محمد عالم افتخار
تماس و ابراز نظر؛ و احیاناً تحلیل و تفسیر پیرامون موضوعات مبرم روز کشوری و جهانی را ولو ریسک هایی هم از آن متصور باشد؛ پیوسته یک وظیفه عدول ناپذیر روشنگرانه برای خویشتن دانسته و به آن حتی الوسع مبادرت ورزیده ام.
مورد دو هفته قبل «سنگین ترین اعتراف در قبال مارشال نبرد های دورانساز» یکی از چنین موارد بود و سعی کردم آنرا با تلفیق عرایض کلی و ارتجالی با نوشتاری از سالیان پیشتر خودم؛ به گونه باز نشر؛ ایفا نمایم.
ولی هنگام اینکه عذر آورده بودم؛ به اثر مشکلات صحی و از جمله تشدید آثار کتراکت(آب مروارید چشم) قادر به نوشته تازه همه جانبه و بسنده نیستم؛ غافل از آن بودم که جمعی از دوستان و عزیزان صمیمی نگران میشوند؛ چنانکه بلافاصله تماس های استفهامی زیادی دریافت کردم؛ به ویژه جناب سلیمان کبیر نوری و حلقه دوستانی که دورادور ایشان اند؛ نگرانی شدید بروز داده و در تکاپوی راه های کمک به درمان من حتی در بیرون از کشور گردیدند.
همچنان جناب پروفیسور دکتور سید احمد جهش و فامیل گرامی شان؛ سریعاً جویای احوال گردیده و در پی؛ یک هزار دلار کانادایی ارسال داشتند؛ تا هزینه عملیات کتراکت؛ در یک جای مناسب و با سرعت ممکن؛ بگردد.
با اینکه در گذشته نیز بنده از مساعدت های زیاد عزیزان به مناسبت های مختلف برخوردار شده ام و از جمله جناب عزیز جرئت یک کمک اضطراری هزار دلاری را با به زحمت انداختن برادر گرامی شان؛ در 4 سال و اندی پیش به موقع و محل مناسب برایم لطف کرده و بر علاوه خواسته بودند؛ که از آن یادی نکنم؛ معهذا من؛ اینک کلماتی نمی یابم که در برابر اینهمه محبت و مواظبت نادر در روزگار ما؛ نثار عزیزان نمایم. آرزومندم خوانندگان با بصیرت و قدرشناس؛ چنین کلمات و مفاهیم زیبا و رسا را خود بیابند.
*************************
موضوع مبرمترین امروز؛ سانحه در گذشت شاعر بزرگ و شخصیت اجتماعی و تاریخی نامدار زنده یاد سلیمان لایق است. بدینماسبت در غم بزرگ محترم غرزی لایق، تمامی اعضا و بستگان فامیل و شاگردان و یاران و دوستان سوگوار شان و خانواده بزرگ حزب دموکراتیک خلق سابق؛ شریک استم.
شخصیت های بزرگ و چندین بعدی اجتماعی و سیاسی مانند «صوفیان صاف» و مرتاضان ناز و یا «فرشته ها»ی ناکجاآباد؛ نمیتوانند برای همه گان و برای هر حالت و برای هر لحظه؛ از تمامی جهات مقبول و مطلوب و محبوب باشند.
به ویژه در شرایط بحرانی و طوفانی نیم قرنه اخیر وطنِ دیوهای روزگار زده ما؛ همان فرموده شاعر شیوا بیان صادق است که:
گر حُکم شود که مست؛ گیرند در شهر هر آن کی هست؛ گیرند
خوشبختانه در فرهنگ عام مردم ما؛ مرگ شخصیت ها و کرکتر ها؛ خیلی از نسبت های منفی و اتهام ها... بر ایشان را تحت الشعاع قرار میدهد تا جاییکه حتی ضرب المثل است که: "فلانی ها زنده خوب و مرده بد ندارند!"
چنین حقیتی؛ بیشتر از هر چیز دیگر؛ بزرگواری روح مردم و خوبی ی فرهنگ شان را نمودار می سازد. نه تنها از این جهت که با مرگ به هنگام یا نا به هنگام کسی احساس رحمت و گذشت در ایشان غالب میگردد بلکه هم از این جهت که آدم زنده را پیوسته از نظر پندار و کردار در معرض نقد و داوری میداشته باشند (عادلانه و حقانی بودن و نبودن اینجا مطرح نیست)؛ چون هیچ بشری فرشته نبوده است و نمیتواند باشد؛ لذا بدی های کم و بیشی از او سر میزند که میتواند در چوکات عُرف و شرع مسلط؛ یا بدبینی و عناد؛ در حد جرایم سنگین نیز باشد.
