عبدالصمد ازهربخش نهم
قسمت ب
در قسمت الف بخش نهم به انعکاس موضوع در تالیفات پرداخته شد. درین قسمت ب، نوبت پرداختن به مقالاتی می رسد که درارتباط این بحث نگاشته شده اند.
بنا بر نبود پخته گی سیاسی در کشور ما، اعتقاد به اندیشۀ معینی خصوصیت دُگم را گرفته همواره به گونۀ خصومت با دگراندیش، تبارزنموده است. به راه افتیدن جنگ مسلحانه وانقطاب های
احتمالا ًمقالات زیادی دربارۀ کودتا ومرگ میوندوال انتشار یافته خواهد بود که از نظر این جانب نه گذشته اند و احتمالا ًدربسیاری آنها بنا بر جبهه گیری سیاسی و عقیدتی همان یک ادعا و اتهام، بدون مدرک و سند، به تکرار گرفته شده خواهد بود.
تصور میکنم با حلاجی و تحلیل گسترده و عمیقی که دربخش های گذشته از متکامل ترین، عالیترین، عاطفی ترین و پُرمدعاترین نوشتۀ به ظاهرپژوهشی آقای نصیر مهرین، که به ادعای خودش بر"مدارک گره گشایانه" استوار نیز بوده است، صورت پذیرفت؛ تمام سوالیه هایی اگر در زمینه وجود داشتند، پاسخ شان را دریافته خواهند بود. درین بخش صرفا ً به آن مقالاتی می پردازم که درانها نقاط و یا مطالب متمایزتری نسبت به نوشته های دگر، دیده می شوند.
در ابتدای این مبحث به سراغ نوشته محترم عصمت الله امینی زیر عنوان " چند سخن در بارۀ محبوسیت و شهادت شهید خان محمد خان مرستیال" در سایت کابل نات، میرویم. در بحث های گذشته آن قسمت های این نوشته که به اشغال کرسی وزارت دفاع و نامۀ ادعا شده از نام وی، ارتباط می گرفت، به بحث گرفته شد. اکنون به چند نقطۀ دگر این نوشته عطف توجه میکنیم. (1)
آقای امینی می نویسد:
" درمدت محبوسیت دردهمزنگ، ساعت یک شب برای"تحقیقات" به وزارت داخله برده میشدم. "
اگر آقای امینی می نوشت که ساعت یک شب به محبس برگردانده می شد قابل باور بود اما بردن برای تحقیق از دهمزنگ به وزارت داخله در یک بجۀ شب قطعا ً درست بوده نمی تواند. تحقیقات متهمین این قضیه به دلیل تصادف آن با ماه رمضان، معمولا ً بعد از ساعت 9 شب آغاز می یافت و متهمین نیز در همین ساعت به وزارت داخله آورده می شدند. تأخیر استثنائی از نیم تا یک ساعت بیشتر نمی بود. دلیلی به خاطراین نوع ادعای آقای امینی، جز دراماتیک جلوه دادن قضیه ، نمی یابم. چنین ادعاهای نادرست می توانند باور بر اظهارات دگر اورا نیز زیر سوال ببرند.
امینی درجای دگر می نویسد:
" از طرف یکی از صاحب منصبان پردرد محبس دهمزنگ برایم گفته شد که مرحوم مرستیال صاحب وقتی دید که یک صاحب منصب بزرگ و باوقار از طرف چند بیرحم و وحشی صفت لت و کوب میشود و نزدیکان فامیل را هم شکنجه میکنند، همان بود که برای هیأت به اصطلاح تحقیق گفت که برایم قلم و کاغذ و وقت بدهید، تا طوریکه شما میگویید نقشۀ "کودتایی" خویش را بنویسم. همان بود که برای یک شب غرض تحقیق به وزارت داخله برده شد که به این صورت از لت و کوب توهین جنایتکاران خودرا خلاص کرد."
آقای امینی حتما ً سخنان آن صاحب منصب پردرد را باور کرده که همه را درینجا نقل کرده است. اگر رنگ و روغن اضافی "لت و کوب صاحب منصب باوقار و شکنجۀ فامیل" را برطرف کنیم، این عین حکایتی است که من در مورد اعتراف بدون شکنجۀ مرستیال نوشته ام. باز هم تاکید میکنم که باوری که او هم بر این حکایت نموده، درست بوده، و این دلیل دگر بر درستی اظهار من مبنی بر اینکه مرستیال بدون شکنجه شدن اعتراف نموده است، میباشد.
آقای امینی پسانتر می نویسد:
"پس ازشهادت مرستیال صاحب وچند انسان بیگناه دیگردر منطقۀ پلچرخی کابل ، اینجانب را از محبس دهمزنگ آزاد کردند. صمد اظهر که مرا به خانه میرساند در طول راه گفت که تا امر ثانی شما از خانۀ تان بیرون برآمده نمی توانید وبا هیچکس هم تماس نگیرید."
رسانیدن زندانی رها شده تا خانه اش وظیفۀ هیچ کس نبوده و درهرحالت به شخص من، که سر وکاری با زندان نداشتم، به درجۀ اولی، ارتباطی نداشت. اگر اورا تا خانه اش رسانیده و توصیه ای کرده باشم، آن یک کمک وتوصیۀ دوستانه بوده است. جناب دکتور نذیر امین همیشه از کمک های من در مورد متهمین مربوط به فامیل شان سپاسگزاری میکرد. گرچه دران دم و دستگاه نه تنها آدم مقتدری نبودم بلکه خودم نیز مانند هرکس از متهم شدن می ترسیدم، با آنهم در حدود امکانات خود توجه قدیر خان را با انداز ملایم برابر با خصوصیات روانیش، در مواردی، منجمله در مورد کسانی که به خاطر انتساب فامیلی یا خویشاوندی دستگیر شده بودند، جلب می نمودم. علاوه بر این فامیل، با کسان بیشتری چنین کمک ها صورت گرفته که با گذشت زمان نام های شان فراموشم شده است. ازان جمله شخصی به نام فضل باقی که به گمانم خواهرزادۀ میوندوال بود، نیز به همین وتیره زود رها گردید.
وی در رابطه به جسد مرستیال می نویسد:
" به منظور بدست آوردن جســد مطهر مرستیال صاحب شهید، اینجانب عریضۀ عنوانی مقام ریاست جمهوری و وزارت داخله نوشتم. عریضه را دختر ایشان ( پروین امینی ) وپسر ایشان ایمیل جان نزد فیض محمد وزیر داخله بردند. شاید بعد از کسب اجازه ازداود خان، موافقه کردند که بعدتر جسد را برای خانواده بدهند."
قابل یادآوری است، که پسرمرستیال بنام "ملیز" نزد من آمد تا اگر برای بدست آوردن جسد مرستیال کمکی کرده بتوانم. من اورا در دفترم گذاشته نزد قدیر خان رفته موضوع را مطرح ساختم. قدیر خان دران موقع جواب رد داد که در بازگشت به دفترم نظر اورا برای ملیز ابلاغ نمودم. اما پسانتر وزیر داخله همان طوری که دکتور امینی نوشته است موافقۀ داؤدخان را در مورد تسلیم دادن جسد، بدست آورده بود.
آقای دکتور امینی موضوع غریبی را پیش می کشد که تفسیر و تأویلش برای من مشکل است. وی می نویسد:
"داود خان، در واقعیت با دو کابینه اجراات میکرد یکی کابینۀ ظاهری که برای ملت افغانستان معرفی نموده بود. ودیگری کابینۀ مخفی سلطنتی که مشاورین خود را داشت. افشای کابینۀ مخفی انرا تصادفا ًاز طریق خانم المانی غلام محمد فرهاد که بنام پاپا مشهور بود و آشنایی باPaul R. Friedrich شنیدم. اخیر الذکر وظیفۀ مشاوریت و رهنمایی مسایل جنایی را در شهر Kaiserlauten المان دارا بود. این شخص اصلا ً در شعبات استخباراتی امریکایی ها در شهر Kaiserlautenالمان تربیه شده و در سال 1972ع در شعبۀ استخباراتی وزارت داخلۀ افغانستان طور خدمتی استخدام شده بود. قرار گفتۀ او که برایش وظیفه داده شده بود که مردم های سرشناس مملکت را به رژیم معرفی نماید. شخص مذکور بعد از ختم وظیفه در سال 1974ع دوباره به المان مراجعت نمود. این شخص در اولین روز آشنایی ما صحبت کرد، که محمد داؤدخان، از کابینۀ مخفی مشوره میگرفت و مشوره هارا عملی میکرد. اعضای مخفی او به روسها و امریکایی ها تعلق داشتند. در جریان صحبت وقتی متوجه شد که ما ازمتعلقین واعضای خانوادۀ شهید مرستیال صاحب هستیم، از ادامۀ صحبت خودداری کرد...."
شاید مقصد دکتور امینی از ذکر این مطلب این بوده باشد که استخبارات المانی و امریکایی در خدمت داؤد خان قرار داشت نه کی جی بی، آنچنانکه دگران ادعا میکنند. اما نقطۀ غریبه این است که چرا یک خارجی به مقصد "معرفی مردم های سرشناس مملکت به رژیم" استخدام شده بود؟ مبادا متهمین به کودتا نیز، ازان طریق معرفی شده باشند. این نقطه که آن شخص بعد از فهمیدن ارتباط فامیلی امینی با مرستیال از صحبت بیشتر برغم کوشش های امینی در زمینه خودداری نموده هم، چنان شکی را تقویه کرده میتواند.
بگذارید اشاراتی به سخنان مهرعلی زلال هم داشته باشم:
اگر این حرف او درست بوده باشد که اورا در اتاق محبس با مرستیال روبرو ساختند، احتمال دارد به خاطر آن بوده باشد که در مورد تشخیص شخصیت او و یا در مورد ارتباط و تقصیر او شک و تردیدی وجود داشته و قبل از فرستادن برای تحقیق خواسته باشند آن شک را رفع کنند. در غیر آن تحقیق در محبس صورت نمی پذیرفت.
استعمال اصطلاح کمونیست ها امروزی است و دران زمان مروج نبود و خان محمد خان همواره از اصطلاح جوانک های بی تجربه و خوردضابط ها استفاده میکرد، نه کمونیست ها.
این ادعای زلال شاید درست باشد که مرستیال از کودتا نه بلکه از عدم رضایت از داؤدخان و وضع موجود شکایت نموده و زلال نیز همان طوری که از کلامش پیدا است با او سر جنبانیده باشد. تصور میکنم، و قبلا ً نیز این تصورم را بیان داشته ام که بیشترین مشمولین لیست مرستیال را همچو اشخاص تشکیل میداد. (2)
چند نکته در ارتباط بعضی نقاط نوشتۀ عتیق الله نایب خیل زیر عنوان " صمد ازهر ناخواسته اعتراف میکند" (3) :
من قبلاً نوشته ام و مکرر میکنم که جز فیض محمد افسر پرچمی دومی در کودتای داؤد اشتراک نداشت. اما همکاری پرچمی ها را با دولت داؤد به خاطر تطبیق برنامۀ مترقیش، نه تنها رد نه کرده ام بلکه بر آن تاکید هم نموده ام.این درست است که فیض محمد ، همان گونه که آقای سلطان علی کشتمند هم نوشته و ذکرش گذشت، در تعیین ولسوال های پرچمی نقش داشت که این به معنی اشتراک در کودتا نمی باشد. همچنان عده ای از افسران اشتراک داشته در کودتای داؤد، بعدا ً به ح د خ ا، خاصة ً جناح پرچم پیوستند، که این هم به آن معنی بوده نمی تواند که آنها در وقت کودتا پرچمی بودند.
در بارۀ اینکه "خطاب به مردم" توسط کی نوشته شده، من نخواستم روی شنیده گی نظر قاطع ارائه نمایم و بناءً نوشتم من اطلاع ندارم. ورنه نوشتن چنان برنامۀ جامع مترقی برای نویسندۀ آن مایۀ افتخار است. اگر برای کسی این نقطه با اهمیت است به اطلاعش می رسانم که مطابق به منابع موثق، ازان جمله محترم سلطان علی کشتمند، در تسوید آن برنامه از طرف جناح پرچم ح د خ ا همکاری صورت گرفته بود. (4)
من انکار نمی کنم که زندانیان درهر قضیه و در هر زمان ، راه هایی را برای گرفتن ارتباط بابیرون، یافته میتوانند. ماهم توانستیم در شرایط دشوار زندان زمان قوماندانی سید عبدالله و دلگی مشری گل آغا، کم و بیش ارتباط هایی ایجاد کنیم. اما تفاوت های مشخصی درین میان وجود دارند که عبارت اند از : درجۀ اهمیت و خطیر بودن قضیه ، اهمیت و خطیر بودن متهمین ، تازه گی و کهنه گی قضیه و درجۀ پیشرفت تحقیق.
هرگاه قضیه و مشترکین آن از اهمیت کمتر برخوردار باشند، قضیه تازه نباشد و تحقیق تکمیل یا از جوشش و حرارت افتاده باشد؛ به تدریج امکان ایجاد ارتباط میسر شده میتواند. در مورد مرستیال ، که قضیه و متهمین خیلی با اهمیت بوده، هنوز کاملا ً تازه گی داشت و تحقیق نیز در مراحل اولی قرار داشت ؛ امکان ایجاد تماس با بیرون یا ارسال نامه، به صفر تقرب میکند.
اما در مورد اینکه در زیر چنان مراقبت جدی، چه گونه ممکن است کسی به خودکشی دست بزند، گمان غالب بر آن میرود که موظفین زندان دران انجام شب یا آغاز بامداد، با تصور اینکه میوندوال بعد از صرف سحری خوابیده است، به مقفول بودن دروازۀ اتاقش اکتفا نموده، غفلت ورزیده اند. احتمالا ً میوندوال با تجربۀ چند شب قبل با این وضع آشنا بوده است.
در بارۀ موارد ادعا شدۀ قتل های دستجمعی، قبلا ً محترم خلیل الله سکندری با مسئولیت تمام در رد آن به صورت مقنع پرداخته و حتی از نویسنده توضیح و دلیل اثبات خواسته است. (5)
تلفون صحرایی از بسیار سابق در افغانستان وجود داشت و قبل ازانکه سیستم مدرن تر تلفون در افغانستان ایجاد شود در تمام کشور و حتی تا سالهای آخر سلطنت محمد ظاهرشاه نیز در اطراف کشور یگانه وسیلۀ ارتباط تلفونی بود که به جای دایل کردن نمبر با دور دادن هندل،زنگ تیر میکرد. در اردو هم وسیعاً طرف استفاده بود. بعید نیست که در سالهای بعدی به پیمانۀ زیاد غرض استفادۀ نظامی از شوروی هم آورده شده باشد. اینکه از کجا آورده شده بود، شرق یا غرب؟ و اینکه چه کسی ابتکار به کارگیری آن را به مثابۀ وسیلۀ شکنجه داشته، روس یا افغان؟ از هر جایی که آمده بود و هرکسی که مبتکر استعمال ناجایز آن بود، محکومیت آن را نفی کرده نمی تواند. من نمی توانم باور کنم که آن مشاورین روسی که بعد از7 ثور 1357 در ارگان های امنیتی وجود داشتند، از به کارگیری این تلفون ها به حیث وسایل شکنجه بی خبر بوده باشند.
آنچه آقای نایب خیل در نوشتۀ قبلی اش (6)، و همچنان قلم به دستان محترم دگر، در بارۀ شکنجه های اگسا یا خاد می گویند و مرا ملامت میکنند چرا دران باره سکوت میکنم، می خواهم برای شان صراحت دهم که در نوشتۀ حاضراین جانب، موضوع طرف بحث چگونه گی تحقیق، پیش آمد، واسرارمرگ میوندوال می باشد نه چیزی بیشتر ازان. در غیر آن هر نوع جنایت و وحشت اعم از شکنجه، ترور، تجاوز بر مال و ناموس؛ وطن فروشی، زن ستیزی، عقبگرایی؛ تخریب زیربناها و روبناهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی؛ ایجاد تفرقه بر بنیاد قوم، سمت، زبان، مذهب؛ غصب زمین و دارایی های عامه؛ تجارت مواد مخدرو بازی با صحت انسان ها؛ آدم ربایی و...و... از جانب هرکسی که ارتکاب شده باشد، مستلزم پیگیری و بازخواست جدی و در درجۀ خیلی بالاتر از جرایم متعارف می باشد.
در برابر کلمات نامناسبی که آقای نایب خیل به کار برده است، جواب متقابلی داشته نمی توانم و سکوت را ترجیح میدهم.
