افغانها یهودی اند یا آریائی ؟

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

کاندیدای اکادمیسین سیستانی


آقای عبدالحمید محتاط، پنجشیری(رجل نظامی) که در کودتای داؤد شرکت داشت و درنخستین کابینه جمهوری داود به حیث وزیر مخابرات انتصاب شد،ولی براثر خبرچینی های کودتای چیان مغضوب ودر منزلش تحت نظارت قرارگرفت، در مدت خانه نشینی خود به نوشتن کتابی پرداخت زیرعنوان «تاریخ تحلیلی افغانستان» وآنرا دراوایل ٢٠٠۵ در کشور اُکراین انتشار داده. نگاهی به فهرست این کتاب این ذهنیت را به انسان القا میکند که آقای محتاط تمام همت خود را وقف این امر کرده تا به اثبات برساند که: پشتونها بقایای ده خانودۀ مهاجر قوم یهود در افغانستان اند، درحالی که درمتن کتاب هیچگونه شواهد و اسنادی از شباهت وهمسویی زبان پشتو با زبان عبرانی را بدست نداده است.
تلاش دیگر مولف کتاب این است تا پشتونها را مردمی بی فرهنگ وبا خصوصیات بسیار بدوی و زشت و تقریباً وحشی صفت و قابل هرگونه تحقیر و توهین معرفی کند. به همین منظور وی دشنام های رکیکی که انگلیسها پس از تباهی قشون متجاوز خود در ١٨٤٢ به آدرس افغانها داده اند، آن کلمات موهن را برگزیده بامتن انگلیسی و ترجمه دری آن درجلو چشم خوانندگان قرار میدهد تا نشان داده باشد که: این تنها پنجشیریها نیستند که از پشتونها نفرت دارند ، بلکه انگلیسها هم ایشان را به نظر تنفر می دیده اند.
باری درسال ٢٠٠۵ با آقای محتاط در شهر گوتنبرگ سویدن دیداری دست داد،او با پیشامدی دیپلوماتیک از من پذیرائی کرد. البته از موضع گیری من درمورد کتابش از میزبان خود چیزهای شنیده بود و انتظار داشت تا از زبان من هم چیزهایی بشنود. من هم بعد از اینکه کارهای فرهنگی او رابه عنوان یک رجل نظامی صاحب قلم ستودم،در مورد تاریخ تحلیلی او یاد آورشدم که ،کتاب اخیر شما در بستر جهان بینی مارکسیزم_ لنینیزم پرورش یافته وتحلیل ها واستنتاجها هم از این دیدگاه آب میخورد ، که امروز دیگر این دیدگاه خریدار چندانی ندارد و آیا بهتر نبود که این کتاب را درهمان آغاز دهۀ ٨٠ قرن بیستم منتشرمیکردید تا خواننده میداشت؟ با خنده جواب داد: اگر درآن موقع این کار را میکردم، تره کی و امین مرا میکشتند.گفتم اکنون تصور نمیکنید که با اینکار خود قوم بزرگی را با خود دشمن خواهی کرد؟ گفتند: چون من روی این اثرخود مدت بیست سال کار کرده بودم، اگرآنرا چاپ نمیکردم، تمام زحمات من به هدر میرفت.
گفتم که روشنفکران پشتون میگویند: شما که کوشش کرده اید تا پشتونها را بقایای ده خانواده یهودی درافغانستان به اثبات برسانید، آیا ممکن است بگوئید که چه شباهت هائی میان زبان پشتو وزبان عبری(یهودی) یافته اید؟ آقای محتاط با خنده گفتند که:(البته این خاطرات از روی حافظه است که با آقای محتاط هنگام صرف غذا رد وبدل شده و شاید عین کلمات ایشان نباشد، مگر محتویات گفتمان همین است) آنچه من دراین کتاب نوشته ام مبتنی برتحقیقات دانشمندان شوروی ودیگر محققان غربی است. دانشمندان ومحققان شوروی ٦٠ هزار مقاله وکتاب در مورد افغانستان و مردم آن نوشته اند. دراینجا من گفتم ، متاسفانه تمام آن ٦٠ هزار مقاله ونوشته ، بقدر ٦٠ سطر سخن بدرد بخور در خود ندارند و بر مبنای همین تحقیقات غلط و ناقص اتحاد شوروی بر کشورما تجاوز کرد و سرانجام دیدیم که نه تنها شوروی دراین کشور ناکام و با شکست مواجه شد، بلکه نظام شوروی هم از هم متلاشی گردید. و مثال زدم که یکی از این دانشمندان شرقشناس روسیه آقای داکتر کارگون( فعلاً ریئس انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم روسیه فدراتیف) باری در سمینار شیرشاه سوری درزمان حاکمیت داکتر نجیب درکابل شرکت کرده بود، اودر سخن رانی خود اظهار کرد: بلی شیرشاه سوری یکی از شعرای زبردست زبان پشتو بود !؟ اعضای سیمنار همگی به این گفته دکتور شوروی خندیدند مگر آهسته، و مرحوم کاندیدای اکادمیسین صدیق روهی دست بلند نمود وبجوابش گفت: جناب داکتر کارگون، شیرشاه سوری یکی ازسربازان دلیر افغان در سپاه همایون پسربابر درهند بود که سلطنت را از همایون گرفت و او را از هند به ایران فراری ساخت، او نه شاعر زبان پشتو بود، ونه هم سواد نوشتن داشت ، حاضرین کف زدند و داکترکارگون خجالت زده از عقب مکروفون بجایش رفت. البته محتاط صاحب هم این مثال مرا ردنکرد وعلاوه نمود که او فقط نظریات دانشمندان خارجی اعم از روسی وغیره را ارائه داده است نه اینکه خود با آن نظریات موافق بوده باشد.
