محمدعالم افتخار
(ادامه غمین و دردناک)
مارا به جرم آیینه بودن شکسته اند زیرا به روی رنگ تبسم نکرده ایم
میگویند:
آرزو؛ به جوانان عیب نیست!
صرف نظر آز آنکه درستی این ضرب المثل در روزگار بالفعل ما، خود بی اما و اگر نمی باشد؛ آرزو برای عمرکردگانی مانند من؛ خیلی ها دشوار است که بی مسآله و حتی بدون سرخوردگی باشد.
چنانکه آرزو داشتم یافته ها و انتباهاتِ به نظرم مهم را جسته جسته همگانی سازم که میتوانند در جهت زیستمندی نورمال برای نسل های کودک و نوجوان و جوان و کلانسال و عمرکرده امروز و فردای هموطن و همفرهنگ و همزبان ما دارای سودمندی هایی باشند و بر اعتلای آگاهی های زیستاری مدد محسوسی برجای نهند!
بر عاقلان مبرهن است که دست یابی به چنین آرزو؛ و نوشتن و گفتن از همچو موضوعات بر بساط های ماتم و اشک و ضجه؛ در حالات تشیع جنازه های جوان پسران و جوان دختران غرقه در خون و تکه و پاره شده در انتحار ها و انفجار ها و در جنگ های هموطن کشی و برادرکشی؛ اگر محال نباشد؛ آسان نیز نیست!
آخر؛ این دیگر اگر و مگر ندارد که هر سخن را جایی است و هر نکته را مکانی!
در افزودهِ بخش گذشته عرایضم؛ طی یادداشتی آوردم که هرگاه در انترنیت؛ موضوعاتی علمی و اطلاعاتی در عرصه های گسترده تر و مشخصتر به فارسی جستجو نماییم؛ مقالات و کتاب ها و ویدیو های ناچیزی از افغانستانی ها می یابیم؛ ولی از بیرون مرز؛ خوشبختانه خیلی ها زیاد است؛ در نتیجه «فارسی» که مغرضانه به مناقشه ها کشانیده شده؛ نه در افغانستان که در «خارج» زنده و پرپهنه و بالنده است. شاید بتوان تلقی کرد که به این حساب «زبان خارجی» خواندن فارسی ما را نباید بر آشفته بسازد.
بدون رد چنین تلقی ها؛ صراحت می بخشم که یکی از اهم علت های به ویژه متآخر این وضعیت؛ همانا وجود حال و هوای ددمنشانه جنگ تحمیلی نیم قرنه و گسترش سرسام کننده پرفساد و مافیاسالارانه دو دهه پسین آن میباشد که مملکت را سراسر به عزاخانه و ماتمسرا بدل گردانیده است. به شکلی از اشکال ـ از مرگ و معیوبیت و پریشان روانی تا فرار از خانه و کاشانه ـ انرژی جسمانی و نیروی دماغی اکثریت مطلق فرزندان این آب و خاک؛ به کام دشمنان آین سرزمینِ جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک؛ دود و خاکستر میشود. و تعدادی نه چندان زیاد که با هزاران خون دل خوردن؛ سوادی و دانشی و تخصصی می اندوزند؛ نیز معروض به هزاران دسیسه و توطئه عقیم کننده یا زبون کننده و مزدور کننده... میگردند. فقط استثناءاتی به جایی و بلندایی میرسند ولی در تاریکی قیرگون عمومی به چشمان خسته و بسته عام و عوام نمی آیند.
بنده بنا دارم به حکم و به برکت تجربه؛ از تک و توک همین استثنایی ها بگویم و ارزش ها و مقامات و مدارج شان؛ به هدف اطلاع رسانی؛ به هدف الگو بخشی، به هدف فیض گیری و بهره اندوزی اهل نیاز و احتیاج که نه کم اند و نه بی سرگردانی ها و گمرهی ها...
بنده بنا دارم بگویم که چار و ناچار زندگانی فردی و اجتماعی و ملی؛ همه اش جنگ نیست و در جنگ نبایستی همه اش خاک و دود شود. درد ها و ناتندرستی ها و روان آشفتگی ها را تا که مقدور است؛ بایست چاره کرد؛ انرژی های زیستی را باید بالا برد تا جاییکه حتی جنگ و فلاکت را منکوب و مغلوب ساخت!
ولی... ولی... ولی....