اکنون نوشته ای از محترم احسان لمر را در شماره های 120، 121، 122 تحت عنوان " علل شهادت میوندوال" مرور میکنیم. (7)
در قسمت های اول آن مانند بسیاری نوشته های دگرش، به افشای چهرۀ استبداد ونامنویس مبارزین مشروطیت و آزادی خواهان پرداخته و الحق که با برجسته ساختن نام های آن بزرگمردان، حق آنها را ادا کرده است.
سپس با تفصیل بیشتر در بارۀ جناب میوندوال و مقام سیاسی و اجتماعی آن مرحوم پرداخته، در مقالات بعدی چندین مطلب را از قلم آقای میوندوال نیز به نشر رسانیده است. من در تمام این موارد ایشان را محق میدانم چه هرکس حق دارد اندیشه هایی را پسندیده به آنها بگراید و شخصیت یا شخصیت هایی را به مثابۀ رهبر یا الگو بپذیرد. موارد کمی درین نوشته وجود دارند که میخواهم توجه جناب لمر را به آنها معطوف نمایم:
- اگر این حدس درست باشد که غربی ها بعد از بیانیۀ میوندوال در پنجمین جلسۀ اضطراری مجمع عمومی ملل متحد در 23 جون 1967 در تقبیح تجاوز اسرائیل، در پی انتقام برامدند و مطالبی را در مجلۀ رامپارتس منتشر و حکومت رئیس جمهور جانسن آن اتهامات را متوجه حکومت موجود (میوندوال) ساخت؛ پس گمان ضدیت شوروی با او منتفی میگردد. به خاطری که شوروی نیز دران موضوع در مخالفت با اسرائیل قرار داشت و از جانب دگرمنطقاً شخصی که طرف بدبینی و حتی دسیسۀ یکی از حریفان واقع بوده باشد باید مورد خوش بینی و حمایت آن دگری بوده باشد.
واضح است که آقای میوندوال شخصیت وارد در سیاست ، با دانش و خطیب خوب بود، اما تفویض دکتورای افتخاری برایش از جانب یک دانشگاه نه به آن دلیل بوده که او بیانیه های شفاهی خوب ایراد نموده بود، بلکه اعطای دکتورای افتخاری یک ژست سیاسی است که پیش از پیش پلان شده، و معمولاً برای شخصیت های برجسته تفویض میگردد.
جناب لمر در شمارش جهاتی که میوندوال را تحت ضربه و حمله(؟) قرار داده بودند، می نویسد:
"1 ــ خانواده حکمران موجودیت ویرا تحمل نداشتند، بقول ازمحمد ظاهرشاه "داودخان از جمله همان افرادی بود که غلام می پالید " و میوندوال غلام نمیشد."
اگر واقعبینانه قضاوت کنیم همین خانوادۀ حکمران بود که آقای میوندوال را به آن مدارج عالی وزارت، سفارت و حتی صدارت بالا برد. قابل توجه است که توظیفش به مقام صدارت در یک موقع بسیار حساس و به تعقیب حادثۀ 3 عقرب اتفاق افتاد ، که خود نشانه ای از اعتماد حکمران است. اما آنچه ظاهرشاه در شرایط تبعید ناشی از جفای پسرعمش گفته باشد، معنی آنرا داشته نمی تواند که شاه خودش گویا غلام نمی پالید. این حقیقت در گفته های میوندوال که بار بار از طرف یاران و پیروان میوندوال مکرر در مکرر تکرار شده میرود، از جمله در نوشتۀ آقای لمر وحتی آقای محتاط نیز وجود دارد، وضاحت دارد. از جمله، در بخش دوم همین نوشتۀ آقای لمر چنین میخوانیم:
" او در اجتماعی سوم عقرب 1350 بر مردم گفت: اگر شما در چوکات ماموریت بمقام صدارت هم برسید موقف شما از یک پیشخدمت بیش نخواهد بود ( یعنی صلاحیت صدراعظم کمتر از محمد رحیم پنجشیری میباشد) اگر در افغانستان جنرال سه ستاره شوید مقام شما از یک اردلی بیش نیست ( منظور وزیر دفاع کشور بود که در مقابل دگرمن عبدالولی داماد شاه به اصطلاح عسکری تیار سیط استاده میشد) ،...اگر در چوکات پارلمان شما کرسی ریاست را داشته باشید ارزش شما بیشتر از یک بوقچه بردار نیست "
"2- برای اتحاد شوروی هم آدم مطلوب نبود،آنچه روسها را بیشتر تحریک مینمود که میوندوال به آنها سر خم نمیکرد و چنانچه دیدیم که به کاسیگین با سربلند گفت اگر" وقت داشتم با هم میبینیم ". خودش به سوسیال دموکراسی پابند بود و نظام شوروی با سوسیال دمکراتها تضادشدید داشتند،سوسیال دموکراتها برجستهء آنزمان جمال عبدالناصر ( مصر)، محمد فارق (عراق)، هواری بومدین (الجزائر)، جواهر لعل نهرو ( هند )، جوزف بروز تیتو (یوگوسلاویا) سلوادورالنده (چلی )، پابلو پیکاسو( نقاش بزرگ اسپانوی)، دکتورعلی شریعتی متفکر ایران، مودودی وهزاران دیگر بودند. لنین کتابی دارد بنام « دوستان خلق کیانند وچگونه علیه سوسیال دمکراتها میرزمند»،با مراجعه با آن میبینیم چگونه بسوسیال دموکراسی که از انترناسیول دوم به بعد فعال شدند مخالفت داشتند ."
در مورداین سخن که مخالفت شوروی با میوندوال به علت سوسیال دموکرات بودن وی بود و برای اثبات این ادعا به اثر لنین بنام " دوستان خلق کیانند و چگونه علیه سوسیال دموکرات ها میرزمند" استناد نموده است؛ همینقدر کفایت میکند بگویم که: آن مبارزات درونی تیوریسن های سوسیالیست زمان انترناسیونال دوم برای بر کرسی نشانیدن نظریات شان در کجا و شرایط افغانستان در زمان صدارت میوندوال در کجا؟ در هر حالت سوسیال دموکراسی نسبت به سرمایه داری به کمونیزم نزدیکتراست. چنانچه در باختر زمین سوسیال دموکرات ها را نیز با رنگ سرخ مشخص می سازند. بیشتر ازین درین مورد نمیخواهم به بحثی داخل شوم و داوری را به آگاهان سیاست و تاریخ میگذارم.
جناب لمر عده ای را بنام سوسیال دموکرات های برجستۀ ان زمان شمرده است. چون طیف وسیعی از شخصیت ها و زمامداران دارای نظریات نه یکسان، خود را سوسیالیست خوانده اند، لزومی برای شرح تفاوت نظرهای اشخاص نام برده شده دیده نمی شود. اما دران جمله از محمد فاروق در عراق نام برده شده است که نتوانستم ایشان را بجا آورم. همچنان مولانا مودودی را نیز سوسیال دموکرات قلمداد میکند. اگر او سوسیال دموکرات بود، پس شاگردان او چون مولانا فضل الرحمان، قاضی حسین احمد، گلبدین حکمتیار، برهان الدین ربانی، حقانی و امثالهم نیز در ردیف سوسیال دموکرات ها قرار خواهند گرفت.
"3 ــ جاه طلبان، منافقین اپورتونیست چوکی پرستهای مقام طلب، طفیلیها و حتی ملازمین دربار مشترکاً علیه وی فعالین (فعالیت - ا) مینمودند، وچنین مرض مهلک درجامعه ما بسیار زیاد است.کسانی بودند که در دور وزارت و صدارت با وی بودند سپس با وی برند(بریدند- ا) وتا زمان مرگ درخدمت نظامهای بعدی( دوره شاهی، داود خان، تره کی امین و کارمل ) قرار داشتند."
درین مورد اگر اجازه داشته باشم فهم خودرا ازین پاراگراف خدمت شان اظهار نمایم چنین خواهد بود که گویا کسانی که در زمان قدرت شخصی به وظایفی تقرر می یابند باید تا اخیر عمر شان غلام حلقه به گوش او بمانند. معمول جهان چنان است که زمامداران میروند اما مهره ها برجا می مانند. اگر با تغییر هر وزیر یا صدراعظم کارمندان هم تغییر بخورند همان طوریکه از سال های زیادی با آن مواجه استیم شیرازۀ امور ازهم می پاشد. چنانچه ازهم پاشیده هم است.
"4 - امریکا و دستگاه استخباراتی اش هم با وی سر سازگاری نداشت."
نویسندۀ محترم میوندوال را یک شخص تجرید شده به نمایش گذاشته که هم دربار، هم شوروی، هم امریکا و هم اطرافیانش ( منافقین اپورتونیست) همه بر ضد او بودند. در حالیکه بعضی ها را عقیده چنان نیست. ازان جمله است سید قاسم رشتیا که در خاطرات سیاسیش از صحبت جان ستیفز John Steeves سفیر ایالات متحدۀ امریکا با وی و اظهار تمایل سفیر برای دیدار مستقیم با شاه بدون پیمودن راه معمول دپلوماتیک سخن گفته، که بعد از رهنمایی لازم از جانب رشتیا، آن سفیر از طریق وزیر دربارعلی محمد خان به ملاقات شاه رفته بود و به مجرد برامدن سفیر، شاه به وزیر دربار هدایت داه بود که فورا ً میوندوال را پیدا و نزدش احضار نماید. وزیر دربار چنان کرده بود و در جریان این دیدار(قرار اظهار بعدی میوندوال به رشتیا) به میوندوال هدایت داده بود آماده گی بگیرد تا در صورت عدم موفقیت دکتور یوسف در گرفتن رأی اعتماد از پارلمان، مسئولیت عهدۀ صدارت را بر دوش گیرد. رشتیا در عین زمان از ایجاد مشکلات در پارلمان توسط خلیل الله خلیلی ، که معروف شده بود حزب زرنگار را از جانب یا در خدمت شاه سازمان داده بود، و از تال چال های دکتور عبدالظاهر رئیس ولسی جرگه نیز سخن هایی به این مفهوم دارد که گویا طرفداران شاه در مقابل موفقیت دکتور محمد یوسف صدراعظم موظف، سنگ اندازی می کردند. (8)
این گزارش اگرجعل و دروغ بافی از مواضع رقابتی در حلقه های بالایی اراکین دولت در جهت بدنام ساختن همدگر نبوده باشد، هم دلالت برحسن نظر شاه و هم از امریکا نسبت به میوندوال میکند.
در بخش دوم همین نوشته از قول عمرزی می نویسد:
"جنرال عمرزی نوشت : " میوندوال چهره شناخته شده ملی و بین المللی بود و مشاورین شوروی هم در ضدیت او قرارداشتند ...
میوندوال یکی از همان شخصیتهای بود که با نظریات محمد داود خان چندان توافقی نداشت وقتی مخالفینش بوی اتهام کودتا را بستند داود خان بیش از پیش نسبت بوی بقهر و غضب برخورد نمود ... موظفین تحقیقات که نظریات رئیس دولت نسبت به میوندوال برایشان معلوم بود بی رحمانه او را تحت فشار و شکنجه قرار داده بودند"
وقتی نویسنده بر هر نبشته ای بدون تشخیص شخصیت و درستکاری نویسندۀ آن در طول زنده گی اش، استناد بجوید، واقعاً فاجعه بار می آید. این جنرال عمرزی کسی جز غنی صافی نیست . چون قلم من اجازه ندارد به کلماتی که برای تشخیص او لازم است بپردازد، همین کافی است بگویم که همه او را بنام " زنبور" می شناسند. خواننده خواهد پرسید که من خودم چرا از غوث الدین فایق ، که حرف درستی در تمام کتابش نیست، و از صمد غوث که نوشته اش سر تا پا تناقضات است، نقل قول کرده ام؟ پاسخ من این است که چون آقای مهرین بر بعضی اقوال آنها استناد کرده بود من هم در پاسخ به نوشته های آنها نیز مراجعه کرده ام. در بارۀ این و برخی قسمتهای دگرکتاب " شب های کابل" عمرزی، قبلاً در جزء الف همین بخش اشاراتی داشته ام..
آقای لمراز قول دکتور رسولی در جریدۀ امید می نویسد:
" میوندوال را با غل و زنجیر همچو اسیری نزد داود خان آوردند او میوندوال را چندین بار خائن خطاب کرد تا اینکه بالاخره میوندوال جوابی گفت که 40 سال قبل شهید نبی چرخی به نادرخان گفته بود «مردم افغانستان خائن و خائنین را می شناسند» و میوندوال گفت " خائن تو هستی، خائن گذشتگان توست که در طول تاریخ کشور را گاهی به شرق گاهی بغرب فروخته اند من خائن نیستم من خائین را بمردم مملکت معرفی نمودم " در این وقت عدهء از اعضای کمیته مرکزی بروی حمله نمودند ولی سید امیر دگروال هوائی و عضو کمیته مرکزی جمهوریت ممانعت نمود ، بعداً خود او را که درکودتا سرطان همکارشان بود شامل لیست نموده اعدام کردند و آقای عظیمی حتی در جمع کودتا چیان وکمیته مرکزی هم نام ویرا معرفی نکرده است."
با آنکه نه نسبت به شخصیت میوندوال شکی دارم و نه نسبت به استبداد داؤد خان، اما جعل هم اندازه دارد. این غل و زنجیر در کجا بود؟ این بردن نزد داؤدخان در کجا؟ این رد و بدل کلمات زشت درکجا، این اعضای کمیته مرکزی و این سید امیر در کجا بودند؟ این آقای رسولی برای آنکه آن کلمات زیبا را از زبان میوندوال بنگارد، برای آن صحنه آرایی هم نموده است. آقای رسولی نمی نویسد که به کدام استناد به این ادعا توسل جسته است؟! آیا هرکه هرچه نوشت باید آن را اعتبار داد؟
گرچه این ادعا به تحقیق میوندوال و به شخص من ارتباط مستقیمی نمی گیرد، اما وتیرۀ جعل حقایق را به صورت عموم به نمایش میگذارد.
با اشاره به آنچه محترم احسان لمردربارۀ نوراحمد اعتمادی نوشته است ، اگر درست باشد که اعتمادی در دورۀ سفارتش در مسکو از شوروی نشان " دروژبا نرودوف " گرفته باشد، برای معلومات نویسندۀ محترم آن نشان " دوستی خلقها " است نه نشان لنین.
آقای لمربا مراجعه به نوشتۀاحمــد شاه کریم علومی؛ دربارۀ وحید عبدالله می نویسد: نامبرده از دفترش برای اخذ اعتراف!! و لگد زدن به میوندوال بوزارت داخله رفته و در برگشت گفت : "هر قدر به این خاین ملی، میگویند به خیانت خود اقرار کن،میگوید: من نزد خدا، وجدان و ملت افغانستان گناهی نکرده ام که اقرار کنم "
بگذارید از احمدشاه کریم علومی این حکایت را به تفصیل بخوانیم:
"پس ازکودتای 26 سرطان، برای چند ماه در دفتر قلم مخصوص وزارت امور خارجه مؤظف بودم. روز در حدود ساعت 12 ظهر وحید عبدالله معین وزارت خارجه گوشی تیلفون رابرجایش گذاشته روی به داکتر واحد کریم که به حیث سفیرافغانستان درقاهره تعیین شده بود، نموده گفت: " بیا بریم که میوندوال را تحقیق میکنند. یقینا ً صحنۀ دیدنی خواهد بود. داکتر کریم در جواب گفت : برای من بسیاردشوار که حتا غیر قابل تحمل است که آن شخص محترم ، معزز ودانشمند را که دیروز منحیث آمر خود ازاو هدایت میگرفتم ،امروز در حالت ذلت وتحقیر ببینم. شما اگر خواسته باشید تشریف ببرید. من کارهای سفرم را ترتیب میکنم.
وحید عبدالله روی به سوی دیگران کرده گفت : شما منتظر باشید من زود برمیگردم.
در حدود ساعت 3 وحید عبدالله با عصبیت ساختگی آمده گفت : هر قدر به این خاین ملی، میگویند به خیانت خود اقرار کن، میگوید :" من نزد خدا، وجدان وملت افغانستان گناهی نکرده ام که اقرار کنم." وحیدعبدالله اضافه نموده گفت: من هم مثل دیگران دو سه لغت ( لگد) به او حواله کرده، گفتم، اسناد موثق در دست است، که تو با اجنبی ها قرار ومدار داشتی. (9)
داستانی که از وحید عبدالله حکایت کرده است واضحامضحک و جعلی است. اگر جعلی نباشد وحید عبدالله آنقدر احمق بوده که از نابکاری ناکرده لاف زده است. من با وحید عبدالله از بنیاد مخالفم ولی نمی توانم چنین بهتانی را در حقش بپذیرم. این را به خاطری به جرأت میگویم که خودم همیشه در تحقیق میوندوال حاضر بوده ام و میدانم که چنین امری به وقوع نه پیوسته است. ادعای چنین خاطرات ناشی از حب و بغض راویان میباشد.
