نه تنها برای زیستنامه جنرال عبدالقادر بلکه برای خوانش و دانش یک فصل حماسی بسیار توفانی تاریخ قرن ماست!
من خودم؛ 20 سال بعد تر از جنرال قادر؛ نه به اشتباه بلکه با عناد و توطئه یعنی به گونه جزایی روانه مکتب شده ام که به باور اطرافیانم اگرنه زندان؛ حد اقل مشابه قشله عسکری تحت شرایط جنگ  ـ آنهم پر از تیره وتار ترین توهمات و واهیات ـ بود و لذا گرفتار آمدن به بدترین سرنوشت حساب میشد.
یعنی حتی دو دهه پس هم؛ آسمان افغانستان از توابع هرات (درغرب) تا دامنه های بلخ(در شمال) همان یک رنگ را داشت. و چنانکه اکنون میدانیم این رنگ در جلگه ها و کوهپایه های جنوب و شرق افغانستان غلیظ تر هم بوده و هنوز که هنوز است؛ همچنان غلیظ میباشد. در حالیکه سالها و حتی قرن ها پیش رنگ آسمان دنیا؛ تا نزدیکی مرز های افغانستان متحول و شدیداً متحول شده بود.
حتی " قادراشتباهی"؛ وقتی از دهات به شهر کابل می‌آید، یک نوع تحول اجتماعی را احساس می‌کند. تغییری که "با محیط درسی او کاملا متفاوت" بود.
او می‌گوید: "ما هر روز به طرف قبر پدر پادشاه سلام می‌دادیم و برای سلامتی ظاهرشاه دعا می‌کردیم ولی روند کلی (اوضاع و مقتضیات کشور) بر خلاف این بود. یکی از روزها برای بازی والیبال به مکتب استقلال کابل رفته بودیم. مسابقه شروع نشد اما ناگهان کسی به نام بهرام علی آمد و بر ضد ظاهر شاه سخنرانی کرد. این در حالی بود که شاه در آن زمان سایه خدا بود و اعتقاد بر این بود که اگر کسی شاه را ببیند به بهشت می رود."
"توجه مردم به تغییر روز بر روز افزایش می‌یافت و آنان خواستار تغییر در زندگی خود بودند ولی دردستگاه حاکم گوش شنوا نبود."
مردم بی‌بی‌سی را می شنیدند، از ایران مجلات به صورت هفتگی وارد می شد و در کل جریان‌های روشنگر از مسیرهای مختلف راه خود را به سمت افغانستان باز کرده بود. این تابو شکنی ها باعث شد که چهره‌های جدیدی در جامعه ظهور کنند. برگشت تحصیل کردگان خارجی به افغانستان نیز باعث شد که توقعات در کشور افزایش یابد زیرا "این افراد جهانی دیگری را دیده بودند و تجارب نو آموخته بودند."
نیروهای تحصیل کرده بعد از برگشت از تحصیل در وضعیت بد زندگی می کردند و این روند باعث شده بود که آنان به دنبال تغییرات و کسی که رهبری این تغییرات را به عهده بگیرد، باشند."
برای پاسخگویی به این نیاز مبرم و مبرم شونده اجتماعی و تاریخی نه؛ بلکه درست برعکس برای مقابله شوم با آن است که درباریانی به پیشوایی داماد پادشاه جنرال سردار عبدالولی؛ منجمله به علما و مشایخ و فلان و بهمانِ از عالم و آدم بیخبر نگهداشته شده متوسل میگردند و دین را به مراتب بیشتر از پیش و افزونتر از حد معمول؛ ملعبه سیاست میکنند که نه چندان تصادفاً؛ جریان آن را محترم عتیق الله مولوی زاده طی مقاله " از دین پروری تا دین فروشی..." در همین روز ها بیرون دادند و خوشبختانه در وسیعترین گستره پخش و نشر گردید.(3)

با بال هایی بر فراز تاریخ :
به قول گزارشگر بی بی سی؛ عبدالقادر بعد از سالها دوری از افغانستان اکنون به کابل برگشته و در اینجا زندگی می‌کند. وزیر دفاع سابق افغانستان در منطقه مکروریان کابل در خانه کرایی روزگار را به سختی می‌گذارند.