اینگونه نیست که گل کنه سخن را تازه گیر آورده ام، و با این و آن تکر و تصادف؛ شور و شیدایی یافته ام. حتی سالیانی پیش از این؛ حدیت و داد و فریاد من؛ این بود که: ما (به ویژه افغانستانی ها) برای زیستن در عصر مدرن تکامل نیافته ایم!
http://www.ariaye.com/dari16/siasi2/eftekhar4.html
این یعنی اینکه دگرگونی های سرسام آور زیستار ما از حالات و عادات و اطلاعات و روانیات و توارث دوران دهقانی و شبانی؛ طوری اتفاق افتاده و به گونه های مقاومت ناپذیر هم روز تا روز افزایش می یابد که استعداد های جسمی و روانی ما یارای برابری و هماهنگی با آنها را ندارد!
این تضاد و تناقض؛ قریب همه اش آشفته کننده؛ نامتعادل کننده و بیمارکننده است!
باید از همه این موارد مطلع و آگاه شد!
باید از همه این موارد مراقبت و مواظبت کرد!
باید از بیمار کنندگی همه این موارد پیشگیری و «علاج واقعه پیش از وقوع» کرد!
باید در همه این موارد، سرفرصت به تشخیص و دارو و درمان پرداخت!
کما اینکه همه گان این کار ها را میکنند؛ ولی اغلب نابهنگام؛
ولی اغلب ناآگاهانه و فاقد هوشیاری لازم و ممکن؛ با مصارف گزاف، با سرگردانی ها و پریشانی های فراوان خود و عزیزان شان و اغلب با کمترین نتایج و ثمرات....!
بنده بنا دارم در دگرگونی مثبت همین موارد، سهمی بگیرم و با اینهم می ترسم، و دست کم حیا میکنم در ماتمسرا و ماتمکده؛ همچو صدا ها را بلند کنم!
این است که در روز های شوم فاجعه قتال جوان دختران و جوان پسران دانشگاه کابل؛ گنگ و لال شدم و به انفجار اندر ساختن ژورنالیست و روشنگر جوان یما سیاوش بغض را در نفسراهم ترکاند.
از نام آشناترین برنامه ساز روشنی ها؛ شنیدم که یما سیاوشِ ستاره روان؛ اندکی پیش از مرگِ چنان فجیع و هولناکش؛ در صفحه اجتماعی شخصیش؛ نوشته بود:
مارا به جرم آیینه بودن شکسته اند
زیرا به روی رنگ تبسم نکرده ایم
اینجا بروید و این حیرت انگیز ترین اعجاز این قربانی پاک و ناب و جوان این وطن را بنگرید و بشنوید:
https://www.youtube.com/watch?v=3IHW4EIFD0I&feature=youtu.be
به ظاهر ضجه و در واقع پرسش انسانی و تاریخی آتشین پدر سیاوش «محترم محمد داوود سیاوش» هم سخت شنیدنی است:
https://www.youtube.com/watch?v=PPHoPFrUFi0
پس از این مختصر اجازه دهید؛ گفتنی ها را پی گیرم.
من چنانگه عرض کردم سالیانی پیش نوشته بودم :
«ما برای زیستن در عصر مدرن تکامل نیافته ایم!»
کمال بدبختی من خواهد بود اگر هنوز هموطنان نازنین واژه بزرگ و بنیادی «تکامل» را در حد اقل ها در نیافته باشند. چرا که بدون این شاه کلید؛ گشودن دروازه گنج معرفت و شناخت جهان امروز نا میسر است. به همین سادگی!!!
بنده در نوشتار فوقانی که آریایی و سایت های وزین بسیاری از هموطنان آنرا انتشار داده اند و در آرشیف دارند؛ نخست با استخدام داستان یک دختر جوان ایرانی که بالاخره خودش را در برابر «دادگاه» آتش میزند و سپس با روایت درد ها و مشکلات کمر و پا و دیگر اندام های خودم و آنچه در مورد تجربه نموده بودم؛ سعی کرده ام مدخلی بر این حقیقت که عنوان شده است، بگشایم و بر آن نقب بزنم. در ادامه؛ این مدخل چنین فرموله شده است:
(البته عرایض و مقالات بنده به استقامت موضوع چندین بخش متناوب دیگر هم دارد.)
کمر درد؛ تقاص بر دوپا راه رفتن آدمی:
رویهمرفته بسیار شنیده و حتی خوانده بودم که کمر درد ها و متعلقات آن؛ بر تمامی افراد بشر دیر یا زود حادث میشود و این؛ تقاص یا جریمه و جزای آن است که نوع بشر؛ با تمرد بر نوامیس طبیعت؛ عصیانگرانه بر دوپا راه رفتن را پیش گرفته است!