آقای لمر سخنان زیبایی ازسخی غیرت در پیشگفتار- برگهایی از تاریخ معاصر وطن ما – (رحیم شیون ضیایی) چنین نقل میکند: "هنگامیکه شاهدان عینی سکوت اختیار کنند، افسانه و دروغ پدید می آید... و اکنون ما در چنان مرحله یی از تاریخ ملی قرار داریم که اگر حوادث توسط شاهدان عینی ثبت نشود،نسلهای آینده با انبوه افسانه ها و جعلیات روبرو خواهد شد."
ببینید نویسنده چقدر دقیق نوشته است. ایکاش هر نویسنده و خاصة ً هر مورخ، توجه داشته باشد شکار این انبوه افسانه ها، دروغ ها و جعلیات نگردد. با تأسف از مدتی است ما این جعلیات را با چشم باز شاهدیم و شاهد آن نیز استیم که این افسانه ها، دروغ ها و جعلیات برای مقاصد شخصی – کسب شهرت، ارضای عده ای وکسب وجهه و مقام در پیشگاه اهل سلطه - از مدتی است به کار افتاده اند.
در ادامه آقای لمرمی افزاید:
" این فشرده هرگزهدف توهین، تحقیرو هتک حرمت به اشخاص و فامیلهای شان را ندارد، حقایق تلخی است که اگر بیان نشود خاموشی آن گناه ماست. تا نهایت کوشش مینمایم واقعیتها را برویت اسناد و دلایل مستند بنویسم نه بروی حدس و گمان، آوازه ها و قرینه سازی یا تخیلات ذهنی، عقده های شخصی، توهین و غیره. هموطنانی که این سطور را قبول نداشته و دلایل موثق مستند و با مأخذ دقیق در رد آن داشته و یا افزودیهایی بر آن دارند تمنا دارم آنرا بروی کاغذ و صفحات برقی انترنت بیاورند و بر اکمال این نبشته ها بیفزایند."
آقای لمر ! این طرز تفکر و این احساس شما واقعا ًبسیار عالی است. بیایید با هم در جهت کشف واقعیت ها و دستیابی بر حقایق کار کنیم. من فریضۀ خود دانستم به مثابۀ شاهد عینی آنچه را دیده ام و از آنچه آگاهم، با امانت داری به نگارش آورم و آنچه را مدارک و روایات نادرست تشخیص داده ام، در همین سلسله نوشته های "خود کشی یا قتل؟" ، افشا نمایم. اگر به مسایل از موضع فارغ از حب و بغض نسبت به همدگر برخورد صورت بگیرد و بر بنیاد متود علمی و همان گونه که در پاراگراف بالا آمده است " نه بروی حدس و گمان، آوازه ها، قرینه سازی یا تخیلات ذهنی، عقده های شخصی، توهین و غیره"، دران صورت کار علمی و تحقیق در مجرای درست و اصولی قرار گرفته نتایج ملموس بار می آورد.
آقای لمر دربخش سوم همین نوشتۀ شان، بعد از نقل ابلاغیۀ دولت درمورد گرفتاری متهین کودتا، بر تفصیلات داده شده از جانب خانم میوندوال اکتفا نکرده، بدون ذکر منبع معلوماتی، از سرخی سینه، کبودی گردن، شکسته گی دو انگشت و علایم ضرب در خلف جمجمه سخن میگوید:
"... ده روز بعد در 9 میزان سرنوشت میوندوال را تعین کردند، یعنی درسینه میوندوال به اندازه یکدست سرخی دیده میشد، ناحیه گردن وی کبود بود،دو انگشت دستش شکسته بود و در خلف جمجمه اش علایم ضربه موجودبود..."
احتمالاً این ادعا از جایی دگر اقتباس شده باشد، ولی این همان از یک زاغ چهل زاغ ساختن است که در آغاز بحث به آن اشاره نموده بودم.
آقای لمر ورقۀ سوال و جواب مورخ 4 میزان مرستیال را، مربوط به روز چهارم تحقیقات دانسته است. فهمیده نمی شود که به کدام دلیل آنرا روز چهارم دانسته است.این درست است که اعلامیۀ دولت بروز 31 سنبله بوده اما همین اعلامیه، گرفتاری را بروز پنجشنبه گذشته اعلان نموده که برابر با 29 سنبله می شود. در مورد اعترافات قبلی مرستیال قبلاً تفصیل داده شده است.
آقای لمر بعد از درج سوال و جواب مورخ 5 میزان میوندوال که دران از داشتن کدام ارتباط با خان محمدخان و عبدالرزاق خان انکار و برقضاوت و حق بینی هیأت تحقیق ابراز اعتماد نموده بود، نظر خود را می افزاید:
" اما بعداً مجبورش میسازند که آنچه را مستنطقین میخواهند بنویسد".
سپس به تجربۀ خودش در اگسا و بیدادگری های گذشته از امیر عبدالرحمن تا هاشم خان و پسانها پرداخته واو هم چون مهرین قبول کرده نمی تواند که در چنان نظام ها چنین مستنطقینی هم پیدا شده میتوانند که خود ضد بیدادگری می باشند.
میخواهم در همدردی با آقای لمر، برای شان بگویم که : آقای لمر، شما از اگسا شکوه دارید، اما من ازان فریادها دارم. من از زمرۀ کسانی بودم که بیشتر مورد مهر شکنجه گران – اسدالله سروری، معاونش نواب و خواهرزاده اش عزیز اکبری رئیس استخبارات- و طرفِ رواداری مفرط شان برای تحمل شدیدترین شکنجه ها قرار داشتم. اما تعجب میکنم که چرا این پاراگراف نوشتۀ تان را متصل همان جواب میوندوال که دران بر قضاوت وحق بینی هیأت تحقیق اعتماد نشان داده است، آورده اید؟! سوال وجواب مذکور را نقل میکنم:
" شاغلی میوندوال !
با استفاده از جوابات قبلی شما پرسیده میشود اگر دید و وادید و ملاقات شما با صاحب منصبان خورد رتبه و عالی رتبه برویت شواهد ثابت شود بعداً ممکن در روشن شدن حقایق موضوع تو ضیحات لازم ارائه نمایید. امضای اعضای هیأت تحقیق 5/7/1352
محترما !
شما پیشتر در باره دو نفر یعنی مرستیال و عبدالرزاق خان پرسان کردید و من جواب دادم که با آنها ارتباطی نداشته ام اگر کدام کسی دیگری هم مورد نظر شما باشد سوال کنید بشما معلوم است که بمن توصیه شد توسط دو پیغام که من پاسپورت گرفته و خارج بروم من ازین قضایا خبرنداشتم وحسب وعده رئیس صاحب دولت من منتظر بودم که سهمی در همکاری با رژیم جدید بگیرم ولی اکنون برای من دسیسه ایجاد شده است من به قضاوت وحق بینی شما عقیده دارم که میتوانید حقیقت را دریابید که نام من به ناحق درین موضوعیکه نمیدانم چگونه است پیچانیده میشود. امضاء میوندوال"
امیدوارم نوشتن این پاراگراف آقای لمر در اتصال با آن جواب میوندوال؛ به غرض زدودن اعتماد میوندوال بر هیأت تحقیق، در ذهن خواننده، نبوده باشد.
بعد از رونویس کردن تمامی سوال ها و جواب های میوندوال، آقای لمر اظهار نظر میکند:
" این شاید آخرین حرفها وقلم بدست گرفتن وی باشد ،جملات نهایت کوتا وی از ناتوانی میوندوال در نوشتن حکایت مینماید..."
کوتاه نوشتن میوندوال چه در برخ انکار و چه در برخ اعتراف، دلالت بر درایت کامل او میکند. زیرا در چنین حالات تفصیل زیاد دادن موجب طرح سوال های بیشتر میگردد و از جانبی هم اگر امیدی برای عفو یا تخفیف مجازات وجود داشته باشد، چنین پاسخ های کوتاه به درد می خورند.
این عقیدۀ آقای لمر و آنچه ازنوشتۀ قبلی خود میوندوال مبنی بر اینکه کودتا توسط افسرانی که قطعه داشته باشند عملی می شود، نقل کرده، دقیق است. اما ضرور نیست کس یا کسانی که در رأس قرار دارند، قوماندانان قطعات باشند. آنها می توانند از طریق روابط شان در قطعات، دست به اقدامات بزنند. مثال های برجستۀ آن کودتای داؤدخان و پسانتر کودتای حفیظ الله امین میباشد.
من با تمام توضیحات جناب لمر در مورد مظالم و بیدادگری های رژیم های حاکم در طول تاریخ کشور کاملا ً موافقت و همنوایی دارم. از خلال نوشته های دیگرش نیز هویدا است که دردی عمیقی در نهان دارد و به مثابۀ یک انسان با احساس با استبداد سخت در ستیز است. امیدوارم تمامی شکوک وی با آنچه در بخش های متعدد این نبشته گفته آمده است، رفع گردیده باشد.
حال سری به نوشتۀ جناب عبدالحمید محتاط زیر عنوان "مسئلۀ میوندوال" (10) می زنیم:
در حالی که نقاط قابل بحث فراوان درین نوشته وجود دارند و عجالتا ً از زیر و رو کردن آنها می گذرم، از جناب شان تقاضا و خواهش میکنم روی نقاطی که به آنها اشاره می کنم، تجدید نظر فرماید:
- " يک باند خيلی خطرناک افسران پوليس را که اکثراً درآلمان غرب تربيت ديده بودند برای استنطاق بجان متھمين جرم کودتا انداختند."
جای تردید نیست که در میان افسران پولیس به شمول تحصیل یافته گان المان نیز کسان ناسالمی وجود داشتند. اما صادر کردن چنین حکم عامی و همۀ آنها را باند خطرناک نامیدن (به هر منظوری که باشد) بی انصافی محض است. تا جایی که میدانم خشونت ها با متهمین در اثر مداخلۀ چند معلوم الحالی صورت می گرفت که همیشه به اتاق های تحقیق سر میزدند و تصوری ایجاد کرده بودند که گویا از بالا جا به این کار موظف می باشند.
- تاکاوی ها و زندانی شدن ها و شکنجه ها دران.
هیچ کس در وزارت داخله زندانی نشده و تاکاویی که به منظور زندانی ساختن یا تحقیق طرف استفاده واقع شده بتواند، همان گونه که قبلا ً مشرح نوشته ام درانجا وجود نداشت. آن عمارت هنوز پابرجا است، و تصور نمی کنم پسانتر تغییراتی دران آورده شده باشد.
- "ما اززينه ھای کانکريتی منزل اول به منزل زيرزمينی قدم نھاديم و دربرابر ما يک دھليز دراز و نيمه تاريک دھشتناکی قرار گرفت. فغان و داد و فرياد ھای غم انگيزی ازاطاقھای کانکريتی تحتانی درھمين دھليز نيمه تاريک طنين انداخته بود. برای من قرار گرفتن در چنين وضع، خيلی وحشتناک بود. "
وقتی موجودیت آن تاکاوی کذایی نفی گردید، هر آنچه بر آن مرتب گردیده باشد، باطل میگردد. قبلاً نوشته ام و بازهم مکرر میکنم که مواردی از شکنجه و بدرفتاری وجود داشته، ولی اگر آن وزیران مقتدر که اعضای کمیته مرکزی نیز بودند، و همواره در تحقیقات حضور می یافتند، موضع و برخورد سالم می داشتند، بدترین افسر پولیس هم جرآت نموده نمی توانست دست به بدرفتاری بزند.
- تمثیل وضع شکنجۀ مرستیال.
گرچه من در هیأت موظف تحقیق از مرستیال شامل نبودم، ولی همان طوری که با حضور وجدان نوشته ام در موقع اعترافش حضور داشته ام و یقین دارم که تا آن لحظه شکنجه نه شده بود. تمثیل آن صحنۀ شکنجۀ مرستیال از جانب آقای محتاط برایم تعجب انگیز است.
یکی از صحنه هایی که هنوز هم از مقابل چشمانم دور نمی شود، صحنه ای است که مرستیال حاضر به همکاری و اعتراف شده فرصت خواسته بود اعترافاتش را به صورت سنجیده با آرامش خاطر در زندان بنویسد، و یکی از همان بزرگان یاد شده با نازل شدن آنی دران اتاق با پیش آمد نهایت زشت بر مرستیال فریاد براورد واورا تهدید به بکاربرد خشونت نموده از او خواسته می رفت که تمام اعترافاتش را درهمان حال ودر همان جا بنویسد. آن محترم حاضر نبود آن دست آورد را که باید به نام وی رقم زده می شد، از دست بدهد. (تفصیل آن در گذشته آمده و هنوز زود است که به صراحت از او نام ببرم.)
همان گونه که مکررنوشته ام احتمال شکنجۀ مرستیال بعد از آن اعتراف کاملش، نفی می گردد. ولی اگر با یک احتمال نهایت ضعیف کسی اورا شکنجه نموده باشد، یقینا ً نه به خاطر گرفتن اعتراف بلکه برای آب کردن عقده ها و ارضای رغبات سادیستی آن کس بوده خواهد بود.
- آقای محتاط گویا در موقعی با اتاق تحقیق میوندوال رفته بود که موصوف صداهای ثبت شده را می شنید و گویا در ختم آن با"بلی چنین است" گفتن مطالبۀ ختم تحقیق در آن شب را نموده بود.
واقعیت قضیه چنان بود که بعد از روبرو شدن با شاهد معترف و شنیدن صداهای ثبت شدۀ معترفین، میوندوال اعتراف کتبیش را نوشته، به چند پرسش دگر نیز پاسخ تحریری داده و بعد ازان تقاضای التوای ادامۀ تحقیق را تا فردا شب نموده بود؛ که بدون تعلل آن را پذیرفته بودم.
- " از اين وحشت سرا خارج شديم و فضای وحشت ناک اطاقھای تحقيق، دنده برقی و چوب وسايل گوناگون شکنجه مرا سخت رنج ميداد. ھر لحظه چھره ھای ھيبت ناک نصرلله، عيسی، نبی، اکليل و ساير پوليس ھای مستنطق از يکطرف و حالت وحشت زده ميوندوال وغرورمرستيال خانمحمد خان در مغزم حک شده بود و سخت مرا رنج ميداد..."
آقای محتاط متأسفانه ازچهرۀ هیبت ناک کسانی نام می برد که هیچ کدام شان در قید حیات نیستند تا از خود دفاع کنند. تعجب آور تر این است که در بالا از تحقیق آرام میوندوال در موجودیت نصرالله مستنطق و رویۀ مناسب مستنطقین تذکر داده وچند سطر بعد همان نصرالله را با چهرۀ هیبت ناک معرفی نموده است. عیسی که مدیر محبس بود، اصلا ًدر هیچ استنطاقی عضویت یا حضور نداشت. آن دو نفر دگر در استنطاق ها حضور داشتند ولی با اطمینان می توانم بگویم که این قضاوت در مورد آنها نیزخوانا نیست.
- خودکشی با یک دستمال.
آقای محتاط یقینا ً به مثابۀ عضو کمیته مرکزی و کابینه، از ابلاغیۀ دولت در مورد خودکشی میوندوال اطلاع داشته و می دانست که دران ابلاغیه خودکشی میوندوال با استفاده از کدام وسایل ذکر شده بود.
امیدارم جناب محتاط بر نقاط یادشده تجدید نظر فرماید تا باشد که تاریخ پژوهان و علاقه مندان تاریخ واقعی کشور، در روشنی واقعیت ها قرار گیرند.
می خواهم به یک موضوع دگر نیز اشارتی داشته باشم:
آقای محتاط نه تنها با اظهارشک ، بلکه با اظهار یقین حکم میکند که:
" اما قتل ميوندوال که مستقيما بدستور سردار داود توسط قديرصورت گرفته بود، بيشتر پنھان نماند وشايعه تروراورا به رقبای سياسی خود يعنی پرچمی ھا حواله کردند و تا توانسته باشند شورويھا را نيزدخيل سازند."
آقای محتاط به مثابۀ عضو کمیته مرکزی و عضو کابینه، احتمالا ً از جزئیات زیاد قضیه اطلاع دارد. اگر دانستنی ها و مدارک موثقی در زمینه داشت بهتر بود آن را بر ملا می ساخت، اما نقل قول از نجیم آریا که خود فاقد مدرک است، نمی تواند دلیلی بر اصدار چنین حکمی گردد.