بنده؛ تبصره بر این قسمت گزارش و تحلیل و تجزیه و استنتاج از آنرا برای فرصتی دیگر میگذارم؛ چرا که مهمتر و مبرمتر؛ اینک؛ بشارت زیرین میباشد:
گزارش میگوید که او(جنرال قادر) اکنون سالخورده و پیر است اما می‌گوید که می خواهد تمام آنچه را در تاریخ افغانستان شاهد بوده است به مردم بگوید و نمی خواهد تاریخ افغانستان را به خاک ببرد.
اینجانب؛ بی هراس به خود حق میدهم که به این عزم بلند مرحبا بگویم و آن را مظهر قانع کننده درک و احساس مسئولیت ملی و میهنی کسی بدانم که به راستی با بال های توانایی بر فراز تاریخ کم ازکم نیم قرن این سرزمین با همه پیوند هایش با جریانات جهانی و بین المللی در پرواز بوده و با چشمان عقابی بر زوایای متعدد آن می بایستی نظر داشته باشد.
من حتی با قبول ریسک ها و خطرات واقعی؛ ده سال قبل با استفاده از کوچکترین منفذ که برایم میسر شده بود یعنی جریده "طلوع افغانستان"؛ از محمد ظاهر شاه که به عنوان "بابای ملت" به کشور عودت داده شده بود؛ این را خواستم که تاریخ را با خود به گور نبرد و به حیث شاهد و عامل و مسئول رویداد ها و سوانح 70 ساله؛ یاد داشت هایی از خویشتن به یادگار بگذارد.
در بحبوحه و نیز هنگام نگارش نامه سرگشاده به محمد ظاهر شاه (4) بود که متوجه شده بودم تاریخ قرن اخیر افغانستان بدترین حالت را دارد و حتی سنت «تاج التواریخ» امیر عبدالرحمن خان، «سراج التواریخ» و کارنامه های تنگاتنگ شاد روان کاتب با مرکز زعامت و سیاست وقت؛ قسم خیلی فجیع متروک شده است!
بدینجهت تصور میکنم؛ میدانم که عبدالقادر از کدامین امر مهم و خطیر و به لحاظ مردم و ملت و جوانان آن؛ از چه غنیمت عظمایی سخن میگوید.
رؤوس موضوعاتی که در همین مصاحبه ارتجالی و مختصر هم آمده است؛ میرساند که گفتنی های جنرال قادر مهم و اساسی و گرانبهاست!:
ـ "به نظر ما هاشم میوندوال گزینه مناسب بود ولی وقتی با او دیدار کردیم، پیشنهاد او این بود که منتظر تاریخ باشیم و باید خود را به مسیر تاریخ بسپاریم تا مردم افغانستان با سواد شوند و بعد تغییر خواهد آمد."
ـ گزینه بعدی برای نیروهای تحصیل کرده سردار داوود بود. "سردار داوود که از حکومت پادشاهی در افغانستان ناراضی بود، می توانست راه این قشر را به درون سلطنت باز کند."
" ۲۵ میزان ۱۳۵۰ در رستورانی با داوود قرار ماندیم. او با یک موتر تویوتا آمد. ما بر سر یک دیوار سمنتی نشسته بودیم و داوود بعد از احوال پرسی گفت که این وطن شماست. بعد از این دیدار من، اکرم هلالی و خان محمد به خانه داوود رفتیم و در آنجا از طرح او در باره نظام اقتصادی و مناسبات بین المللی افغانستان جویا شدیم که تاکید داشت: "سوسیالیسم برای شرایط افغانستان مناسب است".
ـ علت روی گردان شدن از داوود آن بود: " که داوود وعده داده بود تا حکومت از طبقات مختلف جامعه تشکیل شود ولی بعدها به سمت قوم گرایی (و کشور های اسلامی؟) حرکت کرد."
ـ در کودتای 7 ثور: من و وطنجار به ریاست رادیو و تلویزیون رفتیم و من اعلام کردم که دولت بعد از این به مردم افغانستان تعلق دارد و هیج زمانی اعلام نکردم که دولت به حزب دموکراتیک مربوط است.
"بعد از آن به تشکیل یک شورا با ترکیب ۱۲ نفر از خلق و ۸ نفر از پرچم به توافق رسیدیم و من به عنوان وزیر دفاع افغانستان اعلام شدم."