معلومدار است که گروه های قومی ای که ازیکجا به جای دیگری مجبور به مهاجرت میشوند، از خود زبانی دارند که با آن زبان درمیان خودبه مفاهمه می پردازند واین زبان آنهاست که به آنها هویت میدهد. حال فرض کنیم مردمانی از قوم یهود مجبور به مهاجرت به ایران وافغانستان ومنطقه شده باشند، چگونه شدکه این یهودها وقتی به افغانستان وآنهم در مناطق مرکزی جایگزین شدند، زبان خود را بیکباره فراموش کردند وزبان مردم محلی یعنی پشتو را آموختند. اگر این نظررا بپذیریم، این خود دلیلی است که قبل از مهاجرت یهودها درکوهستانات غور، مردمی بودند که زبان شان پشتو بوده واین تازه واردان پشتو را ازاهل محل یاد گرفته اند، بنابرین باز هم دیده میشود که قبل از جاگزینی خانواده های یهود درافغانستان، قوم پشتون دراین کشور حضورداشتند که زبان خود را به خانواده های مهاجر انتقال کرده اند.
نظریه یهودی بودن «افغانها » برای نخستین بار در تاریخ خانجهانی یا مخزن افغانی (از نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله ــ تالیف در۱۰۱۸هجری) به پیروی ازشجره نامه های عنعنوی اسطوره ای، درج شده است. برمبنای روایت این کتاب افغانها از اولاده بنی اسرائیل اند که از سوی بخت نصربه منطقه هزاره جات که درتورات بنام "ارزارت" یادشده است، تبعید گردیده بودند.
نویسندگان غربی ایکه تیوری بنی اسراپیل بودن افغانها راپذیرفته اند،میخواهند براساس ارایه فکتورهای چون: شجره نامه انسانی ونسبی افغانها، نام های مشترک درمیان افغانها وعبرانیها مثل، سلیمان، یوسف و داود، شباهت های فزیکی وجسمی میان افغانها ویهودیها،و موجودیت نام "کابل" درتورات عهد عتیق وغیره، ادعای خود راثابت کنند. تشابه نامها میان افغانها ویهودهاآنقدر دلیلی ضعیفی است که ایجاب یک کلمه جواب راهم نمیکند، چه اگراین دلیل قابل یادکردباشد، این نامها در میان اعراب (سامیها) وتاجیکها وکردها وسایر ملل بیشتر از افغانها مروج است که به پیروی از دیانت اسلام ورواج این نامها درمیان مسلمانان رسم شده است.
با رواج وگسترش دانش زبانشناسی اکنون به اثبات رسیده که «افغانها» (= پشتونها)از نژاد آریائی استند و با یهودیان هیچگونه نسبتی ندارند. سید جمال الدین افغانی نیز درکتاب «تتمة البیان فی التاریخ افغان» خود که درسال ۱۹۰۱ به چاپ رسانیده، با اثبات عدم مشابهت زبان پشتو با عبری، این نظریه را مردود دانسته است.(١)
نخستین مولف غربی که درباره اصل ونسب افغانها، روایات عنعنوی را رد کرد،مونت استوارت الفنستون است. الفنستون مولف جامع ترین کتاب در باره مردم وفرهنگ وسرزمین افغانستان است. او کتابش را در١٨١٤میلادی نوشته و درآن بحثی دارد درباره شجرۀ افغانها. او این شجره نسب راکه افغان از نسل اسرائیل پنداشته شده ، با یک سوالیه بزرگ نشانی میکند و ازروایتی یادآورمیشود که: افغانها خود را از اولاده کسی بنام افغان پسرارمیا فرزندساول پادشاه اسرائیل میدانند. آنان میگویند که چندتن از فرزندان «افغان» پس از اسارت به کوه های غورکوچیدند وگروهی دیگر به حومه عربستان رفتند. الفنستون میگوید: این راویت که ملک ساول ٤۵ مین نسل بعد ازابراهیم پیعمبربوده است و قیس بعداز ٣٧ پشت به ساول میرسد. بادقت در تورات اولاً این روایت با متن تورات مطابقت ندارد و دوم برای ٣٧ پشت، ١٦٠٠ سال زمان لازم است. و اگر به حقایق یادشده این راهم بیفزائیم که ساول پسری بنام ارمیا یا برکیا نداشته است،[در اینصورت ساول] صاحب نوه ای بنام «افغان» نبوده است.(٢)
سپس الفنستون درپاورقی این بحث، به یاداشتی در مورد نسب نامه افغانها اشاره میکند که توسط ویلیام جونز William Jones تهیه و بوسیله «وانسیتارت» ترجمه شده است. الفنستون می افزاید:« این دانشمند برجسته میخواهد این نسب نامه فرضی را به پایۀ چهار دلیل تقویت کند:
نخستین دلیل او،وجود شباهت میان نام هزاره وارزارتArsarethاست.ارزارت،نام سرزمینی است که به قول اسدرازEsdras یهودیان به آنجا پناه برده بودند، اما این دلیل که در اصل هم قناعت دهنده نبود، با این واقعیت باطل میشود که ملت هزاره بعداً در آن بخش از افغانستان ماوا گرفته و نام خود را به آن منطقه داده است.