یک قسمت نظر آقای محتاط کاملا ً درست بوده به صورت موثق از آن اطلاع دارم که اندک زمان بعد از تغییر جهت سیاسی داؤدخان، قدیر خان به آمریت عمومی اسخباراتش وظیفه سپرده بود هم در مورد میوندوال و هم در موارد دگر، تبلیغات گسترده ای را علیه من و پرچم راه اندازد. اما به علت فقدان دلیل و وارد بودن تمام دست اندرکاران این قضایا از همۀ جزئیات و اجراآت مربوط، اقدامی درین رابطه علیه من به عمل آورده نمی توانست. همان گونه که قبلا ً نوشته ام مکرر میکنم که اگر قدیر خان استنادی یافته می توانست تا مرا به محاکمه بکشاند، صرفه نمی کرد.
آ قای محمد حیدر اختر درشماره 120 کابل نات مؤرخ 16.05.2010تحت عنوان " حقیقت مرگ میوندوال"، از افتخاری که در سال 1993 نصیبش شده بود، گزارش داده بود.
آقای حیدر اختر، که خود را ژورنالیست هم می شناساند، خود اعتراف میکند که مصطفی رسولی را به نوشتن نام های " قاتلین و شکنجه گران "(برخلاف تمام موازین حقوقی و اخلاقی و اصل برائت ذ مه) تشویق کرده است و مباهات میکند که چنین نام گرفتن ها برای اولین بار از طریق برنامۀ وی بعمل آمده است. علاو ه بر کلمات مستهجنی چون " قاتلین و شکنجه گران"، عبارات زشت دیگری هم به کار برده است. خامۀ من نه عادت و نه توان نوشتن الفاظ و کلمات زشت و توهین آمیز را دارد. در مقابل همه خشونت و توهین وی، خموشی معنی دار میفرستم.
بلی آقای اختر! شما از همان جنسی استید که حرمت رسانه و قلم را نگه داشته نمی توانید و طوری که از نشرات سابقۀ تان ، نوشتۀ "حقیقت مرگ میوندوال" و خصوصا ًنوشتۀ اخیر"یک نه و صد آسان" مورخ 29.03.2011 تان در سایت گفتمان، برمی آید؛ چنین حرمتی اصلا ً در سرشت تان هم وجود ندارد.
در ادوار قدیم مروج بود که شاهان و همچنان قدرت مندان محلی، شخصی را به حیث "مَچلۀ دربار" نگه می داشتند، که با حرکات کومیک وفحش دادن و تحقیردگران موجبات خرسندی و ساعت تیری آن بزرگان را فراهم می آوُرد. چنان به نظر می آید که آقای اختر در جمع متعهدین به اتهام زنی و افترای عمدی، در پُست افتخاری یا استخدام شدۀ مشابه قرارگرفته یا قرار داده شده است. وی که از استدلال عاجز است و به استدلال و منطق نیز گردن نمی نهد، یگانه سلاح وی و چند همردیفش فحش دادن، زشت گفتن ، اتهام، افترا، لاف ، دروغ و افتخار بربدگویی و بدکرداری می باشد. او یکبار تصمیم گرفت نوشته های مسلسل مرا رد کند، چنانچه در شماره 136 جنوری 2011...کابل نات زیر عنوان "در بارۀ شکنجه و قتل محمد هاشم میوندوال"به این کار پرداخت؛ اما زود یا خودش دریافت که آن نوشتۀ فاقد محتوا و استدلالش خودش را رسوا می سازد، و یا دوستانش او را متوجه ساختند، که با وجود آنکه در پایان بخش اول آن نوشته اش "ادامه دارد" وجود داشت، از ادامۀ آن منصرف گردید. اما همان طبع متعارف او طاقت نیاورده، یک دشنام نامۀ تازه را زیر عنوان " یک نه صد آسان" نشر نمود.
آقای اختر می نویسد:
" صمد ازهر به وکیل « مدافع » مراجعه کرده وبالای برنامه تلویزیون رنگین اقامه دعوا نمود . با چنان چشم سفیدی که خاصه وطن فروشان پرچمی ها است ، اظهار داشته بود که من درقضیه هاشم میوند وال هیچ گونه دخالیتی نداشتم !!! "
خود آقای اختراگر نه با چشم سفیدی ، پس با چشم سیاهی وطن پرستانۀ (؟) خاصۀ خودش، با دروغی که شاخ هم دارد می گوید که "صمد ازهر اظهار داشته بود که من درقضیه هاشم میوند وال هیچ گونه دخالیتی (دخالتی) نداشتم ." این آقا بفرماید یک بلگه آی را نشان دهد که دران ازهر از اشتراک در تحقیق میوندوال انکار ورزیده باشد!
وی می گوید که از موضوع ( اقامۀ دعوی علیه او) تعداد زیاد وطنداران با خبر و متأثر شدند. بازهم می نویسد:
"چون روانه وطن بودم ، ازموقع استفاده کرده ، به کتابخانه رادیو تلویزیون افغانستان رفتم و از شماره های روزنامه های جمهوریت ، از روی صفحات آن مطالبی راکه تحت عنوان « از اعتراف تا انتحار » انتشاریافته بود ، کاپی کردم. زیرا درجمله هیات تحقیق امضای صمد ازهر موجود است . وقتی دوباره به آلمان آمدم ، ملاحظه نمودم که مردمان با وجدان وبا احساسی که از موضوع خبر شده اند ، داخل اقدام شده اند . من هم موضوع را با نشرات خارج مرزی درمیان گذاشته خواهان کمک شدم .
گرچه سفر به کابل را چنان وانمود می سازد که گویا از قبل پلان شده بود، و با خبر شدن وطنداران را نیز باخبری عادی نمایش میدهد، حقیقت اینست که آقای اختر با مواجه شدن با بازخواست قانونی چنان سراسیمه شده بود که مستوفی هم به حسابش رسیده نه میتوانست. به هر دری سر زد و استعانت جست. منجمله نشریۀ امید ناشر اندیشه های جمعیت اسلامی افغانستان را به کمک طلبید (مقصد آقای اختر هم از"نشرات برون مرزی" همین نشریۀ امید" است) و خود، برخلاف ادعایش، که گویا به کدام منظور دیگری روانۀ کابل بود، در تلاش سند سازی به پاکستان و افغانستان سفر کرد، که درانجا هم چیزی دستیابش نشد و این کشف را که امضای من در پای اوراق تحقیق وجود دارد، غنیمت دانسته آنرا دستاویز قرار داد.
آقای اختر بخاطر این کشف، بی جهت تا افغانستان خود را سرگردان نموده بود. اگر نوشتۀ مرا درجواب آقای رسولی، درشماره 197 ماه های قوس و جدی 1372خ "مجاهد ولس" مطالعه می فرمود، که یقیناً فرموده است، ضرورت به این سفر نبود. اضافه بران، براه انداختن واویلا و طلب کمک از" نشرات برون مرزی" هم ضرور نبود، بخاطری که آنچه آنها به دسترس جناب اختر قرار دادند، چیزی جز دشنام و اتهام بندی های بی بنیاد نبود، واو را از اتهام وارده تبرئه نه میکرد. اتهام موجه بر وی تجاوز بر حیثیت، شرف ، کرامت بشری و نادیده گرفتن اصل برائت ذ مه، بوده است و آنچه وی به دنبال آن سرگردان شده بود، این اعمال ضد قانونیش را توجیه کرده نمی توانست .
بناءً انصراف بعدی من از دعوی نیز برخلاف ادعای آقای اختر، نه به دلیل "سند سازی " وی علیه من، بلکه به این دلیل بود، که وکیل من برایم حالی ساخت که پای خود مؤسسۀ اوفنرکانال ( کانال آزاد تلویزویون) هامبورگ درین ماجرا کشانیده شده و اکنون در صدد دفاع ازخود برامده است. این دعوی میتواند خیلی به طول انجامد و مصارف گزافی را می طلبد. تخمین مصارف باعث عجز من گردید و از ادامۀ دعوی دست کشیدم. برخلافِ ادعای آقای اختر، کدام مطلبی از جانب من در بارۀ انصراف از دعوی درکدام نشریه منتشر نشده است و این ادعای وی که:
" همان بودکه صمد ازهر دریکی ازشماره های مجاهد ولس نوشت که من نمی خواهم موضوع را به محکمه بکشانم ."
کاملا ً نادرست است. نوشتۀ دوم من در شماره 203 جوزا و سرطان سال 1373مجاهد ولس زیرعنوان "بازهم رد جعلیات"، به این مضمون بود:
"زمانی که آقای مصطفی رسولی اتهامات غلیظ علیه من وارد نمودند، در ابتدا نه میخواستم جوابی بنویسم، ولی بعداً این فکر در من رسوخ کرد که شاید مردم بر چنین نوشته ها و بیانیه ها باور کنند و در آینده هم کسانی بران استناد ورزند. به همین دلیل هر آنچه درین ارتباط میدانستم با حضور وجدان نوشتم و یقین دارم تاریخ نویسان آگاه از اساسات تاریخ نویسی، آن را در نظر خواهند گرفت.
اکنون به خوبی روشن شد که حدس من درست بود. زیرا اولاً خود آقای رسولی ( این تبعید شدۀ مظالم رژیم های گذشته به مسکو، که مجموعاً تقریباً بیست سال ، برعلاوۀ نطاقی، آثار مارکسیستی را در برابر حق الزحمه های گزاف ترجمه میکردند و بیشتر از صد کتاب به نام شان به چاپ رسیده است) در نوشتۀ تازۀ خود روی نوشته های مشابه دیگران استناد ورزیده اند.
اگرچنین نوشته های بی مسئولیت دلیل برمحکومیت کسی شده میتواند، دران صورت برای احدی جان سالم نه خواهد ماند. کمتر شخصی یا گروه شناخته شده ای وجود خواهد داشت که به انواع اتهامات تا عضویت در دستگاه های جاسوسی شرق و غرب، شمال و جنوب متهم نه گردیده باشد.
مرام آقای رسولی و امثال شان از هدف قرار دادن من، و تجارت سیاسی به نام آقای میوندوال، تلاشی است به خاطر پوشانیدن گذشتۀ خود شان و جلب نظر محافل و مقاماتی که در آیندۀ افغانستان نقش خواهند داشت.
نشریۀ امید هم که ظاهراً یک نشریۀ فرهنگی است، با کلماتی که با نام و مرام این جریده نه می زیبد، بعد ازانکه مرا "سفاک" معرفی نمود، از خواننده گان تقاضا نمود درتائید این حکم معلومات و اسناد ارائه نمایند. برای بعضی اشخاص نامه فرستاده شده و مطالبۀ اظهار نظر شده است.
نتیجۀ چنین نظرخواهی و روایت سازی پیش ازپیش معلوم است. کیست مردی که خلاف حکم صادر شده اظهاری نموده بتواند؟
تا جایی که من متوجه شدم عده ای میخواهند افکار عامۀ هموطنان و جهان را از اوضاع موجود کشور منحرف و صفحات جراید را به جای بررسی این اوضاع و راه های بیرون رفت ازان، با چنین نشرات پُر سازند. این یک جفای نابخشودنی است در مقابل مردم ما، وحدت کشور ما و صلح جهانی.
لهذا بدینوسیله اعلام میدارم که تمام واقعیت ها در " رد جعلیات " منتشرۀ ماه های قوس و جدی١٣٧٢ جریدۀ " مجاهد ولس " انعکاس یافته و در صدد آن نیستم که صفحات جراید را با جنگ قلمی که نتیجۀ آن باز هم افتراق خواهد بود، پُر سازم . بـا احترام فایقـه " (11)
خوانندۀ محترم مطالعه و مشاهده می فرماید که من نوشته ام " در صدد آن نیستم که صفحات جراید را با جنگ قلمی که نتیجۀ آن بازهم افتراق خواهد بود، پُر سازم." اما آقای اختر از ورای عینک کذب و ریا آنرا چنین خوانده است که: " من نمی خواهم موضوع را به محکمه بکشانم ."
نشریۀ "امید" با روش خصمانه از مخالفین سیاسی من مطالبۀ ارسال مضامین بر علیه من نمود وبرای عده ای نامه فرستاده متقاضی جواب گردید که این جواب ها را نیز به نشر رسانید. مجموعۀ این نوشته ها نیز از شمار همان "اسناد" است که آقای اختر جمع آوری و به المانی ترجمه و به وکیل خود داده است. ازهمین جمله بودند نوشته های "حق شناس ها" ، " رشتیاها" ، " قاضی ها " و امثال شان.
در سیاهۀ نو"یک نه و صد آسان" اش در سایت گفتمان، بار دگر به نثار فحش و دشنام پرداخته خواننده را به این عقیده می سازد که آقای اختر معنی و مفهوم آن همه توضیحات مستدل را درک کرده نه توانسته است. اختر بر این کارش افتخار میکند که رسولی را تشویق نموده است نام کسی را خلاف قانون، شرع و اخلاق دررسانه ها به حیث قاتل اعلان کند. تأسف بر چنین مسئول رسانه یی !!! جناب اختربردشنام ها وافتراهای منتشره درنشریۀ معلوم الحال" امید" که ازموضع جمعیت اسلامی افغانستان سخن می گفت، و به صورت بنیادی در ضدیت با من و حزب من قرار داشت، نیز با افتخار یاد میکند و آن را در تائید خود می نمایاند. درحالیکه آن نوشته ها تبلیغاتی بودند که در ضدیت و خصومت با من نوشته شده بودند نه به خاطر گل روی اختر. اگرخصومت با ازهر مطرح نمی بود، "امید" اختری را نمی شناخت.
آنچه نادر عمر نوشته بود و جناب اخترتا کنون هم آن را به مثابۀ شهکاری ( و شاید به زعم خودش – اثباتی) آن را نگه داشته، چیزی جز تکرار همان دروغ هایی نیست که از نوک قلم های همطرازان شان تراوش میکند. با آن هم در همین نوشتۀ دنباله دار"خودکشی یا قتل؟" پاسخ تمام آن اتهامات و ادعاها داده شده است.
اما دزدان چراغ به دست، معلوم الحالانی استند که با به خاک و خون کشانیدن انسان ها مال و ثروت اندوختند، در اکناف جهان مالک قصرها شدند، زمین های دولت و مردم راغصب کردند، شاهرگ های اقتصادی را به دست دارند، شرکای تجارتی کارتل های بین المللی اند، باندهای فرامرزی مواد مخدره دارند و سکانداران اداره و سیاست کشور نیز اند، نه آنانی که به خاطر رهایی مردم از انواع ظلم و ستم و تأمین رفاه و عدالت اجتماعی رزمیدند و جانبازانه قربانی دادند؛ ولی با به کار برد اسلحۀ زنگ زدۀ ماقبل قرون وسطایی با استفاده از معتقدات مردم خوش قلب و خوش باور، مورد ضربه قرار داده شدند. اینها نمونه هایی از وقف و فداکاری به خاطر رنج های بیکران خلق های ستمدیدۀ کشور ما بوده اند، که جیب های تهی ولی قلب های مالامال از عشق به مردم و میهن دارند، پاکی، صداقت و وجدان آرام افتخار و ره توشۀ زنده گی شان است.
این نادر عمرِ آقای اختر که از تعلل داؤدخان در مورد گل گذاری بر مزار نادرشاه، شاکی است وملامتی آن را بر گردن پرچمی های نامعلوم می اندازد، بی جهت ناراحت است. او می تواند اکنون این افتخار را همه روزه داشته باشد. تا می تواند منتظر 16 عقرب نه نشسته پیوسته این آرمانش را برآورده ساخته، خاک تربتش را سرمۀ چشمانش گرداند. اما این داؤد بود که علیه پسر نادر کودتا کرد و شاید خود اوهم در دو راهی تصمیم گیری بر چنین مروجه ای که دو توت هم ارزش نداشت، واقع شده بود.
بیایید از جمله نشراتی که در"تائید" آقای اختر منتشر گردیده اند، نوشتۀ آقای عبدالقادر قاضی را به عنوان بهترین نمونۀ آنها که هم مکرر نشر شده و هم در بسیاری موارد بنیاد ادعاهای داؤد ملکیار و نصیر مهرین را نیزتشکیل میدهد، طرف مطالعه قرار دهیم. این یکی، یک باردرشماره 199 دلو و حوت سال 1372 ( 1993) نشریۀ مجاهد ولس (که بعد ازین به نام ادعانامۀ شماره 1 یادش میکنیم) و بار دگر با تغییراتی، در جملۀ نوشته های تائیدی هنگام نشر"کودتای نام نهاد میوندوال" اثر آقای مهرین در سایت کابل نات شماره 120 مورخ 16می 2010 م ( که بعد ازین به نام ادعانامۀ شماره 2 می نامیمش) منتشر گردید.