ـ عبدالقادر می‌گوید که گرایش حزب به سمت "قبیله‌گرایی" باعث شد که با رهبران حزب اختلاف پیدا کند و این روند منجر به ۲۰ ماه زندان او در زندان پلچرخی کابل شد.
بدینگونه؛ می بایستی گزارش مورد نظر بی بی سی و مندرجات آنرا؛ یک مژده گانی خیلی ها مهم و حیاتی ارزیابی نمائیم. البته متأسفانه سلسله پرسش ها در مورد مکانیزم و ابزار ها و امکانات و آماده گی ها و توانمندی های الزامی پیرامون این امرخطیر باقی است؛ ولی بگذار خوشبین و نیک نظر باشیم. خوشبینی و نیک اندیشی به لحاظ روانشناسی ی ساینتفیک؛ حتی قادر است گاه اثرات معجزه گونه بر زندگانی ما اعمال نماید.
معهذا حقیقت سمج و سرسخت؛ این است که متأسفانه قاعده؛ در مورد زمامداران و شاملان دست اول روند های سیاسی ـ نظامی ـ اجتماعی ـ اقتصادی ـ فرهنگی و دیپلوماتیک قرن 20 در افغانستان؛ در آخرین تحلیل تاریخ گریزی و حتی تاریخ ستیزی بوده است؛ از آنها که بر سر جیفه قدرت؛ کشته شدند و مجالی برای دم زدن نیافتند؛ میگذریم ولی از آنان که پس از قدرت و گرفتاری های آن؛ سالیانی طولانی در قید حیات بودند؛ نیز چندان خیری حاصل نشد.
اعلیحضرت امان الله خان؛ وقت و بخت آنرا داشتند که تمامی ریز و درشت حقایق تاریخی طرف دسترس شان را برای مردم افغانستان ونسل های آینده آنان و جهانیان ذیعلاقه بنویسند و بگویند و به انحای دیگر بروز دهند. مگر متأسفانه حد اقل این حقیر هیچمدان در مورد؛ هیچ چیز قابل اعتنایی سراغ ندارم.
همین امروز و شاید فردا و فردا ها هم به سختی درک و احساس شود که بدون روشن شدن تمامی زوایای تاریخ دوره امانی؛ و مقدمات و پیامد های آن؛ افغانستان معاصر نمیتواند تاریخ درست و به درد بخوری داشته باشد.
به نظرم محمد ظاهرشاه علی الوصف چهل سال زنده و فارغبال بودن پس از قدرت؛ حتی به اندازه چهل سطر به درد بخور از خاطرات و کرده ها و فرصت ها و تحمیلات و خدمات و اشتباهات و گناهان ... خود، کاکا ها و پدر و خاندان خود حرف نزد.
شاد روان ببرک کارمل هم زمان نسبتاً درازی در اختیار داشتند و میتوانستند علی الوصف بیماری و مشکلات دیگر؛ بیشتر به مهم تاریخ توجه فرمایند و کم از کم رساله ای مستقل و مطمئین در حد خاطرات و اعترافات شاه ایران در بستر بیماری و مرگ؛ از خویش بر جا بگذارند. بیائید آرزو کنیم که چنین ثروتی وجود داشته باشد و دیر یا زود از جایی سر در آورد.
البته عذر سردار محمد داووخان، نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین؛ به علل مرگ های دراماتیک و نابهنگام شان پذیرفته است ولی کم از کم بنده؛ وقوفی ندارم که شادروان شهید دکتور نجیب الله طی سالیانی که در مهمانخانه ملل متحد در کابل پناهنده تشریف داشتند؛ درین راستا قدمی برداشته و قلمی کش فرموده اند یا خیر؟
متأسفانه در رده های بعدی؛ کار های چندانی از دکتور محمد یوسف؛ محمد هاشم میوند وال؛ داکتر عبدالظاهر و محمد موسی شفیق در فواصل پیش از مرگ و شهادت شان سراغ ندارم. اینچنین شمار کمی از ذوات دخیل در دولت ها و حوادث سیاسی ـ نظامی دوران داووخانی، خلقی، پرچمی، جهادی، طالبی و حالِ حاضر کمابیش لب به سخن گشوده اند که علی الوصف قابل تأمل بودن ها؛ بازهم سزاوار سپاس و تحسین است اما درد و دریغ بیشترینه این است که اکثریت مطلق؛ سکوت مرگبار و  پرده نشینی و خود نهان سازی و "سر زیر برف کردن" پیشه کرده اند.