به هرحال؛ جاودانیاد سلیمان لایق؛ هم مانند دیگران بشری بود ولی به مراتب دشوار تر از امروزیان؛ در کوره راه های چند سویه و بسیار سویه تاریک و ناشناخته و حتی پی نشده؛ دست کم 8 دهه گام می زد که دراز ترین عمر در آگاهی و مبارزه است.
رویهمرفته در شعر و روشنگری و ارشاد کمترین خطا و اشتباه داشت؛ به گمانم اغلب «این قولیست که جمله گی بر آنند!» ولی در سیاست و فروعات آن؛ جمله گی بر این قول نیستند و حدوداً نیمه ای از اهل رابطه و مراوده و معامله....چه بسا خیلی بیرحمانه هم او را آماج اتهام و ادعا و متأسفانه اهانت و شماتت قرار میدادند.
بنده که کماکان مشکلات داشته و از جمله قادر به خوانش منابع مربوطِ در دسترس نیستم؛ اینجا در مورد این شخصیت چند بعدی؛ توانایی نقد و بررسی حتی نصفه و نیمه را ندارم. لذا چند مورد محدود کلیدی را آنهم تیتر وار خاطر نشان میدارم:
ـ در کارنامه های منسوب به پیامبران الهی؛ اگر یک کارنامه عمده و مشترک را برگزنیم همانا قیام شان علیه باور و عقیده پدران و نیاکان و طرح و اعلام باور و عقیده تازه و نو است که بهتر و درست تر و مفید تر به نظر می آمده است.
سلیمان لایق از پدری به شدت مذهبی و در خانواده پشتون سخت سنتی پیدایش یافته بود؛ پدر و شاید خاندان سلیمان لایق برعلاوه مُرید چشم و گوش بسته حضرات مجددی بوده اند و به همین دلیل پسر نوزاد خود را «غلام مجدد» نام گذاشتند؛ یعنی که او به غلامی پیران پدر که مجددی ها باشند؛ فدیه گردیده بود؛ عیناً مانند آنکه در قدیمتر ها؛ کسانی فرزندِ چه بسا نخستین خود را برای قربانی به خدایان اختصاص میدادند؛ مشهور است که حتی پدر حضرت محمد پیامبر اسلام چنین شده بود و در موقع قربانی؛ طی «قرعه ازلام» با 100 شتر معاوضه گردید.
اولین؛ ولی در هرحال عمده ترین قیام آگاهانه سلیمان لایق علیه نام و فلسفه و باوری بود که با نام پدر گذاشته اش «غلام مجدد» جوشش داشت. او این نام را به دور افگند و برای خودش اسم سلیمان و سپس تخلص لایق را برگزید.
او غلامِ مجددی ها نه شد که هیچ؛ دشمن امتیازات و مقامات غاصبه و جعلی آنان نیز گردید.
ـ در جمله اتهاماتی که به سلیمان لایق می بستند و هدف از آن نسبت دادن تمایلات شوونیستی به وی بود؛ نویسنده یا یکی از نویسندگان «دویمه سقاوی» بودن اوست. رد و اثبات این اتهام شاید به یک اندازه دشوار باشد.
چرا که ما باشندگان افغانستان صرف نظر از اینکه به کدام قوم و قبیله تعلق داریم به لحاظ تفکر اغلب مطلقیت انگار استیم؛ هنوز در مرحله یا سیاه یا سفید، یا نیک یا بد، یا خیر یا شر، یا گناه یا ثواب، یا معصوم یا محکوم، یا کفر یا اسلام... قرار داریم؛ حد وسط برایمان وجود ندارد؛ چه رسد به نسبیت های حسابی (1 تا 100فیصد). از نسبیت های الجبری که الحمدالله!؛ بسته «ملت» معذور و معافیم!!
در چنین فضا صرف پشتون بودن؛ به پشتو سخن گفتن و شعر سرودن و بخصوص به پشتو و داشته های تاریخی تیره و تبار خود فخر کردن، به مفهوم شوونیست بودن هم هست!
خاصه که این داشته های تاریخی و ارزش ها و شخصیت های تباری و زبانی به آنسوی مرز دیورند هم گسترش یابد!
یکی از دوستان برنامه ساز ما اخیراً به نکته جالب دیگری انگشت گذاشت و آن اینکه ما خصلت و توان دیدن خویش به آئینه را نداریم.