دلیل دوم مبتنی برآثار مورخان فارسی زبان است که آنهم هرگز اعتباری ندارد.
دلیل سوم مبتنی برشباهت نامهای یهودیان و افغانان است، اما آن نامها راهم ممکن است آنان مانند دیگرآخرین مسلمانان از عربی گرفته باشند. نامهای باستانی آنان هیچ شباهتی با نامهای یهودی ندارد.
آخرین دلیل مبتنی برشباهت بین زبانهای پشتو وکلده(عبرانی) است که خوانند خود میتواند دراین مورد داوری کند. شاید مشترکاتی در رسوم و رواج های یهودیا ن و افغانان باشد، اما چنین مشابهت ها درمیان بسیاری از ملل در یک دوره معین میتواند وجود داشته باشد. اگر چنین مشابهت ها ملاک اثبات هویت باشد، پس میتوان گفت که تاتارها، عربها، آلمانها وروسها از یک نژاد اند.
نویسندگان اروپائی_ بـیش از یک تن_ افغانان را یک قوم قفقازی و با ارمنیان خویشاوند میدانند، اما تاجائی که به نام قفقاز ارتباط میگیرد، افغانان هنوز هم در دامنه های سلسله کوه معروف قفقاز(هندوکش) زیست دارند، اما هیچ دلیلی نیست که آنان روزگاری درغرب دریای خزر بوده باشند. درباره نسب ارمنی آنان هم هیچ اطلاعی در دست نیست. هرچند که ارمنیان پیوسته دراین مورد سخن میگویند. ارمنیان حکایت میکنند که افغانان برای گریز از روزه های فرض طولانی مسلمان شدند، اما تاریخ چنان مخالف این حکایت است که نیازی به بیان ندارد.
باید بیفزایم که من شماری از واژه های زبان ارمنی را با پشتو مقایسه کرده ام و هیچ مشابهتی میان این دو زبان ندیده ام. باری چندواژه پشتو رابرای یک دانشمند ارمنی _که اصرار بروجود پیوند ارمنیان قفقاز با افغانان داشت_ گفتم و او سرانجام گفت که هیچ مشابهت یا واژه مشترکی نیافته است.
در مورد دیگر زبانهای قفقاز چنین فرصتی نیافتم، اما در حدود دویست وپنجاه کلمه زبانهای گرجی را با کلمه های معادل پشتو مقایسه کردم وهیچ مشابهتی نیافتم که بتوانم افغانان را با اقوام غرب قفقاز پیوند دهم. تنها یک جهانگرد آلمانی که نامش رافراموش کرده ام، درسده گذشته(قرن١٧م) بسیاری از افغانان را درآنجا دیده است که با ارمنیان ارتباط داشته است.» (٣) این گفته جهانگرد آلمانی درست به نظر می آید، زیرابعد از شکست شاه اشرف افغان از دست نادرافشار، یک گروه چندهزار نفری ازسپاه افغانی بسرکردگی آزاد خان افغان بسوی آذربایجان عقب نشستند ودر آنجا مدتی آذربائیجان را درتصرف خود نگهداشتند ،شکی نیست که آنها از بیم نادرافشار، به طور کلی و یا گروپی به ارمنستان رفته باشند تا از پیگرد نادرافشار درامان بمانند و سرانجام درآنجا به تحلیل رفته اند.
پس از الفنستون، کسی که بطور علمی واساسی در مورد اصل ونسب افغانها تحقیقات کرده و تمام روایات عنعنی واسطوره ای را رد نموده است، دانشمند علوم اجتماعی و مستشرق نامدار غربی موسوم به «دورن» است که بخش عمده از زندگی خود را وقف مطالعه شناخت زبان و تاریخ پشتونها کرده است. این شخص در پهلوی دیگر کارهای تحقیقی خودکتاب نعمت الله هروی(تاریخ خانجهانی ومخزن افغانی) را به زبان انگلیسی ترجمه و در لندن در سال ١٨٣٦ به چاپ رسانده است. این دانشمند در ارتباط به روایاتی که افغانها را ازنسل یهود میشمارد مینویسد:« اینکه مورخان فارسی زبان، پشتونها را از نسل یهود می پندارند، این ادعا بجز از یک گپ چیز دیگری را ثابت نمکند. نویسندگان این روایت بدون آنکه ماهیت مسئله راکشف کنند،برمبنای رسوم وعنعنات خود روایات رابجای حقایق مسلم ثبت میکنند.» (٤)