شاید یکی از عوامل کلیدی این واقعیت تلخ و زمخت؛ به مرده ریگ خرده فرهنگی و حتی مُرده فرهنگی بر بگردد که بدبختانه از همان فردای کودکی اغلب هرکدام از ما را مصدوم و مإؤوف میکند. این خرده فرهنگ و لاشه فرهنگ؛ برخلاف حقیقت و واقعیت مبرهن که بشر در خسران و جایز الخطاست و اصلاً به طریق خطا و خطر کردن است که تکامل و ترقی میکند؛ اعتراف به اشتباه و خطا و فریب خورده گی و تذلیل شده گی و درهم شکستن ... را بدتر از مرگ و هر مصیبت متصوره دیگر القا مینماید.
به هرحال؛ با ترس از اطاله کلام؛ من در پرتو چنین دیدگاه ها و افق های مورد نظر است که سخنان جناب جنرال عبدالقادر را ارزیابی مینمایم. بیائید همه صمیمانه آرزو کنیم که ایشان واقعاً بتوانند یخ های اَخم و تَخم بزرگان! را بشکنانند و فرهنگ مدرن و مترقی و عادلانه و انسانی «تاریخ برتر از همه و از هرچیز!» را در سرزمین مان بنیاد بگذارند!
+++++++++++++++++
رویکرد ها و حاشیه هایی به اهمیت متن:

1 ـ در گستره تتبعات و مطالعات خود تا کنون؛ اینجانب فیلم گویا مستند «راز» را یک مورد تیپیک تحمیق گری و استحمارِ فرا جادویی و پسا مذهبی یافته ام. این حقیقت کاملاً مسلم است که ثروت ها و مقامات طبقات ممتاز و مسلط بر توده های بشری در طول تاریخ اغلبِ اغلب؛ مستقیماً مساوی بوده است با حجم و جرم جهل و حمق توده های زحمتکش و بهره ده و مولد و خدمتگر.
این جهل و حمق از آسمان نمی بارد و از زمین نمی جوشد. بلکه چه به گونه های غریزی و چه به گونه های آگاهانه و ماهرانه و هنرمندانه تولید و در فرد فرد توده ها ترزیق و نهادینه میشود. بحث پیرامون سیستم ها و ابزار ها و ترفند های این پروسه در طول تاریخ؛ اینجا و در چنین مختصری مقدور نیست؛ ولی جای سعادت است که اینک ما در گسترهء زبان فارسی ـ دری دانشمندان والا مقامی داریم که به راحتی و روشنی و صراحت بسیار از این جادو گری های مغلق نوین رمز گشایی مینمایند و آنهارا خیلی جانانه خنثی و تباه میکنند.
درین سلسله نقد کوتاه و اما بسیار استادانه جناب دکتور فرهنگ هلاکویی؛ از این فیلم بسیار احمق کننده و توهین گر به علم و عقل بشر معاصر؛ خیلی ها شنیدنی، لذت بخش و الهام آفرین است. من آنرا به مثابه تحفه قابل مباهات به هموطنان فهیم و شهیم و خاصتاً به جوانان عزیز و شیرین مان تقدیم میدارم:
http://www.youtube.com/watch?v=t_diSCD3OBo&feature=player_detailpage
 http://www.youtube.com/watch?v=Y2q1g8wbxjQ&feature=player_detailpage

2 ـ http://www.watan-afg.com/new_page_1294.htm

3 ـ http://pendar.forums1.net/t3904-topic

4 ـ آرزو داشتم متن نامه سرگشاده مورد نظر را اینجا تقدیم عزیزان کنم اما موفق نشدم سافت ویر آنرا بیابم. قابل ذکر است که این نامه در همان شماره طلوع افغانستان انتشار یافته است که مقاله بلند جناب محسن مخملباف در مورد جریانات معاصر افغانستان را در بر دارد.
منجمله برای جبیره این قصور؛ شمارا دعوت میکنم به تماشای یک کارستان دیگر از نهضت روشنگری پیروزمندانه کنونی مان؛ آخرین برنامه تلویزیونی محترم شفیع عیار پیرامون رویداد های تروریستی بوستون ایالات متحده امریکا و مبادی و جوانب و حواشی آن:
http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=dOEVke5FLIE