با مطالعۀ آنها توجه خواهید فرمود که این آقای "قاضی" که انتظار میرفت ازمقام قضاوت بی طرفانه برمسند قضاوت نشسته داوری کند، چه قدر درتضاد گویی، سفسطه و قرینه تراشی لغزیده است. همان گونه که قبلاً یادآور شده ام، بر کسی پوشیده نیست که در نزدیک محاکم ولایت کابل عده ای که شغل شان ادای شهادت در برابر پرداخت پول بود، همیشه نشسته می بودند و مطابق حال ، در مقابل وجه معینی در پیشگاه محکمه با دست گذاشتن روی مصحف به ادای شهادت می پرداختند. اما اینک خود قاضی، نه در برابر پول بلکه " برای خدا نه برای ریا" ، با ابداع داستانی که طفل کوچک هم به درستی آن باور کرده نمی تواند، به ادای شهادت دروغ و ناحق می پردازد.
بنا به اینکه برخلاف نوشتۀ تازه اش در سایت کابل نات – که از طرف داؤد ملکیار در دسترس مطالعۀ همگانی قرار داده شده - آن نوشتۀ 19 سال قبل در دسترس همگان نیست، مجبورم تمام آن نوشته را از "مجاهد ولس سال1372 ، نقل نمایم تا به آن ادعاهایش که در آدعانامۀ شماره2 تکرار نشده ، نیز پاسخ گفته شود. متن کامل آن ادعانامۀ شماره 1چنین است :
" محترم محمد حسن ولس مل منتشر جریده مجاهد ولس!
امیدوارم در کمال صحت و عافیت باشید. مقاله آغای عبدالصمد ازهر تحت عنوان "رد جعلیات" در شماره 197، 1372 جریده مجاهد ولس توجه مرا جلب نمود. آغای عبدالصمد ازهر در مقاله خود ادعای آغای دکتورغلام مصطفی رسولی را مبنی بر قتل محترم میوندوال رد نموده است. اگرچه من نوشته آغای دکتور رسولی را نخوانده ام، اما مسئله جناب میوندوال از مسایل مهم و طرف توجه تمام مردم افغانستان در همان وقت و زمان قرار گرفت که خود آغای ازهر هم ازان انکار ورزیده نمی تواند. جناب میوندوال از شخصیت های بین المللی بودند که افتخار شهرت نیک شان متعلق به هر فرد افغان است. ازین جهت هر افغان حق دارد منحیث وجیبه ملی خود حقایق قضیه تاسف آوری که بر اوشان تحمیل گردیده و خلاف اصول و اساسات و قوانین جاریه کشور و خلاف پرنسیپ های انسانی همرایش رفتار شده در مورد نظر خودرا ابراز نماید.
ازجناب شما خواهش می شود تا مطابق اصول و قوانین مطبوعات نوشته مرا در جریده مجاهد ولس بدست نشر بسپارید.
زمانی که کودتای محمد داؤد به همکاری پرچمی ها پیروز گردید من والی لغمان بودم. چوکی های مهم و حساس دولت مثلاً صدارت را حسن شرق، وزارت داخله را تورن فیض محمد اشغال نمودند. عبدالقدیر نورستانی بحیث قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس و آغای عبداصمد ازهر که از تحصیلات عالی در مصر و تجارب کافی در امور څارندوی به صفت یک پولیس ورزیده و توانا و از قلم و دانش برخوردار بودند به حیث رئیس ارکان قوماندانی عمومی ژاندارم وزارت داخله مؤظف شدند. وجود همچو یک صاحب منصب ورزیده در کنار دو نفر( فیض محمد تورن اردو و لمړی بریدمن ترافیک عبدالقدیر نورستانی) حتمی و ضروری دیده می شد. زیرا هردوی شان در امور وزارت داخله کم تجربه بودند.
رئیس جمهور بروز اول بعد از پیروزی کودتا مرحوم جنرال خان محمد خان مشهور به مرستیال را که از شخصیت های برجسته و ممتاز اردوی کشور بودند و با رئیس جمهورسابقۀ نیکو داشتند بوزارت دفاع توظیف نمود. خان محمد خان امور وزارت دفاع را با درایت و کفایتی که داشتند به سرعت انجام می دادند. طرز اجراآت ایشان چون به مصاق (املا از خود قاضی است - ا) حزب پرچم سازگار نبود، حراس (املا از خود قاضی است - ا) و اندیشه بدل پرچمی ها خلق شد و درک نمودند که با موجودیت وی فعالیت های حزبی و تسلط شان بر اردو موانعی ایجاد می نماید مقاصد کمونیست شاان براورده نخواهد شد. رئیس جمهور را وادار ساختند تا عصر همان روز خان محمد خان را از وزارت دفاع برکنار نموده و عوض وی شخص دیگری را به وزارت دفاع معرفی نمود.
قرار معلوم رئیس جمهور از جناب میوندوال تقاضای همکاری نمود، اوشان هم توافق نشان دادند. پرچمی ها که موجودیت شخصیت های پرقدرت از نگاه علم و دانش و تجارب طولانی در امور کشور را که غیر حزبی می بودند تحمل کرده نه میتوانستند، ازان رو تقاضای رئیس جمهور از محترم میوندوال اندیشه و حراثی (املا از خود قاضی است - ا) به پرچمی ها بوجود آورد و از همان لحظه به فکر توطئه و دسیسه افتیدند. کمونیست ها به خوبی می دانستند که احساس وطن دوستی و روشن بینی جناب میوندوال و خان محمد خان دگرجنرال عبدالرزاق خان قوماندان هوایی جریانات روزمره و فعالیت های کمونیست ها را که به هیچ وجه به نفع کشور نبود، درک می نمود و خاموش نه نشسته موانعی و درد سری در راه پیشبرد مقاصد شان از طریق رساندن فعالیت های ضد منافع ملی برشخص رئیس جمهور توهید(؟) خواهد نمود. احتمالاً گاهی مجالس ترتیب می نمودند که چطور بتوانند محمد داؤدخان را از عواقب این وضع ملتفت سازند. طبعی است که جناب میوندوال ، خان محمدخان، عبدالرزاق خان و همه شخصیت های دانشمند، مجرب و آگاه کشور که در زدوبند با پرچمی ها و خلقی ها و کودتاچیان نبودند جداً تحت تعقیب دستگاه جاسوسی حکومت قرار داشتند. و از جانب دیگر پرچمی ها راهای رسیدن به رئیس جمهور را بکلی بسته و در اختیار خود داشتند که هیچ کس حتی نزدیک ترین دوستان رئیس جمهورربدون سلسلۀ ایشان بوی رسیده نمی توانستند. درین مورد مثال هازنده و شواهد عینی موجود است.
قبل ازآنکه جناب میوندوال و رفقایش عرایض خودرا بداؤد خان برسانند، بنام توطئه کودتا گرفتار و تا آخرین دقایق حیات شان نتوانستند به داؤدخان برسند و علت توطئه را توضیح دهند. ورنه این مطلب را همه مردم افغانستان به نیکویی می دانند نه کودتایی در کاری و نه چنین اندیشه.
لهذا قتل جناب میوندوال و رفقایش روی دلایل، قراین و شواهد زنده که اینک خدمت خواننده گان ارجمند تقدیم میشود کاملاً روی توطئه و دسیسه صورت گرفته و جنایتی بود که بر فرزندان اصیل و ارجمند کشورتطبیق گردیده است خاصتاً در مورد جناب میوندوال که قضیۀ فوت ایشان را از انتحار به قتل از شک به یقین می گردید.
اول – شهادت جناب میوندوال را مردم افغانستان توسط آغای عبدالصمد ازهر وانمود می سازند، نزد مردم حق بین افغانستان دلایلی بوده که وی را بقتل ایشان متهم می سازند که دلیل عمده نزد مردم قتل وی متصل بعد از اعترافات مختصر اجباری صورت گرفته است، و این خبر مستقیماً از محل تحقیق بعد از اعترافات مختصر اجباری صورت گرفته است و این خبر تحقیق بعد از حدوث واقعه توسط اشخاص که در دور و بر هیئت به صفت څارندوی، محافظ و بعضی از اعضای هیئت خواهد بود از دهن بدهن در سراسر کشور پخش گردید.
دوم – آغای صمد ازهر رئیس ارکان وزارت داخله، بعد از فیض محمد تورن وزیرداخله و عبدالقدیر نورستانی قوماندان عمومی از نگاه صلاحیت شخص دوم، اما از نگاه دانش و تجربه در امور استنطاق بر هردو برتریت داشت. به همین سبب در جمع قضایای مهم سیاسی، خاصتاً در قضیۀ اتهام کودتای جناب میوندوال آغای ازهر بحیث رئیس هیئت بود و احدی از اعضای هیئت و شخص دیگر حق پرسش یا بازدید را بدون اجازه وی از محبوسین نداشت، چنانچه خودش صریحاً می نویسد که هیئت تحقیق را رهبری و هدایت می داد. پس قتل جناب میوندوال چون در اثنای تحقیق صورت گرفته است، از نظر آغای عبدالصمد ازهر پوشیده نیست.
سوم – آقای صمد ازهر در یکی از پاراگراف های نوشته خود متذکر شده است " من تا کنون دقیقا نمی دانم که آیا این حادثه واقعاً انتحار بود یا قتل." این توضیح آغای ازهر قضیه را بدون شک از انتحار به قتل می کشاند که .....(این خالیگاه در اصل نشریۀ مجاهد ولس به همین شکل وجود داشته است - ا) برای قتل آغای میوندوال در حین جریان تحقیق باقی نماند درینجا رئیس هیئت تحقیق خود بین قتل و انتحار بعد از سالیان دراز تردد خود را صریحاً بیان کردند و یا بهتر است بگویم که به قتل جناب میوندوال ضمناً اعتراف نمودند. از نگاه اصول استنطاق چنین نتیجه گیری میشود که آغای عبدالصمد ازهربصورت دقیق می داند که قاتل جناب میوندوال کی بود و به چه ترتیب قتل صورت گرفته است. ازآن رو از آغای صمد ازهر تقاضا می شود تا وجدان خود را از عذاب ابدی راحت نموده بفرمایند که قاتل حقیقی جناب میوندوال اگر خودش نیست پس کی است. قضیه را برملا نماید.
چهارم – آغای ازهر گفته است که میوندوال قبل از سوال هیئت اعتراف مختصر به کودتا نمود و هم بعداً در برابر سوال هیئت اعترافات خود را نوشته. قاعدتاً تا از متهم سوال نشود جواب مفهومی ندارد، وقتا که اعتراف در بین آمد ضرورت به سوال نمی شود جواب قبل از سوال قرینه بران است که جواب بدون سوال بعد از شکنجۀ کافی گرفته شده است آنهم در دو جمله بسیار بی ربط و مختصری که اصلاً به سبک نویسنده گی شخصیت توانایی همچو میوندوال مطابقت نداشت و هرکس با خواندن آن تأسف می کرد و می گفتند که بزور شکنجه این اقرار گرفته شده است.
فکر میکنم آغای صمد ازهر به صفت یک پولیس ورزیده و مستنطق با تجربه با من هم عقیده خواهند بود، زمانیکه یک متهم به قصور خود اعتراف نماید دیگر فشار هیئت تحقیق در بدست آوردن هدف تحقیق از متهم کاسته می شود وقتا که آغای میوندوال معترف به کودتا شدند در حقیقت نتیجه بدست آمد و فشار از متهم مرتفع گردید. خاصتاً با لطف و مهربانی و با ادب و با ملاحظه که در جریان تحقیق قرار فرموده خود آغای ازهر با میوندوال صاحب بعمل آمده یک شخص عالم بدین اسلام و آگاه از اینکه انتحار(قتل نفس) در دین اسلام گناه کبیره بوده و عامل آن هیچ گاه بخشوده نمی شود و جنازه او روا نیست، چطور با فهم همه خطرات اخروی دست به انتحار می زند؟ ابداً عقل سلیم این عمل جناب میوندوال را قبول نمی کند. اصل مسئله این است قسمی که آغای عبدالصمد ازهر خود از شخصیت بین المللی آغای میوندوال در نوشته خود متذکر شده و محاکمه اورا موضوع ساده فکر نمی کرد و به نیکویی می دانست استادن میوندوال به پای میز محاکمه با فصاحت و بلاغتی که داشت این توطئه را برملا می کرد و با بر ملا شدن آن افتضاح و رسوایی را بدار و دسته پرچمی ها که خودش هم از شخصیت های بزرگ و به اصطلاح خودش از مهره های کدر پرچم بود به بار خواهد آورد. پس مصلحت دیدند که قبل از تکمیل تحقیقات از بین برده شود و قتل اورا ناجوان مردان به پای مقتول بیچاره انتحار نشر کردند که چقدر مفتضح و شرم آور است.
پنجم – زمانیکه من والی لغمان بودم گرفتاری جناب میوندوال و جنرال خان محمد خان با چند نفر دیگر به اتهام قصد کودتا صورت گرفت. چند روز بعد در اخبار اصلاح و انیس اعترافات آقای میوندوال و خان محمد خان با جملات بسیار مختصرو بی ربط نشر گردیده هر خواننده بوضاحت می دانست که روی جبر و فشار گرفته شده است. متصل بعد از اعترافات خبر انتحار جناب میوندوال پخش گردید.چند روز بعد از خبر انتحار ملک قریۀ ... که از افشای نام و محل سکونتش فعلاً خودداری می نمایم نزدم آمده گفت " میوندوال بیچاره خودکشی نکرده اورا در وقت تحقیق زیر لغت و لت و کوب کشتند" پرسیدم تو چه خبر داری؟ گفت:" پسرم در وزارت داخله څارندوی است همراه هیأت همکار است و در بردن و آوردن بندی های سیاسی وظیفه دارد". در ضمن صحبت گفت:" چند روز رخصتی آمده به خانه است".
از ملک خواهش کردم پسر خودرا با خود بیار. روز دیگر ملک با پسرش آمدند. در ضمن صحبت موضوع را ازپسر ملک پرسیدم در اول متردد شد بعداً که برایش جدی قول دادم که هیچ وقت این راز افشا نخواهد شد بعداً جوان لب به سخن گشود " هیئت تحقیق که که رئیس شان رئیس صاحب ارکان از قریۀ عمرزائی مااست از میوندوال و دیگر بندی ها بسیار سخت تحقیق میکند، لت و کوب و قین و فانه و دیگر قسم شکنجه ها به بندی ها می دهد. چنانچه خان محمد خان را عبدالصمدازهر کور کرد و میوندوال را بزیر لت و کوب و قین و فانه وشکنجه به قتل رساند بعدازانکه کشته شد خودشان اورا با کمربند کوت خوابش در کلکین کشال کردند". وی از شکنجه ها و قصابی هائیکه در زیر زمینی وزارت داخله توسط هیئت های تحقیق که اکثراً رئیس صاحب ارکان آغای ازهر حاضر می بود قصه ها کرد که مو بر بدن راست می شد. از پسر ملک پرسیدم دیگر از رفقای تان کی همراه تان می بود؟ گفت:"کلان کلان بچه ها همراه ما من اکثراً در تحقیقات ها می بودیم که در خاطرات و یادداشت های من محفوظ است.
وقت رفتن ملک و پسرش بسیار التجاح [؟] و عذر کردند که اگر راز شان افشا شود برباد می شوند، من جدی برای شان قول دادم که ابداً تا زمانیکه خود شان موافقه نکنند و حاضر به شهادت در وقت ضرورت نشوند راز شان نزد من بصورت جدی محفوظ خواهد بود.
این بود یکی از شواهد عینی که جریان تحقیق را به چشم سر دیده و فجایع و مظالم دور از مروت انسانی را در جریان تحقیق به چشم سر مشاهده کرده است که البته در وقت و زمانش با بوجود آمدن یک حکومت سالم در کشور در صورتیکه قضیه به محاکمه کشانیده شود برملا خواهد شد.
اما برعکس آغای عبدالصمد ازهر در مقاله خود بنام رد جعلیات نوشته اند که " من از تکلیف صحی آغای میوندوال آگاهی داشتم می ترسیدم کوچکترین آزرده گی شان منجر به کدام حمله قلبی نشود. به همین علت به هیأت توصیه کردم با ادب و با ملاحظه باشند و حتی با صدای بلند همراه شان صحبت نکنند." این گقتار آغای ازهر مایه تعجب است. چه میوندوال به قول و مفکوره آغای ازهر و نظام بر سر اقتداری که وی مامور عالی رتبه آنست دشمن ایشان شمرده می شود، گویا برای برانداختن نظام دست به کودتا زده بود در هیچ یک نظام وحتی رژیم های دموکراسی دنیا هم با چنین اشخاص چنان لطفی که آغای ازهر متذکر شده اند با دشمنان نظام بر سر قدرت ابداً نمی شود، چه رسد به نظام دکتاتوری یی که کمونیست ها بران مسلط بودند. بهتر بود آقای ازهر از تذکر چنین جملات اغراق آمیز خودداری می نمودند، زیرا مردم افغانستان مدت 14 سال مظالم و فجایعی را که کمونیست ها برملت ستم کشیده روا داشتند از خاطره خود فراموش نکرده اند.