«دورن» در مورد شباهت نامهای افغانها و یهودها مینویسد که دلیل این امراین است که افغانها مسلمان اند و بسیاری از نام های مسلمانان و یهودها منبع مشترک تاریخی و قومی دارند. و این که چهرۀ افغانها و یهودهای شبیه هم اند، اینهم دلیل محکمی نیست که بگوییم افغانها از نسل یهود اند.دورن برای رد این سخن قول جان ملکم را شاهد میآورد که گفته است :«اگر شباهت چهره میان دوجامعه دلیل این باشد که آنها از عین نسل اند، درآنصورت کشمیریها هم از لحاظ چهره خود میتوانند یهودی شمرده شوند، چرا که یک تعداد از کشمیریان غربی، کُت ومُت مثل یهودیان اند.»(۵)
دورن،این نظرکه افغانها ارمنی الاصل اند نیز ردمیکند و میگوید: اگرانسان سوابق تاریخی «اغوانان» ارمنی را درکتاب «سینت مارتن» تحت نام «خاطرات ارمنستان »مطالعه کند، بزودی درمی یابد که اغوانان ارمنی و افغانها یکی نه، بلکه دوقوم کاملاً جداگانه اند.دورن نظر گرجی بودن افغانها را نیز رد کرده میگوید که افغانها (پشتونها) از خانواده بزرگ هندواروپائی اند وعلاوه میکند:« من این نظر را قبول دارم که افغانها عضوی از آن خانوده بزرگی است که جرمنها، هندیها، سلوانیها و یونانیان به آن پیوند دارند. مگراز آنجا که برای اثبات این امرسندی در دست نیست که نشان بدهد یونانیها و جرمنها از نسل هندیها اند، همینگونه بطور یقینی نمیتوان گفت که افغانها اولاده فارسیان قدیم و یا فرزندان هندیان قدیم اند.»(٦)
وارتان گریگوریان، محقق ونویسنده کتاب «ظهور افغانستان معاصر» مینویسد:« در این زمینه که افغانان براستی از نسل یهود باشند،چیز قانع کننده ای دردست نیست که برمبنای آن استناد شود.بطور یقینی میتوان گفت که میان زبان پشتووزبان عبری هیچگونه ارتباطی نیست، ونه هم بر آن شجره نامه های قبیلوی که تسلسل زمانی آنها بگونهً افسانوی بیان شده، نمیتوان باورکرد. در مورد منشاء نسل افغانها نظریهً روایتی که کم وزیاد توجیه پذیرمینماید، ازسوی نویسندگان معاصر کشف وتوسعه یافته است، چنانچه گفته میشود:افغانها شایدچنین میخواستند که درگام نخست درمیان خود ودرگام بعدی درمیان قبایل دیگر پیوند عمومی کلتوری ونژادی را حفظ کنند، پس برای آنکه افتخارات "مونوتیزم" (یکتاپرستی) قبل از اسلام راکمایی کرده باشند، باقبول کتب مقدسهً تورات و انجیل این راه را هموارکردند تا توانسته باشندمیان شجره قبیلوی خود با روایات موسوی و عیسوی واسلامی پیوندبرقرارکنند.
دانشمندان عصرحاضرنژاد افغانان وایران را از یک منشاء میدانند که از هندواروپاپی یا آریایی جداشده و درآخرکم و بیش گروپ های دیگر اتنیکی چون: مغول و ترک و دیگران با آنها ترکیب شده است.» گریگوریان علاوه میکند که:«مارگنسترن» تقسیم بندی بسیار قابل اعتبار زبانشناسی را دنبال میکند که براساس آن مردم افغانستان به چهار گروپ عمده تقسیم و از هم تمیزمیشوند:گروپ ایرانی (= آریایی) ٨٦% ،گروپ ترکی١٣% ، وگروپ اردیک نیم درصد و بقیه نیم درصد را تشکیل میدهند. این شکل تقسمات، آن اعتراض افغانها رابه پایان می بردکه میگویند: نویسندگان خارجی تلاش میورزند تا افغانستان رایک جامعه کثیرالملیت قلمداد کنند.» (٧)
مستشرق ودانشمند نورويژى"مورگنستيرن Morgenstiren " که تقريباً شصت سال از عمر خود را صرف شناسائى زبان پشتو و گويندگان آن زبان و مبدأ قوم پشتون نموده، قبل از مرگ خود در کابل در سيمنار بين المللیی که بمناسبت تأسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو تدوير يافته بود، ثمرۀ پژوهش و تحقيقات ٦٠ سالۀ خود را به دانشمندان داخل سيمنار اظهار نموده و قاطعانه گفت که: «زبان پشتو دنبالۀ زبان ساکى است و پشتونها در اصل بقاياى همان ساکها استند و ديدگاه ديگرى قابل پذيرش نيست.»