معنای سخن آن نیست که ما در آیینه نمی بینیم و حتی ساعت ها را برای آرایش و پیرایش خود در پای آئینه صرف نمی کنیم. معنای سخن آن است که ما در آئینه تنها پوست و هیکل خود و نه «عالم صغیر» ماورای آن را می نگریم؛ لهذا ما در واقع خویشتن خویش را در آئینه بصیرت دیده و دریافته نمیتوانیم در نتیجه خویشتن خویش را با خویشتن هموطن دیگری که از قوم و قبیله و تیره و تبار متفاوتی باشد؛ مقایسه عادلانه و عاقلانه کرده نمیتوانیم!
در نتیجه بی دلیل و قیاس و علت و عامل؛ ما و هرانچه متعلق به ماست؛ خوبِ خوبان است و دیگران و از دیگران؛ بدِ بدان!
با چنین دید و منطق و داوری و سرتمبگی ما به خود مان و به آنچه دوست داریم و در آرمانش استیم؛ زیان میرسانیم. قاعده طلایی جامعه بشری بر این استوار است و استوار می ماند که:
آنچه برخود نمی پسندی بر دیگران نیز مپسند!
سلیمان لایق و میر اکبر خیبر هردو به تمام معنی پشتون بودند و بر علاوه احساسات و ایده آل های تباری شان را در خطوط انگلیسی چوکات نمیکردند؛ در موقعش هوادار جنبش «پشتونستان» خواهی نیز بودند و می پنداشتند؛ بدون رشد و انکشاف آزاد و خود ارادی و دموکراتیک مردمان پشتون انسوی مرز؛ این تیره و تبار و فرهنگ و مدنیت آن ترقی و تعالی ایده آل نمی یابد. ولی مقدم برآن دغدغه و مبارزه شان برای افغانستان و مردمان آن به تمامی بود.
آنان در عین حال جهانبینی انسانی و عموم بشری داشتند به موقع و طبق شرایط و به ویژه در عرصه امور مشترک در گیتی؛ ایده آل ها و نظریات «جهان وطنی» را معقول و ضرور میدانستند.
براساس قاعده طلایی گفته شده هرگاه ما غیر پشتون ها شخصیت ها و محترمین خود را که همعصر و همعُمر سلیمان لایق و میر اکبر خیبر بوده اند؛ با آنان مقایسه عادلانه و همه جانبه کنیم در می یابیم که وزن و فاصله از کجاست تا به کجا؟!
اینکه ما محروم و منکوب وغیره بوده ایم؛ مانع از این مقایسه عادلانه و شریفانه نمیگردد.
با محاسبه تمامی اما و اگر ها و داد واویلاهای غیر پشتون هاست که به جرئت کامل میگوئیم اگر ما در جوامع پشتون ما یک هزار سلیمان لایق و میر اکبر خیبر میداشتیم؛ امروزه طالب جاهل پشتون و اشرار لومپن غیر پشتون نداشتیم؛ برای آنکه تاریکنا های زایش و پیدایش آنان شعله ور میگردید و انتگراسیون ملی و فرهنگی در افغانستان به مدارج بسیار عالی عروج میکرد.
ناگفته نماند که بنده شخصاً در عنفوان جوانی بخصوص از نظر شعر و ادبیات؛ سمت شاگردی سلیمان لایق را داشتم و علایق عاطفی میان ما به حدی پیش رفت که ایشان با آگاه شدن از وجود برادر مریض با من؛ نگران شده و با هر زحمت که بود؛ عهده دار تداوی و رسیدگی به وی در کابل گردیدند.
برادرم در اثر این توجه و اهتمام در شفاخانه علی آباد به حد ممکن شفا یافت و قرار بود؛ چند روز محدود بعد رخصت شود. از اتفاق بد در همین فاصله زمانی که مصادف با خزان کابل بود؛ گرم و سرد شده و مصاب سینه بغل گردید. با نظر داشت شش تازه التیام یافته نتوانست این بیماری را تحمل نماید و فوت گردید.
زنده یاد سلیمان لایق تمامی ترتیبات کفن و دفن او را داده و بعد من را مطلع ساخت که سنن فاتحه گیری را در جوزجان انجام دهم.
مگر حدود سی سال قبل؛ آزردگی هایی میان مان پدید آمد و تمام این مدت را دیگر باهم مراوده و تماسی نداشتیم.
قراریکه قبلاً تفصیل داده ام؛ من تنها 48 ساعت با زنده یاد استاد میر اکبر خیبر ملاقات و گفت و شنود سخت آموزنده و پر بار چند جانبه داشتم. همین کافیست که عرض کنم استاد میر اکبر خیبر که نسبت هایی با سلیمان لایق داشت؛ هنوز کتابی ناخوانده است؛ مرگ حماسی این بزرگمرد؛ مرگ دگرسان نه که اساساً زندگانی دیگر و «تولدی دیگر» است.