برمی گردیم به اصل مطلب. اول اینکه جناب میوندوال اصلاً تکلیف قلبی نداشته بلکه در سال 1345 باثر تکلیف روده یکبار در مصر و مرتبه دوم حین سفر رسمی شان در ترکیه عملیات شدند و بعد ازان از کمال صحت برخوردار بودند. دوم اینکه نه تنها با الفاظ و کلمات اغراق آمیزی که آغای ازهر در نوشته خود متذکر شده اند با وی رفتار نشده بلکه طبق شهادت عینی و قرائن و امار(؟) جریان تحقیق هم شخص میوندوال و هم رفقای شان شدید ترین شکنجه ها بالای شان اجرا شده است. چنانچه در جریان تحقیق چشم جنرال خان محمدخان را هم برابر(؟) فشار و شکنجه کور کردند. و در حین اعدام خان محمدخان شهود عینی زیاد به چشم سر دیدند که یک چشم اوشان از بین رفته بود. برآن هم گواه موجود است. در صورتیکه ضرورت شود به تفصیل توضیح خواهد شد.
لهذا آغای ازهر استدلالی را که غرض تبرئه خود در مقاله خویش ارائه نموده اند کافی به نظر نمی رسد و نمی توانند بر حقایق تلخی که در زمان قدرت و سلطه شان رخ داده پرده افگند و بنام رد جعلیات نوشته های ایشان مسئله قتل آغای میوندوال را که خاصتا اتهام قتل متوجه خودش گردیده نتوانسته است از خود مرتفع بسازد.
اینکه آغای مصطفی رسولی کی هستند، چی نوع ادعای علیه آغای صمد ازهر نموده اند و یا به قول آغای ازهر به مرض روحی مبتلا میباشند یا چطور؟ نه من دکتور رسولی را می شناسم و نه با جناب میوندوال شناخت و معرفتی داشته ام، بلکه برعکس زمانیکه من معاون ولایت پکتیا بودم بر موضوع رسمی سو تفاهمی بین ما رخ داد که آغای شالیزی از جریان آن کاملاً آگاه می باشند. نوشته من حیثیت تبصره بر گفتار آغای ازهر و اظهار حقایقی است که بحیث یک فرد افغان مسلمان شمه ازانرا خدمت خوانندگان ارجمند نوشتم. با احترام - قاضی "
جناب قاضی اکنون در ادعا نامۀ شماره 2 در کابل نات چنین می نویسد:
"... به هر حال اعلانات و شایعات جعلی ، برای اثبات ادعای خود کارمندان حکومت ، نشرات پر طمطراق می نمودند. تا اینکه چندی بعد خبر خود کشی مرحوم میوندوال در اخبارهای انیس واصلاح به نشر رسید. که گویا مرحوم میوندوال خود را درپای یک چپرکت با نکتایی غرغره کرده است .
وقتی که این خبر را خواندم با مستوفی ولایت که دوستم بود، بر آن تبصره کردیم . در حالیکه میوندوال محبوس و تحت تحقیق بود، در آن وقت نکتایی نزد وی چه میکرد. وگیرم که در آن حالت با نکتایی تحت تحقیق بود. در پای چپرکت چگونه میشود انسان خود را غرغره کند.؟ این نوع سوالات از هرکس شنیده میشد، که گویا اعلانات حکومت بسیار طفلانه وبی محتوی وخلاف حقیقت جلوه می نمود. جریانات این قضیه وقضایای دیگر، زمان داؤود خان درکتاب " داؤود خان در چنگال کی جی بی " با شرح کامل شرح داده شده است.
چندی برین موضوع گذشت ، روزی ملک قریه گل کاری، که تیکه دار وقرار دادی تعمیرات مکاتب ولایت هم بود، نزدم آمد ودرضمن صحبت گفت :
" والی صاحب من امروز خبر بسیار مهمی از بچه ام شنیده ام که باور انسان نمیشود."
گفتم بگو چه شنیده ای ؟
گفت :" پسرم نزد عبدالصمد ازهر حاضر باش است . به خاطر وطنداری همیشه همرایش می باشد. درین روز ها رخصتی به خانه آمده ، قصه کرد که میوندوال بیچاره را بدسته (به قصد) زیر لغت (لگد) در محبس کشتند. چطور این مردم ظالم استند"
پرسیدم ، چطور شده ؟
تیکه دار گفت:" پسرم گفت که یک شب صمد ازهر مرا با خود به محبس دهمزنگ برد. او(ازهر) به اتاق میوندوال داخل شد و من در عقب دروازه بودم که کسی نیاید. بعد از چند لحظه گفت و گو، صدای لت و کوب بلند شد. میوندوال فریاد میزد و صمد ازهر اورا دشنام میداد و هم با لگد میزد. تا اینکه دیگر صدای میوندوال خاموش شد. لحظۀ بعد ازهر از اتاق خارج شد. ما به وزارت (دا خله) آ مدیم. (ازهر) به من گفت، از آمدنم به اینجا به کس چیزی نگویی. فردای آن در اخبار نشر کردند که میوندوال خودکشی کرده است.
پسرم به من گفت " پدر این مسأله بسیار مهم و بسیار محرم است. به کسی چیزی نگویی که به من نقص میرسد."
من به ملک وعده دادم که اصلا ًبه کس چیزی نمی کویم . زیرا گفتن آن سودی ندارد وشایدخطر ها درقبال داشته باشد.
من از ملک خواهش کردم که پسر خود را نزد من بیاورد. فردای آن ملک وپسرش نزد من آمدند. من جریان را دوباره از پسرش پرسیدم. او اولا ً بسیار وارخطا وسراسیمه شد. من برایش اطمینان دادم که اصلا ًازین موضوع به کس نخواهم گفت. پسر رو به طرف پدر کرده ، پدرش هم به وی گفت تا جریان را به من توضیح دهد. وی همان جریانی را که به پدرش گفته بود، دوباره تکرار کرد."
جناب قاضی از قول ملک قریۀ گلکاری، که تیکه دارهم بوده (ولذا همراز والی صاحب بود )، روایت بالا را به خورد خواننده میدهد. وی همانند مفتریان دگری که مرگ میوندوال را قتل ومرا قاتل ایشان قلمداد میکند، خوب میداند که این ادعایش حقیقت ندارد. اما به دلیل انتساب من به پرچم (در حالیکه من خودم خودرا پیوسته عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بعدا ً حزب وطن، دانسته ام) و براساس پرچم دشمنی، هی دلیل می تراشد، قرینه می سازد و بر سبک سازمان های استخباراتی دوسیه ایجاد میکند. والی صاحب با استفاده از تجاربی که درقرینه سازی برای محکومیت "رعایای" بی گناه درساحۀ ولایتش به منظورنقدو جنس اندوزی، درهمکاری متقابل با ملکان محلی و تیکه داران ؛ و در دوسیه سازی های سیاسی برای محکومیت انسان های شریف و مبارز، بخاطر به دست آوردن مقام و اعتبار، در همگرایی با سیاست بازان حیله گر؛ ید طولا دارد. به خاطری که وی در ادعانامۀ شماره 1(مربوط به سال 1993) اباطیل متعدد بیشتری را به پیش کشیده بود، به همین جهت بر رسی و رد ادعاهای مضحک و بی بنیادش را از همان جا آغاز و ادعانامۀ شماره 2 (مربوط به سال 2010) را با آن در مقایسه قرار داده تناقض گویی هایش را در عین حکایت جعلی به نظاره می نشینیم و بر رسوائیش تأمل می کنیم:
به بخش هایی ازین ادعانامه توجه نمائید:
جناب قاضی می فرماید: " رئیس جمهور بروز اول بعد از پیروزی کودتا مرحوم جنرال خان محمد خان مشهور به مرستیال را که از شخصیت های برجسته و ممتاز اردوی کشور بودند و با رئیس جمهورسابقۀ نیکو داشتند بوزارت دفاع توظیف نمود. خان محمد خان امور وزارت دفاع را با درایت و کفایتی که داشتند به سرعت انجام می دادند. طرز اجراآت ایشان چون به مصاق حزب پرچم سازگار نبود، حراس و اندیشه بدل پرچمی ها خلق شد و درک نمودند که با موجودیت وی فعالیت های حزبی و تسلط شان بر اردو موانعی ایجاد می نماید مقاصد کمونیست شاان براورده نخواهد شد. رئیس جمهور را وادار ساختند تا عصر همان روز خان محمد خان را از وزارت دفاع برکنار نموده و عوض وی شخص دیگری را به وزارت دفاع معرفی نمود." (این نظراز جانب مهرین بدون ذکرمأخذ اقتباس شده است)
در مورد شخصیت برجسته و ممتاز خان محمد خان و سابقۀ نیکوی شان با داؤدخان، با ایشان موافقت دارم. اما در بقیه موارد جناب شان را در تناقض گویی و تصورات من دراوردی آغشته می یابم. تا جایی که در همان زمان از زبان اعضای کمیته مرکزی داؤدخان شنیده بودم و دکتور شرق و ضیاء مجید هم نگاشته اند ، جناب مرستیال خودسرانه به اشغال کرسی وزارت دفاع پرداخته بود و داؤدخان به مجرد مطلع شدن ازان اورا به ترک وزارت دفاع امر نموده بود. (بعضی را تصور بران است که خان محمدخان خودرا آنقدر به داؤدخان نزدیک فکر می کرد که به خود حق داده بود از امور وزارت دفاع وارسی نماید. ولی خودخواهی داؤدخان را فراموش کرده بود، و فراموش کرده بود داؤدخان ازان یاران قدیم، که در دوران خانه نشینی اش اورا ترک گفته بودند، گلایه دارد.)
خواه آن سخنان فایق درست باشد که گویا مرستیال از محضر داؤدخان برخاسته به وزارت دفاع رفته بود، یا سخنان دکتور شرق و ضیاء مجید، در هر حال اگر او مطابق نوشتۀ قاضی در عصر همان روز، و یا مطابق به نوشتۀ آقای مجید در قبل از ظهر همان روز، برکنار گردیده بود؛ درین صورت نه آن ادعا که "امور وزارت دفاع را با درایت و کفایتی که داشتند به سرعت انجام می دادند" ونه این ادعا که "طرز اجراآت ایشان چون به مصاق حزب پرچم سازگار نبود، حراس و اندیشه بدل پرچمی ها خلق شد و درک نمودند که با موجودیت وی فعالیت های حزبی و تسلط بر اردو موانعی ایجاد می نماید مقاصد کمونیست شان برآورده نخواهد شد. رئیس جمهور را واد ار ساختند تا عصر همان روز خان محمد خان را از وزارت دفاع برکنار نموده و عوض وی شخص دیگری را به وزارت دفاع معرفی نمود." صدق داشته می تواند. زیرا در چنین مدت کوتاه چند ساعته نه سرعت انجام امور احساس شده می تواند، و نه آن طرز اجراآت – که هنوز معلومش نیست – در دل پرچم حراس(؟) افگنده می تواند. جناب قاضی مماثل ِ مدعیان دیگر، روشن نه می سازد که این پرچمی ها دران مرحله کی ها بودند؟! درین شکی نیست که در کودتای داؤدخان افسرانی اشتراک داشتند که پسانها به پرچم رو آوردند، اما در مرحلۀ اجرای کودتا، به استثنای فیض محمد ، که بدون داشتن تائید سازمانی،خودسرانه دران اشتراک ورزیده بود، هیچ افسری مربوط به پرچم اشتراک نداشته است.
جناب قاضی در پاراگراف بعدی می نویسد:" قرار معلوم رئیس جمهور از جناب میوندوال تقاضای همکاری نمود، اوشان هم توافق نشان دادند. پرچمی ها که موجودیت شخصیت های پرقدرت از نگاه علم و دانش و تجارب طولانی در امور کشور را که غیر حزبی می بودند تحمل کرده نه میتوانستند، ازان رو تقاضای رئیس جمهور از محترم میوندوال اندیشه و حراثی (؟) به پرچمی ها بوجود آورد و از همان لحظه به فکر توطئه و دسیسه افتیدند. ..."
آقای نصیر مهرین با نقل قول از مصطفی رسولی در بخش سوم "کودتای نام نهاد میوندوال" حکایت متناقضی را از زبان خود میوندوال نوشته است : " من وقتی به کابل آمدم از رئیس دولت سردار داؤودخان وقت ملاقات گرفتم، زمانی به نزدش رفتم، داؤود خان بدون ارتباط موضوع به من گفت که بعضا ً انسان هایی نزد من می آیند که می خواهم رویشان را بخورم ."
در حالی که بر صحت این حکایت قبلا ً ناباوریم را ابراز داشته ام، اضافه میکنم حتی اگر بپذیریم که داؤد تقاضای همکاری و یا وعدۀ دادن مقامی را برای میوندوال نموده هم باشد، برای پرچم که مطابق به نوشتۀ آقای کشتمند گاهی هم در صدد به دست آوردن مقامات عالیۀ دولتی نبود (12) و جز مرحوم فیض محمد که افسر پایان رتبه بود و به ابتکار خودش با کودتاچیان پیوسته بود، کدام مقام حزبی پرچم در اهرم قدرت نیز قرار نداشت؛ هراس از دست دادن آن، مطرح شده نمی تواند.
بعضی ادعا می کنند که داؤدخان در نظر داشت میوندوال را به حیث سفیر در واشنگتن تعیین نماید. اگر درست باشد، به معنی دور ساختن او از سیاست فعال در داخل کشور بوده باز هم برای کسی خطری ایجاد کرده نمی توانست. خودِ این تصوراتِ توطئه و دسیسه، زادۀ افکار و تصورات توطئه زا می باشند. اما اگر سوء نظری از جانب داؤدخان نسبت به میوندوال وجود داشته بوده باشد نه به دلیل احساس خطر کذایی پرچمی های تصوری دور و بر داؤدخان، بلکه بنا به سابقۀ آن دو، و پلان های آن دو بوده می تواند.
جناب قاضی چنین ادامه می دهد:" کمونیست ها به خوبی می دانستند که احساس وطن دوستی و روشن بینی جناب میوندوال و خان محمد خان دگرجنرال عبدالرزاق خان قوماندان هوایی جریانات روزمره و فعالیت های کمونیست ها را که به هیچ وجه به نفع کشور نبود، درک می نمود و خاموش نه نشسته موانعی و درد سری در راه پیشبرد مقاصد شان از طریق رساندن فعالیت های ضد منافع ملی برشخص رئیس جمهور توهید[؟] خواهد نمود. احتمالاً گاهی مجالس ترتیب می نمودند که چطور بتوانند محمد داؤدخان را از عواقب این وضع ملتفت سازند. طبعی است که جناب میوندوال ، خان محمدخان، عبدالرزاق خان و همه شخصیت های دانشمند، مجرب و آگاه کشور که در زدوبند با پرچمی ها و خلقی ها و کودتاچیان نبودند جداً تحت تعقیب دستگاه جاسوسی حکومت قرار داشتند. و از جانب دیگر پرچمی ها راهای رسیدن به رئیس جمهور را بکلی بسته و در اختیار خود داشتند که هیچ کس حتی نزدیک ترین دوستان رئیس جمهورربدون سلسلۀ ایشان بوی رسیده نمی توانستند. درین مورد مثال هازنده و شواهد عینی موجود است.
قبل ازآنکه جناب میوندوال و رفقایش عرایض خودرا بداؤد خان برسانند، بنام توطئه کودتا گرفتار و تا آخرین دقایق حیات شان نتوانستند به داؤدخان برسند و علت توطئه را توضیح دهند. ورنه این مطلب را همه مردم افغانستان به نیکویی می دانند نه کودتایی در کاری و نه چنین اندیشه."
با آنکه برداشت دقیق از ادبیات خاص جناب والی صاحب مشکل است ، آنچه را من توانسته ام ازان به دست آورم، به بحث می گیرم:
این بار آقای قاضی با بکار برد کلمۀ " احتمالاً " که همردیف همان "قرار معلوم ها" و دیگر قرینه سازی های شان است، فهمیده یا نافهمیده برضد میوندوال، خان محمدخان و عبدالرزاق خان ادای شهادت می دهد. به گمانه زنی وی، اشخاص مذکور" گاهی مجالسی ترتیب می نمودند" اما گویا نه به منظور طرح کودتا، بلکه به منظور رهیابی اینکه "چطور داؤدخان را ازعواقب وضع ملتفت سازند".