پوهاند داکتر زيار که يکى از شاگردان مورگنستيرن استند، به استناد همين تيزس استاد کتابی در٤٠٠صفحه زیر عنوان «پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» در سال٢٠٠٠ میلادی نوشته و درآن در پرتو دانش زبان شناسى و اتنولينگويستيکى شواهد و اسنادى را بررسى و ارائه نموده که ثابت میکند پشتونها بقاياى نسل ساکها اند و زبانى را که به آن تکلم ميکنند، زبان ساکى است. پوهاند زيار در اين باره مينويسد: « من بصفت دانشجوى زبانشناسى و پيوست با آن ايرانشناسى و بگونۀ فرعى نژاد و بشرشناسى، سالها پيش اين را وظيفه و مسؤوليت خود شمرده بودم که به نگارش تاريخ زبان پشتو دست بيازم و در اين راستا از همه نخست سخنرانى روانشاد مورگنستيرن استاد خود را اساس کارم گردانم که درست سه سال پيش از مرگش در سيمنار بين المللى تاسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو در کابل ايراد نمود و درآن«ساکى بودن پشتو و پشتونها» را در نتيجۀ تحقيقات ٦٠ سالۀ خود در اين زمينه قاطعانه اعلام داشت... از همين سبب در پى آن شدم تا از لحاظ اتنولينگويستيکى، وابستگى زبان ساکى و پشتو و هم تبارى ساکها و پشتونها را مورد مطالعه و بررسى قرار دهم. نخست از همه کوشيدم بر تاريخ و راه و روش زندگى ساکها روشنى اندازم و به تعقيب آن وجوه مشترک آنان با پشتونها را زير مطالعه قرار دهم و افزون بر وابستگى زبانى، رشتۀ ارتباط اتنيکى بين اين دو قوم را نيز بررسى نمايم...»(٨)
در این راستا دانشمند دیگرافغانی که تمام نظریات ونتایج تحقیقات محققان ومستشرقین غربی را در مورد اصل و نسب پشتونها و پیشینه تاریخی و سکونتگاه شان جمع آوری نموده و برآن نظریات بطور همه جانبه بحث کرده است، پوهانددکتور حبیب الله تژی دانشمند زبانشناس واستاد پوهنتون کابل است که نتایج این مطالعات را درکتابی تحت عنوان «پشتانه» در١٩٩٩(=١٣٧٧ش) به نشرسپرده است . پشتانه، اثری است تحقیقی مبتنی براسناد وشواهد کتبی و نظریات و تحقیقات پژوهشگران داخلی و خارجی که مولف از جمع بندی و مقایسه آن همه تحقیقات نتیجه گیریهای علمی بعمل آورده است.
دراین کتاب مؤلف به این نتیجه دست یافته است که پشتونها از اعضای مهم خانواده هندواروپائی اند و با قوم اسرائیل هیچگونه پیوند خونی و نژادی و زبانی و کلتوری ندارند، مگر درعین حال دارای برخی خصوصیات مختص بخود وممتاز نیز استند که از آن جمله «مهمان نوازی» و «ننواتی» و «پشتونولی»، شجاعت و جنگاوری وسادگی از صفات برجسته این قوم است.
نویسنده ژرف نگر وتوانمندافغان، آقای روشنایی از قول ابن بطوطه سیاح معروف عربی در قرن هشتم میگویند:«ابن بطوطه، نیز درکتابش[رحله]،نه تنها در مورد این قوم(افغانان) ومحل زیست آنها معلومات داده، بلکه ضمن بیان تعلق نژادی آنها به شاخه هایی ازاقوام آریائی، زبان آنها را نیز شامل خانواده بزرگ هند واروپائی میداند.»(٩)
اقتدارحسین صدیقی دانشمند ومحقق هندی، مینویسدکه:« افغانهااز اعقاب آریائی ها وسایر مهاجرانی هستند که درابتدای ورود درقسمتهای مختلف شمال غرب هنداز١۵٠٠ قبل از میلاد به این طرف ساکن شدند.»(١٠)
با توجه به تحقیقات پوهاند زیار و مورگنستیرن و گرگوریان و پوهاند تژی و دیگر دانشمندان زبانشناسی به نظر میرسد که ٢٧ ساله زحمت آقای عبدالحمید محتاط، برای نگارش «تاریخ تحلیلی افغانستان» نقش برآب شده است. آقای محتاط با همه احتیاطش در مدت ٢٧ سال بالاخره با انتشار تاریخ تحلیلی افغانستان،برمبنای نوشته های مستشرقین شوروی که در تمام مدت هفتاد سال حکومت کمونیستی کلوخ در آب گذاشتند وگذشتند و چیزهای گمراه کننده ای نوشتند وبا این نوشته های خویش دولت خود راهم گمراه کردند تا برکشورما حمله کنند و چکمه درآبهای گرم بکشایند، مگر سرانجام معلوم شدکه همه آن نوشته ها غلط وگمراه کننده بوده اند و تمام ملل و اقمار شوروی، اینک امروزمصروف غلط گیری های تاریخ خود اند.
آقای محتاط با نگارش «نفرت نامهً قوم پشتون» ( بخاطر عُقده ای که از کنار گذاشتن خود ار کرسی وزارت مخابرات از سوی پرزدنت داود بدل گرفته بود) در مدت خانه نیشنی دست به نگارش کتابی زده که واقعا قبل از هرکس دیگر درحق خود ظلم کرده است، وهیچ ظلمی بیشتر از این نخواهدبود که خود را به عنوان دشمن شماره یک پشتونها و یک شخص متعصب معرفی کرده است، درحالی که دانشمند نمی بایست تعصب داشته باشد. ایشان اگر نیت سوء در برابر تمام اقوام پشتون نمیداشتند، میتوانستند توانایی علمی خود را در ترجمه یکی دو اثر سودمند از زبانهای انگلیسی ویا روسی به فارسی دری بسرمی آوردند تا به حیث مآخذ مورد رجوع واستفاده دانشجویان ومحققان کشور قرار میگرفت ونام شان نیز همواره به نیکی برده میشد.