برای آگاهی بیشتر از نسبت های این دو شخصیت باهم این تحلیل در بی بی سی فارسی را مرور فرمایید:
https://www.bbc.com/persian/afghanistan-41883012
بدینجهت بی مناسبت نمیدانم؛ درین روز سروده ای را که فردای ترور زبونانه استاد خیبر؛ این عُسوه دانش و بینش و آموزش معاصر به نگارش آورده بودم؛ در پای این مختصر درج نمایم:
روحی با دنیا برابر،
چشمی از خورشید برتر،
قلبی ؛ پیشش کوه کهتر :
روح خیبر،
چشم خیبر،
قلب خیبر.
****
آسمایی نوحه سر کرد ،
هندوکش خاکی به سر کرد ،
آریانا آهی آتشناک از سینه به در کرد :
رفت خیبر،
خفت خیبر،
مرد خیبر .
****
هستی ی افسانهء جم ،
معنی ی رؤیای رستم ،
ای بسا این : بیش ؛ آن : کم !
های خیبر،
وای خیبر!!
****
مردی در دریای بی پایان دانش ها شناور ،
مردی از گرداب رنج توده ها افراشته سر،
مرد میدان ،
مرد سنگر !!
****
مردی ذرات وجودش از فضیلت .
مردی اجزای روانش :
صلح ، آزادی ، شرافت .
مرد حق ،
مرد حقیقت !!!
****
مردی ؛ درد خلق دردش ،
مردی ؛ بهر خلق ، بهر مردم بیداد آزرده نبردش .
مردی ؛ رأی خلق رأیش .
مردی ؛ قلب خلق جایش .
****
مردی ؛ کاو می دید در اقصای گیتی ،
خاصه در پهنای کشور ،
مشتی ظالم ، مشتی وحشی ،
مشتی سفاک ستمگر :
توده ها را ؛
توده های زنده گانی آفرین را ،
زنده زنده پوست میکرد .
مردی کاو میدید سگ های درِ خان ،
پوز نمی مالید و دندان ،
جز به خون و جسم دهقان ...
مردی کاو میدید در دیوار های مرمرین قصر زر و زور ؛
استخوان خلق مزدور ،
سودهء جان و تن مردم به سان رنگ و اجور ..
مردی کاو میدید چاک سینهء ناموس میهن ؛
ساغری بهر سیه مستی ی دیوان ستم بود .
مردی کاو می دید جای شیرهء انگور و گل ها ؛
خون مردم باده و شهد و شراب زورمند محتشم بود ...
مردی کاو با جام جمشیدی ی دانش ؛
می نمود پیدا و رسوا ؛
قاتلان وحشی ی خونریز را،
عاملان بس جنایت های هول انگیز را ،
فتنه گان شور و شر را ،
دزد را ، تاراجگر را ...
مردی کاو با اختر اندیشهء سرخش ؛ به فردای رهایی ،
سوی شهر آرمانهای طلایی :
می نمود ره کارگر را ،
دهقان را ،
توده های پا به زنجیر و به غارت رفته و آواره گان دربدر را ،
طفلکان ژنده پوش بی پدر را،
بیوه گان نوحه گر را ...
مردی کاو ره تمی نمود آینده را
پرچم کشاف می بخشید نسل ارشد و بالنده را
نقشه میکرد و همی آراست اردو؛ رزم های فاتح و سازنده را.
مردی کاو خصم ستم بود ؛
لاجرم آماج کین و وحشت و خشم ستم بود .
****
مرد میدان ، مرد سنگر را شهادت سرنوشت است ؛
لیک اندر قلب مردم ،
در دل تاریخ جای زنده گی ی جاودانی ی بهشت است !
****
رفت خیبر،
خفت خیبر،
مرد خیبر ؛
لیک بنگر : دشمن دون ؛ نی به میدان ؛ نی به سنگر ؛
در خفایی ؛ در دل ره بر مصاف رستم آمد.
تف برین پستی ـ بران عظمت درود !
مام میهن باز یک حماسهء دیگر سرود .
****
رفت خیبر ،
خفت خیبر ،
مُرد خیبر ،
چون نبود از مرگ هرگز باک خیبر .
زنده است و زنده باد اندیشه های پاک خیبر !
گرچه در قلب وطن افتاد داغش ؛
لیک تابان است چون خورشید جاویدان چراغش .
شبرغان ــ 31 حمل 1357