این استدلال آقای قاضی که چون شخصیت های مذکور در زدوبند با پرچمی ها و خلقی ها و کودتاچیان نبودند، جداً تحت تعقیب دستگاه جاسوسی حکومت قرار داشتند، یک استدلال خاص جناب ایشان بوده و بدین معنی است که تمام کسانی که دران زدوبند نبودند تحت تعقیب قرار داشته اند؛ که البته درست نیست. اما اگر گفته شود که آن رژیم نوپا، چهارچشمه نگران اوضاع بوده و شاید هیچ کسی را از نظارت خود دور نمی داشت شاید تا حدی درست باشد. در مورد اینکه "پرچمی ها راهای رسیدن به رئیس جمهور را بکلی بسته و در اختیار خود داشتند ..." بازهم گفته نه میتواند که کدام پرچمی در دفتر یا مقامی قرار داشت که رسیدن به رئیس جمهور را تنظیم یا مانع شده می توانست؟!
اکنون توجه فرمائید به برشماری دلایل قاضی علیه این جانب:
دلیل اولش این است که " شهادت جناب میوندوال را مردم افغانستان توسط آغای عبدالصمد ازهر وانمود می سازند. درادامه می نویسد:" دلیل عمده نزد مردم قتل وی متصل بعد از اعترافات مختصر اجباری صورت گرفته است."
جناب قاضی ! کدام مردم افغانستان چنین قضاوت داشته اند؟ - آیا همین چند سیاست باز قلم بدست که در طول سال ها کوشیده اند اتهامات ناروا را پخش و در اذهان رسوخ دهند، مردم افغانستان اند؟ استنباط من ازشما که نام تان قاضی و وظیفۀ تان ولایت بوده این است که یقیناً با همین نوع فهم تان از مسائل حقوقی، اهالی بیگناه ولایت تحت حکم تان را با استدلال مشابه، مورد اتهام، قضاوت و محکومیت قرارداده خواهید بود.
وی دلیل عمدۀ این ادعا را "قتل وی بعد از اعترافات مختصر اجباری" وانمود می سازد. اگر صرفا ً همین جملۀ اورا به تحلیل گیریم، آن را از منطق سلیم به دور می یابیم:
اولا ً- به جای اصطلاح "مرگ" پیش از پیش اصطلاح "قتل" را به کار برده است.
دوم – از کجا دانست که اعتراف اجباری بود؟
سوم – چرا مرگی که بعد از اعتراف اتفاق افتاده، حتما ًباید قتل بوده باشد؟
دلیل دومش صلاحیت درجه دوم من بعد از وزیر وقوماندان ( باید درجه سوم می گفت) و برتری من از نگاه دانش و تجربه نسبت به آن دو، خوانده می شود و همین را سبب آن میداند که " در جمع قضایای مهم سیاسی، خاصتاً در قضیۀ اتهام کودتای جناب میوندوال آغای ازهر بحیث رئیس هیئت بود و احدی از اعضای هیئت و شخص دیگر حق پرسش یا بازدید را بدون اجازه وی از محبوسین نداشت". این جمع( شاید مقصد شان جمیع بوده باشد) قضایای سیاسی کدام ها بوده می توانند که ازهر در رأس قرار داشته است؟ اما پرسش وبازدید از محبوسین ، قصداً باهم آمیخته شده اند. یقیناً پرسش و بازدید در محل تحقیق که عبارت از دفتر رسمی در وزارت داخله میباشد بدون موجودیت هیأت تحقیق صورت نه می پذیرد و رئیس هیأت تحقیق جریان تحقیق را رهنمایی می نماید. اما خارج از محل تحقیق یعنی در محبس یا احتمالا ًدر شفاخانه ، هیأت تحقیق یا رئیس آن ، نه صلاحیت و نه مکلفیتی دارند.
در ادامۀ استدلال چنین پیش میرود:" چنانچه خودش صریحاً می نویسد که هیئت تحقیق را رهبری و هدایت می داد. پس قتل جناب میوندوال چون در اثنای تحقیق صورت گرفته است، از نظر آغای عبدالصمد ازهر پوشیده نیست." باز هم استدلال و استنتاج قاضیانه! این قابل فهم است که رئیس هیأت، تحقیق را رهبری می کند، اما این قاضی ما از کجا باز مکاشفه فرمود که قتل میوندوال در اثنای تحقیق صورت گرفته است؟ تا بعد ازان ازهر را بچسپیم که قاتلش را بنمایاند.
دلیل سومش این است که چون ازهر نوشته است " من تا کنون دقیقاً نه میدانم که آیا این حادثه واقعاً انتحار بود یا قتل" این توضیح قضیه را بدون شک از انتحار به قتل می کشاند."
به ! به ! چه استدلالی؟! اگر کسی بگوید او متیقن نیست که حادثه قتل بوده یا انتحار، در قضاوت والی صاحب که قاضی هم می باشد مدلل می شود که قضیه، قتل بوده و در جریان تحقیق به وقوع پیوسته است. به این هم بسنده نه کرده این تردد یا عدم یقین رئیس هیأت تحقیق را اعتراف ضمنی به قتل میوندوال می داند. درینجا آقای قاضی به یک کارآگاه استنطاق مبدل می شود و حکم میکند که:" از نگاه اصول استنطاق چنین نتیجه گیری میشود که آغای عبدالصمد ازهربصورت دقیق می داند که قاتل جناب میوندوال کی بود و به چه ترتیب قتل صورت گرفته است. ازآن رو از آغای صمد ازهر تقاضا می شود تا وجدان خود را از عذاب ابدی راحت نموده بفرمایند که قاتل حقیقی جناب میوندوال اگر خودش نیست پس کی است. قضیه را برملا نماید."
جناب قاضی از همان یک جمله ،که عدم یقینم در دو احتمال قتل و انتحار دران بیان شده است، از مقام یک والی، قاضی و کارآگاه استنطاق ، چه استنتاج های گسترده ای کرده اند!!! وای به حال این وطن و این مردم که نخبه گان دولتی شان در سطح والی با چنین منطقی، قضاوت یا حکم روایی کرده اند.
دلیل چهارم آقای قاضی را بنگرید:
" آغای ازهر گفته است که میوندوال قبل از سوال هیئت اعتراف مختصر به کودتا نمود و هم بعداً در برابر سوال هیئت اعترافات خود را نوشته. قاعدتاً تا از متهم سوال نشود جواب مفهومی ندارد، وقتا که اعتراف در بین آمد ضرورت به سوال نمی شود"
آ قای قاضی باز هم روی همان "اصول استنطاق" والاشانی(13) ، اعتراف بدون سوال را بی مفهوم میداند و زمانی که اعتراف صورت گرفت سوال های بعدی را غیر ضروری می داند. اگر به تفاصیل قبلی همان نوشتۀ من که وی بران استناد کرده است، مراجعه نماید، آن وضعی که دران آقای میوندوال بدون سوال اعترافی نوشت، کاملاً توضیح شده است. اعتراف به هیچ وجه ضرورت ادامۀ تحقیق را آنطوری که اصول استنطاق جناب قاضی حکم میکند، نه تنها نفی نه میکند بلکه بالعکس به خاطر روشن ساختن تمام جوانب قضیه ، به شمول صحت و سقم خود اعتراف، ادامۀ تحقیق ( نه صرفاً استنطاق)، ضروری می باشد.
در ادامه، آقای قاضی تردد و تعجب خودرا ازین که" یک شخص عالم بدین اسلام و آگاه از اینکه انتحار(قتل نفس) در دین اسلام گناه کبیره بوده و عامل آن هیچ گاه بخشوده نمی شود و جنازه او روا نیست، چطور با فهم همه خطرات اخروی دست به انتحار می زند؟ " ابراز می نماید. ( این نظریه از طرف آقای مهرین، بدون ذکر مأخذ اقتباس شده است)
درین مورد با ایشان هم نظر استم که این عمل آقای میوندوال کار درستی نبود. ایشان بایست بر اعصاب خود مسلط می شدند ودر صورتی که نتایج تحقیق ایشان را برائت نه می داد و مورد قناعت شان نه می بود، با درایت و فصاحتی که داشتند، در محکمه از خود دفاع می کردند.
اما آقای قاضی به خاطری که به همین استدلال روبرو نشود، پیش از پیش استنتاج آتی را به پیش کشیده است: "اصل مسئله این است قسمی که آغای عبدالصمد ازهر خود از شخصیت بین المللی آغای میوندوال در نوشته خود متذکر شده و محاکمه اورا موضوع ساده فکر نمی کرد و به نیکویی می دانست استادن میوندوال به پای میز محاکمه با فصاحت و بلاغتی که داشت این توطئه را برملا می کرد و با بر ملا شدن آن افتضاح و رسوایی را بدار و دسته پرچمی ها که خودش هم از شخصیت های بزرگ و به اصطلاح خودش از مهره های کدر پرچم بود به بار خواهد آورد. پس مصلحت دیدند که قبل از تکمیل تحقیقات از بین برده شود و قتل اورا ناجوان مردان به پای مقتول بیچاره انتحار نشر کردند که چقدر مفتضح و شرم آور است." (این نظریه از طرف آقای مهرین، بدون ذکر مأخذ اقتباس شده است)
جناب قاضی و والی ما، با توسل به همان "اصول استنطاق" من دراوردش، و با همان تصمیم قبلی محکومیت "پرچم" و ازهر،که منسوب به آن است، اما هیچگاه ادعا نکرده که از مهره های کدر پرچم بوده، خیلی سبکسرانه نتیجه گیری بالا را به خورد خواننده می دهد. گذشتۀ تاریخ افغانستان نمایشگرآنست که فرمان روایان این کشور، وقتی تصمیم به نابودی مخالفین می گرفتند، به هیچ اصول حقوقی واخلاقی پابند نبودند. آنها انسان ها را بدون تحقیق در بند یا درسیه چالها می پوسانیدند، به دهن توپ می بستند یا به اصطلاح چانماری میکردند. داؤد خان هم از همان قماش و پیرو صدراعظم کبیر(؟) محمد هاشم خان بود. مثال های زیادی از اجحاف دوران صدارتش وجود دارد. اگر داؤد خان تصمیم به نابودی میوندوال می داشت ، می توانست اورا مانند گذشته بدون محاکمه از بین ببرد یا مادام العمر در بند نگه دارد، و اگر میخواست تمثیل قانونیت نماید باز هم می توانست در محکمه حکم اعدامش را صادر نماید. این ادعا که میوندوال شاید در محکمه بر بطلان تحقیق استدلال می کرد، در مورد خان محمد خان و بقیه متهمین هم صدق میکند. چرا آنها چنین نکردند؟ تمام این متهمین در قضیۀ واحد درگیر بودند. اگر در حالت زنده بودن میوندوال ، محاکمه توجه جهان را جلب می کرد ، با مرگ ایشان نه تنها از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه بر آن افزوده هم گشت. با آنهم دیدیم که بر یک عده حکم اعدام صادر شد و آنها هیچ دفاعی کرده نتوانستند ویا مجال آنرا نه داشتند.
دلیل پنجم جناب قاضی همان دو داستان متناقض ملک و پسرش است که در آغاز به حلاجی گرفته شد.
– پسر ملک در شهادت شماره 2 حاضرباش من است، در حالی که من هیچ گاه حاضرباشی نداشته ام؛ ودر شهادت شماره 1 همکار هیأت تحقیق بوده وظیفۀ بردن و آوردن محبوسین سیاسی را عهده دار، واکثراًدرتحقیقات ها هم می بود، که درین صورت او حاضرباش من بوده نمی توانست.
- ملک قریه درشهادت شماره 2 از قریۀ گلکاری است. درحالیکه در شهادت شماره 1 از قول پسرش باید از قریۀ عمرزائی باشد که مرا هم از قریۀ عمرزائی شان معرفی نموده است. در حالی که من نه ازقریۀ عمرزائی و نه از قریۀ گلکاری می باشم. منطقی به نظر نه میرسد که ملک قریه اهالی قریه اش را – آنهم با آن سرشناسی که ازش حکایت میکنند – نه شناسد. این جاعل ِحکایت (آقای قاضی) است که تصورغلطش را ازقریۀ محل سکونت من، در داستان جعل شده اش از زبان ملک، جا بجا کرده است.
- از قول پسر ملک در شهادت شملره1 گفته می شود که :"هیئت تحقیق که رئیس شان رئیس صاحب ارکان از قریۀ عمرزائی مااست از میوندوال و دیگر بندی ها بسیار سخت تحقیق میکند، لت و کوب و قین و فانه و دیگر قسم شکنجه ها به بندی ها می دهد..." در حالی که من صرفا ً مؤظف تحقیق میوندوال بودم نه از متهمین دیگر، و با جسارت اخلاقی و صفای وجدان ادعا میکنم که من اصلاً از قماش خشونت و شکنجه، که برای کرکترجناب والی صاحب باورکردنش مشکل است، نیستم. من صحت و عادلانه بودن تحقیق متهمین دگر را تضمین نموده نمی توانم ولی تا جایی که به هیأت تحقیق میوندوال ارتباط میگیرد، این هیأت رویۀ نهایت شریفانه و احترام کارانه در برابر ایشان داشته است، که باز هم باور کردنش برای آقای قاضی و"مدعیان تاریخ پژوهی" دشوار است.
- درادعای شماره 1 گفته می شود:" خان محمد خان را عبدالصمدازهر کور کرد". اما درادعای شماره 2 این ادعا حذف شده است. دلیل آن جُز این بوده نه میتواند که آقای قاضی ملتفت شده است که این دروغ شاخدار ازطرف هیچ کسی تائید نه شده است.
- در ادعای شماره 1 گفته می شود:" میوندوال را بزیر لت و کوب و قین و فانه وشکنجه به قتل رساند بعدازانکه کشته شد خودشان اورا با کمربند کوت خوابش در کلکین کشال کردند". وی پسانتر در همین مقال در شماره دوم دلایل اقامۀ اتهام نیز، با این جمله اش:" قتل جناب میوندوال چون در اثنای تحقیق صورت گرفته است، از نظر آغای عبدالصمد ازهر پوشیده نیست." قتل را در اثنای تحقیق ( در وزارت داخله) دانسته است.
اما در ادعای شماره 2 چنین آمده است: " تیکه دار گفت:" پسرم گفت که یک شب صمد ازهر مرا با خود به محبس دهمزنگ برد. او(ازهر) به اتاق میوندوال داخل شد و من در عقب دروازه بودم که کسی نیاید. بعد از چند لحظه گفت و گو، صدای لت و کوب بلند شد. میوندوال فریاد میزد و صمد ازهر اورا دشنام میداد و هم با لگد میزد. تا اینکه دیگر صدای میوندوال خاموش شد. لحظۀ بعد ازهر از اتاق خارج شد. ما به وزارت (داخله) آمدیم. (ازهر) به من گفت، از آمدنم به اینجا به کس چیزی نگویی. فردای آن در اخبار نشر کردند که میوندوال خودکشی کرده است."
در ادعای شماره 1 حادثۀ قتل در اثنای تحقیق ادعا گردیده، که نتیجتا ًمحل قتل ادعا شده به وضاحت وزارت داخله نمایانده شده است. اما برای آنکه جناب قاضی در شرح چگونه گی انتقال جسد از وزارت داخله تا محبس و بعد کشال کردن آن در کلکین (یا در روایت متفاوتش، در چپرکت)، با مشکل مواجه می شد، وهم بخاطر آنکه موضوع را چرب تر و موثق تر جلوه داده باشد، بدون آنکه متوجه شده باشد که با تضادگوئی ها و افترا پراگنی هاچلوصاف خودش از آب می براید، داستان مضحکی را در ادعائیۀ شماره 2 رقم زده است. ببینید:
پسر ملک که در ادعای شماره 1 از همکاران تحقیقات و همچنان مؤظف انتقال محبوسین بود. در ادعای شماره 2 یکباره گی در جامۀ حاضرباش و شخص مورد اعتماد من درمیاید، با من به محبس میرود، بدون آنکه کس خبر شود نزد میوندوال (که منطقاً دران مرحلۀ تحقیق، اتاق شان مقفول و دارای نگهبان بوده) میرویم، اورا درعقب دروازه گذاشته به داخل میروم، تحت لت و کوب میوندوال را میکشم، از اتاق خارج می شوم ، به او توصیه میکنم از آمدن من به آنجا به کس چیزی نگوید،با هم از محبس خارج می شویم،بازهم کسی مارا نه می بیند و با هم به وزارت داخله میرویم . یعنی من صرفاً به منظور کشتن، تنها و دزدانه به محبس رفته بودم و باچشم بندیی که داشتم هیچ یک ازدربانان وپهره داران دروازۀ عمومی، دهلیزها و اتاق ها، تا مؤظفین ومدیر محبس هیچ کس خبر نه شده بودند. به تعقیب آن حتما ً جن ها را به آنجا فرستاده بودم تا اورا حلق آویز کنند. آیااین عین همان ادعایی نیست که آقای داؤد ملکیاردر مصاحبه با عیسی نورزاد، پرسیده بود و در بخش هشتم نوشتۀ آقای مهرین نیزبر آن اتکا شده است. (14)
من اصلاً با محبس نه سروکاری داشتم و نه وقتش را داشتم. این به هرجایی سرزدن، شوق نمایش حضور ووجود چند کودتاچی از خو راضی بود نه از من.