در هرحال از کسی که سالها در کرسیهای دپلوماتیک به عنوان نماینده منافع افغانستان کارکرده، نگارش کتابی اینچنین بعید به نظر میآمد؟ شاید این کلام حافظ مصداق پیدا کند که گفته است:
نه هرکه چهره برافــروخت دلبری داند نه هــــرکه آئینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد وتند نشست کـــلاه داری وآئــــیــن ســروری داند
با نظر گذرا برکتاب او میتوان متوجه شد که در موارد متعدد وی پشتونها را تخریب وتخریش وتوهین کرده است. چون کتاب او فعلاً نزد من نیست ، جواب توهین های کتاب آقای محتاط رابه فرصتی دیگرمیگذارم. ولی فقط به دو سه مورد از نوشته های آقای محتاط از روی نقل قولهای آقای بشیرمومن بطور فشرده اشاره میکنم.
آقای بشیرمومن از پاورقی صفحه٩٦تاریخ تحلیلی افغانستان چنین نقل قول میکند:« ... تحریک اسلامی طالبان مجسمه های کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کرده اندورسالت دارند تا ریشه های فرهنگی باستان این سر زمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل وبومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام واخلال کنند».
در همینجا باید یادآور دو نکته شد:اول اینکه بخش عمدۀ ذخایرهنری وفرهنگی بدست آمده درافغانستان، از مناطقی کشف و به جهان علم باستانشناسی عرضه شده که در قلمرو زیست پشتونها قرار دارد، مانند آثار هنری بودیزم درهدۀ جلال آباد وکشف خزانۀ "میرزکه" در پکتیا که هزاران کیلو ظروف نقره ئی وطلائی وزیورات وجواهرات ازآنجا تاکنون کشف شده است، اما از درۀ پنجشیر تاکنون یک اثرکاشی ویک تیکرکلالی که ساخته دست آدمی باشد از زیرخاک بدست نیامده است. وجود این همه آثار هنری مربوط به قبل از اسلام متعلق به پیروان آئینهای بودائی و برهمنی است، که پیشینهً دوهزارساله دارند، زیرا با آمدن اسلام دیگر روزنه های هنر مجسمه سازی وپیکره سازی برروی همه کسانی که به دین اسلام گردن نهاده بودند بسته گردید و آن هنر مردود پنداشته شد.
دوم اینکه ،منظور ازباشندگان اصیل وبومی این کشورکیها استند؟ تاجیکها یا ازبکها ویا هزاره هایا کدام قوم دیگر؟ باری به تاریخ غبار نظر بیندازید تا ببینید که آثار کشف شده در قره کمر سمنگان از وجود مردمی گواهی میدهد که ٢٠ هزارسال قبل در افغانستان زندگی داشته اند. اکنون شما بگوئید که اینها کی ها بودند؟ بدون تردید هرکه بوده باشند، آریائی نبوده اند، زیرا که حضور آریائی ها را درکشور تا ٢۵٠٠ قبل از میلاد میتوان پیش برد ونه قبل ازآن ، پس باشندگان اصیل و بومی این سرزمین هرکسی که بوده باشد،تاجیک یا پشتون یا ازبک ویا هزاره نبوده اند.اگراسنادی دارید بیاورید ونشان بدهید تا ماهم بدانیم.
در مورد تخریب مجسمه های بودا توسط طالبان، روشنفکران پشتون تبار کمتر از روشنفکران سایر ملیتها متاثر نشده اند، گناه بی فرهنگی یک گروه متحجر بنیادگرای اسلامی را چرا برگردن همه قوم شریف پشتون می اندازید؟ وحشت ودهشت وتجاوز به مال ومنال و ناموس مردم وبخصوص تجاوز به ناموس مردم افشار توسط شورای نظار، وجمعیت اسلامی وغارت آثارموزیم کابل و آرشیف ملی توسط تفنگداران شورای نظار،را مردم کابل از نزدیک شاهد بوده اند واخبار امید و اخباروفا وسایر رسانه های گروهی در همان زمان حاکمیت برهان الدین ربانی این حقایق رابه چاپ رسانده اند. آیا اینکارها را باید ، نتیجه بی فرهنگی قوم شریف تاجیک دانست؟ یا منوط به یک گروه خاص ازقوم تاجیک که برمسند قدرت تکیه زده بودند. این گونه قضاوتهای شما قضاوت عالمانه و منصفانه نیست.
جای دیگرگفته است:« بعد از نادر افشار در سراسر کشور بعدها باندهای غارتگری ودزدی بوجودآمد، این باندها به روستاها ودهات داخل شدند، مال دهقانان را به یغما بردند وآنها را اسیر وسپس به فروش رسانیدند. نماینده کلیسا در یادداشت های خویش مینگارد:مردان ،زنان ودختران مانند گوسفند وشتر به فروش میرسید.»( ص٣٨٧)
درکجای افغانستان چنین باند بازی ومردم فروشی جریان داشت؟ چراسند نشان داده نمیشود؟ حقیقت اینست که بعد از مرگ نادرافشار، درجریان یک ماه، اولین ملتی که طبل آزادی نواخت افغانها بودند که درقندهار دست به تاسیس دولتی مستقل زدند و بعد ازآن حاکم برسرنوشت خود شدند. تا هنگامی که احمدشاه کابل را از تصرف حاکمیت بابریان هند خارج ساخت وتا پیشاور ولاهور پیش رفت وباز گشت ، هرگونه باند بازی وغارتی اگر صورت گرفته باشد، در قلمروهای بابری و ازبکان شیبانی دربخش های شمال افغانستان صورت گرفته، نه درقلمرو احمدشاه درانی . این ایراد اصلا ًبه دولت احمدشاه مربوط نیست، زیرا که در سال اخیرحکومت نادر افشار سراسر قلمرو او درافغانستان وایران دوچار آشوب بود و مردم از دست ستم مالیاتی نادر و برپاساختن کله منارها در مزارشریف و فاریاب یا به کوه ها فرار کرده بودند و یا به دور فیودالهای محلی جمع شده و برضد استبداد بیگانه به مبارزه برخاسته بودند. باری به تاریخ عهد نادرافشار (عالم ارای نادری) مراجعه کنید تا حقیقت بشما معلوم شود.