لذا خواست طبیعت است که افراد بشر واپس کپ و کوپ شوند و به "چار غوک" کردن یعنی به چهار دست و پا راه رفتن بپردازند و به اصل خویش برگردند!!
رد قاطع و کامل این مدعیات دست کم در توان اندیشه و قوای منطقی من نبود. حتی می پنداشتم شاید گزیری از تسلیم نباشد. معهذا چیز هایی داشتم تا حد اقل با این مدعیات به لجاج بر خیزند:
1ـ طول عمر و درازای امید به زندگی در زمان ما حتی نسبت به زمان پدران ما بیشتر از دوبرابر شده است و در سطح جهانی به اوسط صد سال پهلو میزند.
2ـ ما به ناگهان از دهقانی و چوپانی و کاسب کاری های به شدت اکتیفِ وابسته به نیروی عضلات؛ پشت میز نشین و کامپیوتر کار و درگیر فعالیت هایی شده ایم که ثقل آنها به دوش ماشین هاست و حتی امور حمل و نقل ضروریات زیستی به شمول خود مان توسط عراده جات اکثراً ماشینی انجام میشود. تا حدی که برای طی یکی دو کیلومتر مسافه نیز؛ تکسی می گیریم یا از ترانسپورت شهری استفاده میداریم.
3ـ اگر درست به یاد بیاوریم 50-60 سال قبل رژیم غذایی مان خیلی ساده و متکی به موادی بود که مستقیماً از طبیعت بکر و غنی و پربار به دست می آمد. گویی همچون کودکان دهان بر سینه گرم و مهربان مادر داشتیم ولی امروزه حتی گندم و برنج و میوه ها و ترکاری های و دام هایی که شیر و گوشت آنها مورد استفاده مان قرار میگیرد؛ دست کاری شده؛ وابسته به کود ها، ادویه جات و مواد کیمیاوی گوناگون دیگر است و در فرایند های آماده سازی های آنها برای نقل و انتقال تجارتی ترفند ها و تقلبات غالباً زیانبار برای تندرستی انسانی بیرحمانه انجام میشود.
4ـ تازه کار به اینجا نیز ختم نمیگردد؛ تقریباً در تمامی خوردنی ها و نوشیدنی ها و پوشیدنی ها که در فابریکات و تصدی های ناکجا ها فرآوری و تولید و باز تولید میگردد؛ جاذبه های تجارتی؛ سود آوری و چیز های رازگونه و منترمانند بیشمار دیگر؛ به مراتب بیشتر از ملاحظات صحت و سلامت و شادابی واقعی انسانی مطرح و معمول و محتوم میباشد. دارو باب و مکمل های دوایی و غذایی نیز لاجرم حرف و حدیث های مختص به خویش را دارند.
5ـ 50-60 پیش حد اقل در همه دهات و شهر های افغانستان؛ هر آنجا آبی به جریان می افتاد؛ اگر گاهاً شفاف و زلال نبود؛ و با اینکه گاو و گوسفند و سایر حیوانات از آنها می نویشیدند...؛ به حدی آلوده نبود که با سرچشمه ها و حوالی سرچشمه های کنونی قابل مقایسه باشد. امروزه حتی برفگیر های قلل شامخ کوه ها که منبع اولیه آبی می باشند؛ سمی و ملوث استند؛ به این دلیل ساده و اظهر من الشمس که هوا و اتمسیر پر از سموم و گاز های مضره به ویژه کربن مونو اکساید، ذرات فلزات سنگین، ذرات پلاستیک، میکروب ها و ویروس های معلق در فضای زیستی اند. به ویژه باران ها و برف های که برای نخستین بار پس از وقفه های نسبتاً طولانی میبارند؛ باران ها و برف های اسیدی و ملوث میباشند.
ـ این تومار سر دراز دیگر هم دارد که از حوصله این مختصر خارج میباشد.
اولین استنتاج از این مقدمات و متباقی حقایق این بود که ما همه به سوی یک محیط و ماحول یا به سخن علمی (ایکوسیستم) هل داده شده ایم و کماکان ناگزیر در آن پیش می رویم که قطعاً برای آن تکامل نیافته ایم. لذا اتوماتیسم غریزی و سیستم مقاومتی و دفاعی خود کار طبیعی مان؛ مارا در برابر آسیب های نوین که برایش ناشناخته است؛ جز در حد عمومیات خیلی مجرد حمایت نمیکند و نمیتواند حمایت بکند.
آرزو کنیم که فضای وطن و اذهان و روان های مان دیگر به حدی التهابی و ماتم دار نباشد که نتوانیم به دوام این سلسله بپردازیم.
تا درود دیگر بدرود!