- اما در مورد " شکنجه ها و قصابی ها در زیرخانه های وزارت داخله" قابل توضیح می دانم که چنین بکار برد زیرخانه های مؤسسات مختلف، تنها و تنها در زمان قدرت حفیظ الله امین و دوران قدرت "مجاهدین" و جنگ های میان تنظیمی،صحت داشته میتواند، نه دردوره های دیگر. علاوتا ً همان طوری که قبلا ً نوشته ام، وزارت داخله فاقد چیزی به مفهوم زیرخانه بود.
آقای قاضی در ادعانامۀ شماره 1 با این دلایل پنجگانه بسنده نکرده در ادامه می فرماید:" اما برعکس آغای عبدالصمد ازهر در مقاله خود بنام رد جعلیات نوشته اند که " من از تکلیف صحی آغای میوندوال آگاهی داشتم می ترسیدم کوچکترین آزرده گی شان منجر به کدام حمله قلبی نشود. به همین علت به هیأت توصیه کردم با ادب و با ملاحظه باشند و حتی با صدای بلند همراه شان صحبت نکنند." این گقتار آغای ازهر مایه تعجب است. چه میوندوال به قول و مفکوره آغای ازهر و نظام بر سر اقتداری که وی مامور عالی رتبه آنست دشمن ایشان شمرده می شود، گویا برای برانداختن نظام دست به کودتا زده بود در هیچ یک نظام وحتی رژیم های دموکراسی دنیا هم با چنین اشخاص چنان لطفی که آغای ازهر متذکر شده اند با دشمنان نظام بر سر قدرت ابداً نمی شود، چه رسد به نظام دکتاتوری یی که کمونیست ها بران مسلط بودند." (این نظریه از جانب آقای مهرین بدون ذکر مأخذ اقتباس شده است)
آقای قاضی جهان را در آئینۀ خودش می بیند. ذهنیت والیانه و قاضیانۀ اش چنان زهرآلود است که اصلاً تصور این که در جهان نه تنها انسان های شریف وجود دارند بلکه اصولاً هر انسانی باید شریف باشد ، برایش ناممکن است.
آقای قاضی ! اگر شما واقعاً به این پندار استید که در هیچ نظام و حتی رژیم های دموکراسی دنیا هم با چنین اشخاص چنان لطفی که آغای ازهر متذکر شده اند، با دشمنان نظام سرقدرت،صورت نمی گیرد، پس اینهمه سروصدا به راه انداختن برای چیست؟!
متأسفانه شما درست نمی گویید.
اولا-ً اصل مسلم قبول شده ، بی طرفی پولیس و تمام ارگان های تطبیق قانون در برابر متهمین می باشد و در تمام دنیا این اصل بصورت گسترده و پیوسته مورد عمل قرار دارد.
ثانیاً – هرگاه شخصی یا رژیمی ازین اصل تخطی می نماید، خاطئ دانسته شده، سزاوار مؤیدۀ جزائی می باشد.
من با این نقطه توافق دارم که متأسفانه در رژیم هایی که خود را سردمدار دموکراسی هم می دانند، چنین تخطی ها به وفرت وجود دارند که تخطی و جرم شناخته شده تمام دنیا آن را محکوم میکند. اما نمی توان با دست آویز قرار دادن آن، هر تحقیقی و هر مستنطقی را در عین ردیف قرار داد. اصدار چنین حکم عامی به معنی محکومیت هر نوع تحقیقی در سراسر جهان و انکارمطلق از امکان موجودیت انسان های خوب و واقع بین نیز می باشد.
هیچ کس انکار ورزیده نه میتواند که از قدیم الزمان، دستگاه کوتوالی و پولیس و همچنان دستگاه قضایی ما به مثابۀ اجزائی از نظام ها و رژیم های فاسد، همواره فاسد و ضد مردمی بوده اند. اما هیچ کس این را هم انکار ورزیده نمی تواند که درنتیجۀ تکامل تمام جهات جامعه و دولت داری، درهمین دستگاه ها و از جمله در میان پولیس، که به تد ریج از تعلیم و تربیۀ مسلکی و فنی و امکانات تخنیکی بهره مند و با علوم مدرن و دانش حقوقی مجهز گردیده اند، انسان های با فهم با وجدان وجود داشته و دارند که چشم پوشی ازان حق ناشناسی ظالمانه خواهد بود.
اما این نظر آقای قاضی که " 14سال مظالم و فجایع کمونیست ها بر مردم افغانستان روا داشته شد"، چه ارتباطی با گذشته، با حادثۀ کودتای میوندوال داشته می تواند؟ ده در کجا، درخت ها در کجا؟؟ اگر پسانتر در زمان به اصطلاح آقای قاضی "کمونیست ها" مظالم و فجایعی ارتکاب گردیده باشند، آدم های مشخصی مسئولیت آن را بر دوش خواهند داشت، نه همه کسان مربوط به آن رژیم. در غیر آن در هر زمانی و در هر رژیمی، منجمله در رژیم هایی که آقای قاضی به آنها منسوب بود ( به شمول رژیم داؤدخان)، جنایت، خیانت و بدکاری وجود داشته و با صدور حکم عام محکومیت، دامن آقای قاضی نیز سفید مانده نمی تواند. جنایت جنایت است، در هر زمان و در هر رژیمی که ارتکاب گردیده، قابل بازخواست می باشد.
جناب قاضی در پاراگراف بعدی، معلومات می دهد که آقای میوندوال مریضی قلبی نداشته اند اما دوبار عملیات روده را گذشتانده اند.
این که جناب ایشان مصاب به تکلیف روده بوده باشند یا کدام مریضی دیگر، موضوع را تغییر نه میدهد. من هم ادعا نه کرده ام که ایشان تکلیف قلبی داشته اند. امراض دیگر نیز آدم را ضعیف و آسیب پذیر ساخته صدمۀ ناگهانی روحی-عصبی میتواند منجر به تکالیف دیگر، منجمله حملۀ قلبی گردد.
جناب قاضی نوشتۀ شان را با تجدید اتهامات و ادعای افغانیت و مسلمانی ، به پایان برده اند، که بازهم به افترا گرائیده اند.
نوشتۀ آقای عبدالقادر قاضی را از جمله نوشته های پشتیبانی از آقای اختر،به خاطری برای تحلیل و ارزیابی گزیدم که جنابش شخصیت با تشخص، مامور عالی رتبه و والی در رژیم های شاهی و جمهوری بوده و پسوند "قاضی" نیز بر حرمتش می افزاید. حرف ها و استدلالش با وزنه تلقی شده در سمت دهی " پژوهشگران " و " تاریخ نویسان " تأثیر بسزایی داشته و بدون ذکر مأخذ طرف استفادۀ آنها قرار گرفته است. چناچه آقای مهرین ازان با گسترده گی تام بهره برده و با تأسف به مأخذ آن هیچ اشاره ای نه نموده است.
هرگاه با دقت ودرایت به نوشتۀ جناب قاضی وکسان دیگری که قلم به دست گرفته درین ارتباط مقاله نوشته و همچنان کسانی که به اصطلاح تاریخ نوشته اند توجه شود، همه محرک ها و اهداف شخصی یا گروهی سیاسی داشته اند. این محرک ها و اهداف را می توان چنین خلاصه نمود:
- انتساب سازمانی یا فامیلی این مدعیان با متهمین کودتا.
- پرچم دشمنی و مقابلۀ تبلیغاتی علیه محبوبیت حزب وطن(سابقاً حزب دموکراتیک خلق افغانستان) و رهبر اخیر آن دکتور نجیب الله.
- برائت ذمه خود شان از همکاری با دولت ِ داؤد، یا دولت به اصطلاح خود شان" کمونیستی" و یا هردو.
- انحراف توجه عامه از جنایاتی که بعد از تسلیمی قدرت به "مجاهدین"، تا به امروز ادامه دارد.
- انحراف توجه عامه ازپشتیبانی ها وهمکاری های شماری از قلم به دستان از فعالیت های تروریستی و تخریبی نیروهای سیاه عقبگرای ضد ترقی و ضد دموکراسی، که تحت پوشش جهاد، در تبانی با دشمنان کشور؛ میهن و مردم مارا از هست و بود ساقط نمودند.
- تکاپوی یافتن جای پایی برای خود شان در میان حلقات سیاسی- مافیایی مسلط و در پیشگاه جلوداران بیرونی اوضاع افغانستان.
- کمایی شخصیت کاذب با دشنام دادن و راه انداختن سرو صدای میان تهی.
- پیاده کردن تعهد سازمانی و گروپی.
* * *
قبل از آنکه این بخش را بسته و به نشر بسپارم، بنا بر سفارش دوستی سری به سایت مشعل زدم و نوشتۀ تازۀ مورخ 14 اپریل 2011 محترم نبی عظیمی را به خوانش گرفتم. از لطفی که در حق بنده و در مورد نوشتۀ به اصطلاح خود ایشان دامن دراز"خودکشی یا قتل" فرموده اند کمال سپاس دارم.
آنگونه که از نوشتۀ شان بر میآید سوء تفاهمی در زمینه وجود دارد:
جناب عظیمی نوشتهاند که گویا گلایۀ من این بوده که: " چرا نام کسی را که به حیث رئیس هیأت تحقیق درمسأله میوند وال مؤظف شده بود، نگرفتهام"
همان طوری که در لابلای همین نوشتار بارها ازمسئولیت خود به حیث رئیس هیأت تحقیق، متذکر شدهام؛ در سابق نیز از این حقیقت نه انکاری و نه کدام شکایت یا گلایهای داشتهام.
امیدوارم از این هم آزرده خاطر نه گردند اگر عدم توافق خودرا با " اما این که چرا آن شایعات دراردو وسیاست بازتاب یافت، نکته یی است که معمولاً درچنین مواردی که واقعیت قضیه زیاد روشن نباشد، ازسوی برخی از نویسنده گان به کار می رود.مثلاً درمورد قتل روانشاد میر اکبر خیبر دیدیم وخواندیم که گمان زنی ها فراوان بود وهنوز هم هست وبسیاری ازاین شایعات وگمانه زنی ها در کتاب های تاریخ معاصر افغانستان باز تاب یافته اند." ابراز نمایم. به خاطر آنکه جناب شان از فعالین برجستۀ آن زمان و در بیخ و بن تمام قضایا وارد بودند و از تصوربعید است که واقعیت قضیه برایشان روشن نبوده باشد.
مرگ میوندوال با ترور روانشاد میراکبر خیبرتفاوت های ماهوی وجدی دارد. میوندوال در یک اتهام مشخصی بازداشت و تحت تحقیق قرار گرفت، در نتیجۀ شهادت های حضوری و سمعی اعتراف نمود و در محبس دست به خودکشیی زد که از طرف موظفین محبس، شعبات کرمنال تخنیک و طب عدلی تائید گردید. در حالیکه میراکبر خیبر در کنار جادۀ عمومیی توسط ناشناختهای به شهادت رسید و هیچ مرجعی در هیچ زمانی در پی کشف و شناخت مرتکب یا مرتکبین آن جنایت نه برامد.
محترم عظیمی در ادامه نوشته اند:
" درفرجام آرزومندم که جناب ازهر اشتباه بزرگ مرا درمورد نام رئیس هیأت تحقیق مرحوم سردارعبدالولی که از قلم مانده وسهواً نام صمد اظهر نوشته شده است، با بزرگواری خویش ببخشد. وامااگر اشتباه نکرده باشم، این شخص نصرالله نام داشت و یکی ازافسران برجستهء پولیس (سرمامور قوماندانی امنیه کابل ) وازجملهء نزدیکان و معتمدین عبدالقدیر قوماندان عمومی ژاندارم وپولیس (بعد ها وزیر داخله جمهوری افغانستان) بود."
احتمالاً ً آقای عظیمی فراموش نموده باشند، ولی به یاد شان میآورم که رئیس و اعضای هیأت تحقیق سردار ولی توسط خود داؤدخان مرکب از چندتن از افسران اردو، تعیین گردیده بود.
من که آرزو نموده بودم سؤالات همه محترمانی که احتمالاً ً تا کنون در چگونه گی قضیۀ میوندوال
شکوکی داشته بوده باشند، بعد از مطالعۀ این نوشتارحل شده و بر قضاوتهای سابق شان تجدید نظر نمایند، این نوشتۀ جناب عظیمی طلیعه ای است در همان جهتِ آرزو برده شده. با حفظ نظرم در موارد ذکر شده، این پیش قدم شدن جناب ایشان را در شکستاندن تابوی پافشاری بر شکوک یا مواضع اعلان شدۀ قبلی، تحسین برانگیز و شایان سپاس میدانم.
ادامه دارد
15 اپریل2011
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- دکتور عصمت الله امینی " چند سخن در بارۀ محبوسیت و شهادت شهید خان محمد خان "مرستیال" " در شماره 118 مورخ 16.04.2010سایت انترنتی کابل نات.
2- مهرعلی زلال: مصاحبه با ملکیار، کابل نات شماره
3- عتیق الله نایب خیل: " صمد ازهر نا خواسته اعتراف میکند" سایت کابل نات شماره 136 - مورخ 16.01 اعتراف نا خواسته صمد ازهردر شماره137 -01.02. 2011
4-ع کشتمند: خاطرات سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول و دوم، صفحه 254 ؛ چاپ اول 2002 ناشر: نجیب کبیر
5- خلیل الله سکندری: واقعیت های پنهان در ماجراهای عیان، کابل نات شماره137 فبروری2011 م
6- عتیق الله نایب خیل : ضرورت محکمه و نکوهش شکنجه، سایت کابل نات شماره 130 اکتوبر 2010
7- احسان لمر : "علل شهادت میوندوال" ، کابل نات، شماره های 120تاریخ 16.05، 121تاریخ 01.06 و 122 تاریخ 16.06 سال 2010 م
8- سید قاسم رشتیا : خاطرات سیاسی1311 تا 1371 ، مطبعۀ امریکن سپیدی-ویرجینیا- ایالات متحدۀ امریکا. چاپ اول - 1376 – 1997م
9- احمــد شاه کریم علومی ـ پیوست ها به کودتای نام نهاد میوندوال ـ کابل ناتهـ شماره 120 سال ششم ماه می 2010
10- عبدالحمید محتاط : " مسئلۀ میوندوال" سایت کابل نات ، شماره 127 اول سپتامیر2010
11- بادر نظرداشت زمان این ماجرا، که سال 1993 بود ، "مجاهدین" از مدت کوتاهی رویکار آمده، بر سر انحصار قدرت به جان هم افتاده، هست و بود و زنده گی شهریان کابل را به باد فنا داده بودند و دامنۀ آن مصیبت روز تا روز گسترده تر می شد؛ اما ناظرین و مؤیدین قلم به دست دور از صحنه، در اروپا و امریکا، هنوز هم بر آن دست آورد می بالیدند و از بادۀ آن "پیروزی" سرمست بودند. در چنین حالتی تب ضد حزب د خ ا، نیز به اندازه ای بالا گرفته بود که معمولا ًتوأم با هذیان گویی ها بود. دران شرایط مردی سراغ نمی شد که علیه آن هذیان گویی ها قرار بگیرد. خاصتا ًاگر مجبور ساخته شده می شد در مقابل تقاضای کتبی یا شفاهی چیزی بنویسد.
12- سلطان علی کشتمند، همان جا
13- والا شان جلالتمآب القابی بود که برای والیان به کار برده می شد و درمکاتبه به اختصار و ج می نوشتند.
14- " از مصاحبۀ داؤد ملکیار با عیسی نورزاد مدیر محبس دهمزنگ، در بخش پنجم : د.ملکیار- پس، آیا امکان این احتمال میرود که یک وقت بعد از اینکه شما بندیها را داخل محبس ساخته اید ومیوند وال صاحب راهم دیده اید، کسی در بین ساعات چهار تا هشت صبح داخل اطاق او شده ومیوندوال را کشته باشد .آیا امکانش موجود است ؟ "
از نوشتۀ آقای مهرین در بخش هشتم " کودتای نامنهاد میوندوال" : " " ایا نمی شود گفت که از حوالی ساعت 30/4 تا ساعت 30/8 صبح فرد ویا افرادی وارد اتاق میوندوال شده و اورا به قتل رسانیده اند؟"
.