واقعیت اینست که جناب محتاط نه مؤرخ است تا از وی نوشتن یک تاریخ تحلیلی بی عیب یا کم عیب مثل افغانستان در مسیر تاریخ را توقع داشته باشیم و نه هم مارکسیست است ،هرچند که تاریخ تحلیلی او با پودر و لبسرین ماتریالیزم تاریخی آرایش یافته است، اما اوبیشتر یک اتنوسکتریست است تا یک روشنفکرمارکسیست، که خواهان سکولاریسم وجدائی دین از دولت و تساوی حقوق زن ومرداست.این برداشت نتیجه ملاقات من با اوست که متوجه شدم هیچ چیزی برای او به اندازه تاجیک بودن و«آمرصاحب» ستودنی وپرستدیدنی نیست. نمیدانم حکمت اینکاردر چیست که اکثر روشنفکران پنجشیری که تا دیروز ازپیروان سینه چاک مارکسیزم _لنینیزم بودند، و به همین علت در رژیم حزب دموکراتیک خلق تا سطح بیروی سیاسی و معاون منشی عمومی حزب و مقامات بلند دولتی رسیده بودند، بعد از سقوط حاکمیت آن حزب، از اوج اندیشه های مارکسیستی خود به حضیض درۀ اخوانیت سقوط کردند و امروز سر در پای مقبرۀ مسعود اخوانی می سایند. دستگیر پنجشیری، نجم الدین کاویانی ، فریدمزدک و عبدالحمید محتاط،، نمونه هایی ازاین روشنفکران پنجشیری استند.
اگر از انصاف نگذریم نمونه تیپیک تاریخ تحلیلی افغانستان، تاریخ مرحوم غباراست که هم تاریخ است وهم از هر دوره تاریخی افغانستان، تحلیل های اجتماعی _اقتصادی بسیار رهنمود دهنده ارائه داده است.اما اگر کسی در سراسر کتاب آقای محتاط یک تحلیل اجتماعی _ اقتصادی هم سطح تاریخ غبار دیده باشد، ارائه کند تا ماهم آگاه شویم وبدان باور پیدا کنیم. مگر اینکه هرچه هست ناسزاگوئی درباره قبایل پشتون است که البته در فرجام نقل قول های توهین آمیز در مورد پشتون ها چاشنی کتاب اوشده است.
آقای محتاط جای دیگری برای ابراز تنفر خود از پشتونها حتی بانی افغانستان معاصر ،احمدشاه بابا هم از نیش قلمش برکنار نمانده و او را مثل یک هندوی هندوستان مستبد وچپاولگر خوانده است:« گرچه ر فتارش در مورد باشنده گان غیر افغان خیلی ها بیرحمانه بود و از نظر باشنده گان غیر افغان او از اندازه بیشتر مستبد وبی رحم بود.» (ص ۵٢٦ تاریخ تحلیلی)
آقای محتاط بجای اینکه به این اصل توجه داشته باشد که انسان محصول محیط اجتماعی خود است بنابرین وضعیت اجتماعی ، اقتصادی وفرهنگی وشرایط مسلط ذهنی جامعه عصر احمدشاه را به عنوان یک جامعه بشدت کم سواد اسلامی مورد بررسی وتحلیل علمی قراردهد، میخواهد بخواننده چنین تلقین کند که چون شاهان و رهبران پشتون درحق دیگران بی عدالتی روا داشته اند ، پس قدرت مندان اتنیک های غیر پشتون هم می باید در مورد پشتونها و سایرین عندالقدرت ظلم روابدارند.او با این مثالهای خود غیر از آنچه در بالا بدان اشاره شد، میخواهد چه چیز را افاده کند؟ او نباید خواننده را پشت نخود سیاه چند صد سال قبل بفرستد،بلکه می باید از دوران عدالت ناب اسلامی برهان الدین ربانی هم مثال می آورد. مردم افغانستان خوب به خاطر دارند که در مدت چهار سال حاکمیت ربانی سراسر کشور چگونه در دست باندهای غارتگرسپرده شده بود؟ باندهای که تمام زیر بناهای اقتصادی وعمرانی و خدماتی و نظامی را تباه ساختند و آنچه از غارت دارائی های عامه بدست شان رسیده بود همه را به پاکستان برده به نرخ کاه ماش فروختند. چپاول و غارت و تجاوز برمال وناموس مردم کابل، مثله زدنها و بریدن پستانهای زنان وکوبیدن میخ های شش انچه برفرق انسانها در مدت حکومت اسلامی ربانی _مسعود،بمراتب بیشتر از تمام دورۀ حاکمیت سدوزائی درافغانستان است. و بشهادت صاحب نظران ،جنایات تنظیم های جهادی روی تمام جنایتکاران تاریخ را بشمول چنگیز وتیمور لنگ سفید کرده است. آقای سید مخدوم « رهین» یکی از آن شخصیت هایی است که سخت به حکومت مسعود واسماعیل خان دلباخته بود، ولی وقتی بعد از اشتراک درشورای بزرگ هرات ، کابل را از نزدیک دید، ازچشم دید خود در هفته نامه امید چنین نوشت:
«...آنچه امروز در پایتخت ماتمزدهً ما میگذرد در پنجهزار سال تاریخ کشور کهنسال ما سابقه ندارد. کابل حتی در حملهً چنگیز خان و هیچ بیگانهً دیگر اینهمه تباهی و بربادی ندید و دریغا... فاجعهً کابل آنقدر جانسوزاست و مصیبت مردم کابل آنقدر جانگداز است که هیچ عبارتی برای وصف آن گویا نیست.»(١١)
قهارعاصی ، شاعردلباختۀ «مجاهدین» که خود نیز قربانی راکت پرانی مجاهدین درکابل شد، در یک رباعی خودکابل راپس ازتسلط مجاهدین ، به شهر سوخته در آتش دوزخ تشبیه کرده میگوید:
خون از بر و دوش آسمان گُل بـدهد فـريـاد زميـن قيـامــت کُـل بـدهد
دوزخ چـقــــــدر بلـند بـايـــــد ســوزد تــا تشبــيـه کـوچکى زکابُل بـدهد
ومیرعبدالواحد سادات دریک مقاله مستند وتحلیلی خود که اخیراً در اکثر سایتهای افغانی از جمله درکابل ناتهه وآریائی وژواک وپیام وطن انعکاس یافته، میگوید: آنهای که برای قوماندان مسعود پنبه میزنند، ومیخواهند خود را درافتخارات او شریک سازند، براساس راه ورسم عیاری وجوانمردی افغانی، می باید در مسئولیتها وجرایم جنگی «آمرصاحب » نیز خود را شریک بدانند. « پهلوان« احمدجان» تاجک تبار وقهرمان ملی پهلوانی و رﺌیس تیم بز کشی پنجشیر و صد ها جوان دگر اندیش و آزاده اندیش پنجشیر، کاپیسا وپروان توسط مسعود در دوران "جهاد و مقاومت" وهمچنان در زمان حکمروایی اش به شهادت رسیدند.» (رک:موجودیت افغانستان درگرووحدت ملی )
از این گذشته سهم قوماندان مسعود در ویرانی شهر کابل وکشتار مردم آن کمتر از سهم گلبدین حکمتیار در خرابی وتباهی کابل ودر بدری مردم آن نیست، مخصوصاً که پس از ویرانی کامل شهر ، هردو جنگسالار درقصر ریاست دولت اسلامی در یک دعوت مجلل برخوانی نشستند که از خون وگوشت واستخوان مردم کابل تهیه شده بود و آنگاه مردم دانستند که معنی شعار دفاع از مردم کابل ازسوی مسعود چه معنی داشته است؟
در پایان به عنوان حسن ختام چند بند از غزل مرحوم شیون کابلی را که بمناست استقلال افغانستان سروده اینجا بازتاب میدهم:
به خون خــویش نمــودیم حاصل آزادی
خوشی وعشرت وعیش وطرب بماست حلال
زدل کشیــم صـــداهای زنــده بـاد افغان
بــروی گــنبـد نیلی اسـت تاخــرام هــلال
بسرزمــین دلــیران چــه پــا دراز کــنی
کــه مــوش را نبـود در حریم شیر مجال
دماغ فـــاسد خود را حســود صاف نما
که محـو گشتن افغان فسانه ایست محال
زمشت جـنگی افغان بیـاد خواهی داشت
پـــی سلامـت دنــدان خـــویــش دار خیال
کسی که فکــر خیانت به ملـک ما دارد
زچــشم کــور و زپا شل شود زبانش لال
طرب بکارنماکین زمان"شیون" نیســت
پیاله گیربه شادی که نیک هست این فال (١٢)

رویکردها:
١ـ داکتر جاوید، اوستا، ص۱۱۹
٢_ افغانان، بیان سلطنت کابل، ترجمه اصف فکرت، صص١٦٠_ ١٦٢عین این مطلب را موهن لال کشمیری نیز درکتاب زندگی امیر دوست محمدخان، ج١ ، ص ٦٤ تکرارکرده است.
٣_ همان اثر، ص١٦٢
٤_ پوهاند دکتور حبیب الله تژی ، پشتانه،دانش کتابخانه پیشاور١٩٩٩، ص٣١
۵_ پوهاندتژی،پشتانه، ص٣١
٦_پوهاند تژی،پشتانه، ص ٣٢
٧_ افغان رساله، جنوری ۲۰۰۵، ص۲۰
٨_ پوهاند داکتر زیار،«پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» (مقدمۀ کتاب، ص و)
٩ _ رؤوف روشنائی، درنگی بر نوشتار های کهگدای،قسمت٤،افغان رساله،اپریل ٢٠٠۵
١٠_ افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٤٣،ح١۵ ،دایرةالمعارف اسلامی،ج ١، ص٢٢٤
١١_ میرعبدالواحدسادات،موجودیت افغانستان درگرو وحدت ملی ،سایت مهر
١٢ _ ولی احمد نوری، شیون کابلی، چاپ ۲۰۰۳ لیموژ فرانسه، ص۱۵۲